صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

آموزش داستان نویسی | چشم های دکمه ای من (بخش هفتم)

  • کد خبر: ۳۶۶۵۱۹
  • ۲۸ مهر ۱۴۰۴ - ۰۹:۵۷
چرا باید یک راوی، که با ما غریبه است و اصلا ما را نمی‌شناسد، بنشیند و اسراری را که بعید است به هر کسی بگوید برای ما -که تازه با او آشنا شده‌ایم- تعریف کند؛ این یعنی که یک جای کار می‌لنگد و موقعیت مشکوک است!

حالا که صحبت از ممنوعیت‌ها و احتیاط هاست، تکلیف نحوه ارائه اطلاعات در داستان چه می‌شود؟ راوی اول شخص می‌تواند خواننده را مستقیما خطاب قرار دهد که «آهای! تویی که داری داستان من را می‌خوانی! حواست باشد که من فلان و بهمانم» یا باید وانمود کند که خواننده را نمی‌بیند، و در ذهن خودش مشغول به دنیای خودش باشد؟ وضعیت دیگری هم وجود دارد؟

برای پاسخ به این سؤالات، شاید بشود سیاهه‌ای بی پایان از انواع اول شخص‌ها ترتیب داد و برای هرکدام یک توضیح ارائه کرد. حکمی که این غائله را ختم می‌کند این است که «نویسنده تصمیم می‌گیرد چه نوع راوی اول شخصی در داستان حضور داشته باشد». برای مثال، در داستان «تو گرو بگذار، من پس می‌گیرم» از شرمن الکسی، راوی شنگول و بی خیال و لاقیدی داریم که ابایی ندارد از اینکه مستقیما با خواننده داستان حرف بزند و سیر تا پیاز زندگی اش را برای او تعریف کند.

اصلا شاید این جور حرف‌ها برای شما جالب نباشد، چون سرخ پوست‌های دربه در همه جای سیاتل پلاس‌اند. ما برای شما یک مشت آدم کسل کننده‌ایم که خیلی راحت از کنارمان می‌گذرید؛ فوقش این است که نیم نگاهی بهمان می‌اندازید -حالا، چون کفرتان درآمده، یا حالتان از ما به هم می‌خورد، یا اینکه بابت آخروعاقبت وحشتناکمان متأسفید.

 اما ما هم به هرحال آدمیم؛ دل داریم، کس وکار داریم. با یک سرخ پوست دربه در پِلینزی رفیقم که پسرش سردبیر یک روزنامه جنجالی طرف‌های شرق است. یک جور‌هایی بهش مشکوکم؛ می‌دانید؟ ما سرخ پوست‌ها توی دروغ پردازی و افسانه بافی کارکشته‌ایم .... [۱]

می‌بینید این جکسون جکسون یا -به قول خودش- «جکسون مربع» چطور با وراجی هایش ما را خطاب قرار می‌دهد و از همان ابتدای کار تکلیف خودش را با مخاطب روشن می‌کند؟ در این وضعیت، چند مزیت وجود دارد: اول اینکه نویسنده در ارائه اطلاعات به مخاطب دچار چالش و درگیری نمی‌شود؛ به تعبیر برشت، چون دیوار چهارم می‌شکند و آن مانع نامرئی از بین شخصیت‌های نمایش و مخاطبان برداشته می‌شود، شخصیت (در اینجا، راوی) به راحتی می‌تواند با مخاطب صحبت کند و اصلا خودش را معرفی کند، تعریف کند که چرا در چنین موقعیتی گیر افتاده و ماجرای زندگی اش چیست.

مزیت بعدی درباره کیفیت ارتباط حسی بین مخاطب و شخصیت (در اینجا، به ویژه، راوی) است. صمیمیتی که در داستان شکل می‌گیرد مخاطب را کیفور می‌کند و حس آشنایی با آدم یا آدم‌هایی جدید به او می‌دهد، آدم‌هایی که وراج‌اند و از گفتن زیروبم زندگی شان برای یک غریبه -که به تماشا یا خواندن آن‌ها نشسته- ابایی ندارند.

اما شهریار مندنی پور عزیز -که عمرش طولانی باد- در کتاب بی نظیر «ارواح شهرزاد» مسئله‌ای را مطرح می‌کند، اینکه چرا باید یک راوی، که با ما غریبه است و اصلا ما را نمی‌شناسد، بنشیند و اسراری را که بعید است به هر کسی بگوید برای ما -که تازه با او آشنا شده‌ایم- تعریف کند؛ این یعنی که یک جای کار می‌لنگد و موقعیت مشکوک است!

چنین سؤالی را و چنین زیرسؤال بردنی را به معنی ممنوعیت به کارگیری راوی‌هایی از جنس جکسون جکسون تعبیر نکنید؛ این سؤال بیشتر از نویسنده‌هایی است که سعی دارند با راوی‌های اول شخصی بنویسند که گویی متوجه حضور خواننده داستان نیست، اما جابه جا هرچه را می‌داند و از حقایق مسلم زندگی خودش است مدام توی ذهنش تکرار می‌کند و «با صدای بلند هم تکرار می‌کند». چرا؟ «برای اینکه مخاطب بداند.» و این تناقضی است که نمی‌شود به راحتی از آن گذشت. اینکه به در بگویی که دیوار بشنود، یعنی که متوجه حضور دیوار هستی، و الی آخر.

با احترام عمیق و همیشگی به شهریار مندنی پور نازنین، که همیشه عزیز است و نویسنده‌ای بس بزرگ.


[۱]«تو گرو بگذار، من پس می‌گیرم»، نوشته شرمن الکسی، در «خوبی خدا: ۹ داستان از نویسندگان امروز آمریکا»، ترجمه امیرمهدی حقیقت، نشر ماهی.

 

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.