صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

آموزش داستان نویسی | چشم های دکمه ای من (بخش دهم)

  • کد خبر: ۳۶۸۵۶۴
  • ۰۶ آبان ۱۴۰۴ - ۱۰:۴۰
نشان دادن به جای گفتن. مدرنیسم، به جای درگیرکردن مستقیم خواننده در گفتمان، به خواننده پشت کرده و خواننده را وامی دارد تا هر چیزی را از دلالت‌های احتمالی آن روگردانی استنباط کند

تصنع در توصیفات و روایت اول شخص از کجا می‌آید؟ و اصلا این یعنی چه؟ وقتی یک راوی اول شخص برای مثال خانه‌ای را توصیف می‌کند، مگر تفاوتی با وضعیت‌های روایی دیگر دارد؟! از این نوع سؤال‌ها می‌شود یک سیاهه بی پایان درست کرد. در جواب به تمام این سؤالات باید گفـت که به عنوان نویسنده موقعیت هستی  شناسانه راوی اول شخص را در نظر بگیرید و از آن زاویه به این پدیده نگاه کنید. در چنین وضعیتی، راوی اول شخص، موقعیت یک بازیگر را دارد و در عین حال این آدم (راوی) در جهان شخصی خودش مشغول زندگی و روزمرگی است.

بگذارید یکی یکی حل وفصلشان کنیم. این راوی موقعیت یک بازیگر را دارد، چون باید وانمود کند که در این داستان، فلان شخصیت پیر است که مال و منالی به هم زده و حالا در فکر این است خانواده و نواده هایش را تحت کنترل داشته باشد. در آن داستان دیگر نقش یک بچه خنگ را دارد که از اوضاع دوروبرش چندان مطلع نیست. در داستان سوم، آدمی دیگر و مدام از نقشی به نقش دیگر و از آدمی به آدم دیگر تبدیل می‌شود.

 اما در جهان شخصی خودش گذران زندگی می‌کند؛ یعنی مثلا اگر بگوید «خواهرم مریم که دوتا بچه زلزله دارد از در وارد شد و داد زد...» نمی‌شود از او پذیرفت که این اطلاعات و توصیفات روند طبیعی خودشان را دارند! چرا؟ چون برای یک آدم در جهان شخصی و درون ذهنش وقتی خواهرش را می‌بیند با خودش مرور نمی‌کند این چه کسی است و چه وضعیتی دارد.

چنین عباراتی فقط وقتی شکل می‌گیرند که آگاهی راوی (شخصیت) به این موضوع اشراف دارد که خواننده‌ای درحال خواندن داستان است و باید این آدم‌ها را دقیقا به او معرفی کنم، اما در نهایت جوری وانمود کنم که انگار متوجه حضور او نیستم. درحالی که این روند طبیعی افکار و دانسته‌های ما نیست! در ذهن ما در شکل واقعی، مریم، مریم است. 

ما در عمق استخوان خودمان می‌دانیم که مریم خواهرمان است و نیازی نیست چیزی که می‌دانیم را دوباره تکرار و مرور کنیم. نقطه ضعف این شیوه دقیقا در همین جا نهفته، که ما در ظاهر وانمود می‌کنیم که از حضور خواننده اطلاع نداریم، اما هرکلمه و هر جمله را دقیقا خطاب به او می‌گوییم، مبادا نکته‌ای یا مسئله‌ای برای او مبهم و نامفهوم باقی بماند.

این در حالی است که یک راوی اول شخص طبیعی، وقتی از خوانده شدن خودش خبر نداشته باشد و خواننده را مثل غولی نظاره گر احساس نکند، کوچک‌ترین نگرانی و دلهره‌ای از این ندارد که مبادا فکری از خاطرم بگذرد که برای کسی نامفهوم باشد. بلکه این آدم برای خودش و در جهان شخصی خودش می‌اندیشد و کاری به کسی ندارد؛ چون هیچ کسی نمی‌تواند افکار و عواطف او را از درون مغز و سینه اش بخواند. «پرسی لوباک» به نقل از «برایان مک هیل» به نکته‌ای اشاره می‌کند:

«نشان دادن به جای گفتن. مدرنیسم، به جای درگیرکردن مستقیم خواننده در گفتمان، به خواننده پشت کرده و خواننده را وامی دارد تا هر چیزی را از دلالت‌های احتمالی آن روگردانی استنباط کند.» (مقاله عشق و مرگ در نوشتار پسامدرنیستی، نوشته برایان مک هیل، در کتاب ادبیات پسامدرن، ترجمه پیام یزدانجو)

این پشت کردن به خواننده و وادارکردن او به درک داستان و هرآنچه در متن گفته می‌شود، از طریق دلالت‌های احتمالی، چیزی است شبیه به همین وضعیتی که در حال توضیح دادن آن هستم. در ادامه تحلیل را بر متن‌های داستانی منطبق می‌کنیم تا مبحث به شفافیت شیشه و الماس درآید.

با احترام عمیق به ایتالو کالوینو، نویسنده بزرگ ایتالیایی و آثار بی نظیرش.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.