صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

درباره چالش‌های فرزندان بهزیستی پس از مستقل شدن | تراژدی تنهایی پس از ۱۸ سالگی

  • کد خبر: ۳۷۳۴۶۵
  • ۲۷ آبان ۱۴۰۴ - ۰۹:۱۳
خرده روایت‌هایی از فرزندان بهزیستی و چالش‌هایی که  پس از خروج از مراکز زیر پوشش و مستقل شدن دارند.

به گزارش شهرآرانیوز؛ تمام این چند روزی که از خوابگاه دانشجویی بچه‌های بی سرپرست برگشته‌ام، به این موضوع فکر می‌کنم که سطر اول این گزارش را با چه واژه‌هایی شروع کنم تا هم فرازونشیب‌های یک زندگی را به تصویر بکشد، هم قصه‌ای یک سویه نباشد و هم تمام این کلیدواژه‌ها را شامل شود: حس خوشایند نیکوکاری، مهربان بودن، تعهد اجتماعی داشتن و چشم به روی آدم‌های دیگر نبستن.

حالا حکم کارگردانی را دارم که باید به یک نفر نقش اول را بدهد؛ به آدم‌های صبور، فداکار، محکم و مقاوم که از زندگی خودشان می‌گذرند تا حال یکی بهتر شود. روایت را پیش‌تر می‌برم. دکمه آسانسور ساختمان چندطبقه را که‌ می‌زنم، در به روی آپارتمان بزرگ دختران دانشجوی گلستان علی (ع) باز‌ می‌شود. پسر‌ها هم خوابگاهی شبیه این دارند که وصفش را زیاد شنیده‌ام و جزو مجموعه‌های کم نظیر کشور است.

آن‌هایی که قسمتشان فرزندخواندگی نبوده است، در مراکز شبه خانواده و شبانه روزی، نگهداری و بعد از هجده سالگی به این مجموعه‌ها هدایت می‌شوند؛ البته شرط وشروط دارد، اینکه دانشجو باشند، کار بکنند و...

برخلاف تصورم که فکر می‌کردم بچه‌های این مجموعه کسانی هستند که از دنیای لطیف دخترانه هیچ بهره‌ای نبرده‌اند، سرکیف و شادند، سربه سر هم می‌گذارند، شوخی می‌کنند و‌ می‌خندند؛ انگار که اعضای یک خانواده‌اند، حتی با من تازه وارد هم زود صمیمی می‌شوند، چای می‌آورند و هم پایم می‌نشینند به گپ زدن.

هم درس، هم کار، هم زندگی

مهناز صابری مدیر خوابگاه است. دختر‌ها «مهنازجان» صدایش می‌زنند. حکم خواهر بزرگشان را دارد. می‌گوید غالب بچه‌ها یا کلاس دارند یا سر کار هستند و این نکته را گوشزد می‌کند که: «کسانی حق استفاده از این خوابگاه را دارند که هم دانشجو باشند و هم کار کنند. زمینه کار را هم خودمان مهیا می‌کنیم.

با حقوق آن‌ها طلای آب شده می‌خریم تا وقت ترخیص از این مجموعه، پس اندازی داشته باشند؛ البته تا هر زمان که قصد تحصیل داشته باشند، می‌توانند در مجموعه بمانند. اینجا کمیته ازدواج و تشکیل زندگی هم هست که هرکدام از دختر‌ها بخواهند وصلت کنند، بساطش را جفت وجور می‌کنیم؛ انگار دختر خودمان است. جلسه خواستگاری را با آبرومندی برگزار می‌کنیم و بعد هم سراغ تحقیق می‌رویم و خرید جهیزیه و سیسمونی.

آقای حمید رضازاده، مدیرعامل گلستان علی (ع)، به یک پدر می‌ماند. اغراق نمی‌کنم اگر بگویم همانند یک پدر، دغدغه خوشبخت‌شدن بچه‌ها را دارد. به هر مناسبتی به بچه‌ها سر می‌زند و هدیه برایشان می‌خرد.» حرف هایش را خلاصه می‌کند: «۲۴ دانشجو در این مرکز داریم که سالانه حدود ۱۰ نفر ترخیص می‌شوند.»

محبت، خریدنی نیست

«با همه این تسهیلات و امکاناتی که برایمان فراهم شده است، امتحاناتی که ما در زندگی پس می‌دهیم، بیشتر از افرادی است که خانواده دارند و لذت زندگی زیر یک سقف را چشیده‌اند.» این جملات را همان دخترکی می‌گوید که تازه نامزد کرده است. چشم هایش برق می‌زند وقتی حرف از عشق و محبت می‌شود. تعریف می‌کند: زندگی بچه‌هایی که در مراکز شبه خانواده بزرگ می‌شوند، به لحاظ فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی، زمین تا آسمان با آدم‌های عادی فرق می‌کند.

به تک تک ما نگاه کنید؛ در وجود هرکداممان زخم‌هایی است که حتی با گذر زمان هم خوب شدنی نیستند. شاید التهابش بنشیند و فروکش کند، ولی این درد تا آخر عمر با ماست و تمام نمی‌شود. شما هرجای دنیا و با گزاف‌ترین قیمت هم نمی‌توانید محبت را بخرید. ما تشنه محبت دیدن هستیم و آن را در اجتماع نمی‌توان پیدا کرد. حرفی که‌ می‌زنم، پیش پاافتاده‌ترین مشکل ماست و بقیه اش را دیگر خودتان حدس بزنید.

نگاهم روی لاک صورتی ناخن‌های دستش، گیر می‌کند و هنرمندی دخترانه‌ای که نشان از آن دارد؛ چقدر می‌توانند عاشق زندگی باشند، حتی در دنیای بی مهری ها!

با حرف‌های نفر بعدی، حالم منقلب‌تر می‌شود. خیلی زود می‌رود سراغ اصل مطلب: «من آن قدر در زندگی بد آورده‌ام که حتی نمی‌دانم پدر و مادرم کیست. حق بدهید که آشفته باشم و به هم بریزم. البته نه حالا؛ هفده هجده سال سخت را پشت سر گذاشتم. نه اینکه فکر کنید مراکزی که ما در آن نگهداری می‌شدیم، مشکلی داشتند؛ اصلا این طور نیست، ولی هیچ انسانی دوست ندارد در چنین مجموعه‌هایی بزرگ شود. وقتی پدر و مادر نداشته باشی، یعنی دنیایی خالی و تهی داری که فقط باید تحملش کنی. لعنت به هر چیزی که ما را از زندگی دور کرد! باور کنید ما هم حق خوب زندگی کردن را داریم.»

جمله‌ها را پشت سرهم ردیف می‌کند تا حرف آخرش را بزند: «نوجوان که بودم، گاه آن قدر روز‌ها برایم تاریک وتار و نفس گیر می‌شد که بغض چنگ می‌انداخت به گلویم و راه نفسم را‌ می‌گرفت. اینکه قرار بود فردای من چه شود، پرسشی بود که هرشب پلک هایم را سنگین می‌کرد.»

نشسته‌ام به گپ زدن و شنیدن. نگاهم می‌چرخد به اطراف که همه چیز مرتب است و اتاق‌ها و تخت‌هایی که رنگ گُلبهی روتختی شان پر از حس زندگی است. «از کجا شروع کنیم؟» این را ناغافل از دختری می‌پرسم که به خیالم می‌رسد حواسش از گفت وگوی ما پرت است. نمی‌توانم حدس بزنم آن لحظه دارد به چه چیزی فکر می‌کند.

 حرفش غافل‌گیرم می‌کند: «من از لبخند پدر و مادر، هیچ تصوری ندارم.» درد از این پررنگ‌تر هم می‌شود؟ صدایش می‌لرزد وقتی از شب‌های طولانی و سردی تعریف می‌کند که تنها به یک چیز فکر می‌کرده است: «من یک دختر تنها، بعد از هجده سالگی، اگر این سقف هم روی سرم نباشد، چه کنم؟» دیگر پرسشی نمی‌ماند.

هانیه، چهارزانو روبه رویم نشسته است. پدر و مادرش فوت کرده‌اند و از پنج سالگی تحت حمایت بهزیستی است. حس می‌کنم هر لحظه امکان دارد بغضش بترکد، اما خوددارتر و صبورتر از این حرف هاست. تعریف می‌کند: «مدرسه که‌ می‌رفتم، بچه‌ها که از پدر و مادرشان تعریف می‌کردند، دلم هری می‌ریخت پایین. باورتان نمی‌شود بزرگ‌ترین آرزویم، داشتن یک خانه چندمتری بود که برادر‌ها و خواهرهایم در آن ریخت وپاش کنند و هر صبح، مادرم برای رفتن به مدرسه بیدارم کند.» چشم هایش به شیر آبی می‌ماند که تازه بازش کرده‌اند. اشک‌ها  سُر می‌خورند روی چهره اش.

پیراهن آبی دخترک نوزده ساله آن قدر خوشرنگ و چشم نواز است که حواسم را پرت خودش می‌کند. برای دلداری، دست در گردن هانیه می‌اندازد و نوازشش می‌کند و هم زمان حرف می‌زند: «نوجوانی‌های ما این طور گذشت؛ غروب‌های مراکز شبه خانواده، همیشه عین غروب جمعه بود؛ دلگیر دلگیر! گاه بدجور احساس بلاتکلیفی می‌کردیم. روزبه روز می‌شمردیم اگر چند وقت دیگر زمان ترخیصمان برسد، چه اتفاقی خواهد افتاد. اما درد، آدم را زود بزرگ می‌کند.

فرد به هر شیوه‌ای متوسل می‌شود تا این زخم را خوب کند. می‌دانستیم چه سرنوشتی در انتظار آن‌هایی است که بدون برنامه و مهارت، از این جمع بیرون می‌روند. قبول کنید هر دختری دوست دارد بهترین زندگی را داشته باشد؛ دانشگاه قبول شود و لباس عروسی اش را انتخاب کند و با ولع، وسایل زندگی مشترکشان را بچیند و از زندگی کردن لذت ببرد. 

واقعیتش را بگویم، در مراکز بهزیستی، مهارت‌های لازم برای یک زندگی مستقل را به اندازه یاد نمی‌گیریم. توانایی‌هایی مثل تعامل با جامعه برای داشتن یک زندگی مستقل، لازم است و بچه‌هایی که در مراکز بهزیستی بزرگ می‌شوند، بیشترشان این مهارت را ندارند؛ البته بین آن‌ها تعداد افرادی که توانایی تصمیم گیری، حل مسئله و کنار‌آمدن با چالش‌های زندگی را دارند، هم کم نیست.»

حمایت‌ها کافی نیست

پسر‌ها کلی گوتر هستند و خیلی وارد جزئیات نمی‌شوند. رضا از بچه‌هایی است که از مراکز بهزیستی ترخیص و برای کار، جذب خوابگاه دانشجویی شده است. تعریف می‌کند: «مراکز شبه خانواده بیشتر به این منظور ایجاد شده‌اند تا جایی برای نگهداری فرزندان بی سرپرست و بدسرپرست باشند.

 فعالان این حوزه تلاش کرده‌اند مجموعه بیشترین شباهت را به محیط خانواده داشته باشد، اما بچه‌ها مهارت‌های لازم را برای زندگی کردنِ بیرون از آن یاد نمی‌گیرند. مسلم است در صورت حمایت نشدن، به دام کار‌های مجرمانه بیفتند؛ از این افراد کم نداشته‌ایم؛ البته هزینه‌ای را برای بچه‌هایی که ترخیص می‌شوند، درنظر گرفته‌اند، اما برای یک زندگی مستقل کافی نیست؛ به ویژه بچه‌هایی که معمولا کم تجربه و کم مهارت هستند و شغلی ثابت و مطمئن ندارند.

غالبا یک مهارت فنی وحرفه‌ای یاد گرفته‌اند که بیشتر تئوری است تا کاربردی. علاوه بر آن، بچه‌هایی که در این مجموعه‌ها بزرگ می‌شوند، اعتمادبه نفس و خودآگاهی کسانی را که درون خانواده بزرگ می‌شوند، ندارند و برای تصمیم گیری و حل مسئله، خیلی مشکل دارند. کم لطفی است اگر بگویم که سازمان بهزیستی کاری نکرده است، اما قبول کنیم که اقدامات آن‌ها برای داشتن یک زندگی مستقل، کافی نیست.»

حس وحال سعید شاید متفاوت‌تر از بقیه پسر‌ها باشد؛ فارغ التحصیل رشته مشاوره است و از بچه‌های خوابگاه دانشجویی گلستان علی (ع). او هم از حفره‌های عمیق درونی حرف می‌زند و‌ می‌گوید: برای کنار آمدن با آن ها، کلی با خودم کلنجار رفته‌ام. کوفتگی‌های فکری و خاطرات کودکی، محال است از ذهن ما پاک شود. تعارف که باهم نداریم؛ در مراکزی مثل بهزیستی، بهشت هم که برایت بسازند، خانه خود آدم نمی‌شود.

سعید هم از حمایت‌های مدیرعامل گلستان علی (ع) حرف به میان می‌آورد. او آن قدر عمیق و صادقانه می‌گوید «زندگی‌ام را مدیونش هستم و عاشقشم» که انگار از یک رابطه پدروپسری حرف می‌زند. ادامه می‌دهد: کسانی که در این مراکز بزرگ می‌شوند، وقتی قرار است وارد اجتماع شوند، مثل رودی هستند که باید به دریا بپیوندند.

با وجود همه کارگاه‌ها و جلسه‌های مهارت آموزی که برگزار می‌شود، دریچه‌های محدودتری برای زندگی کردن در اجتماع به رویشان باز است. ارتباط گرفتن و مراودات اجتماعی را بلد نیستند و معمولا به خاطر شرایطی که پشت سر گذاشته‌اند، عزت نفس کمی دارند. من کسانی را‌ می‌شناسم که تا هجده سالگی یک افتتاح حساب بانکی ساده را بلد نبودند.

 اما از آن طرف، چون زخم خورده‌اند و‌ می‌دانند که پشتوانه ندارند، معمولا مصمم‌تر هستند که روی پای خود بایستند. معمولا کسانی که در این مراکز زندگی می‌کنند، به خصوص پسرها، تلاش بیشتری می‌کنند تا زودتر به استقلال مالی برسند؛ چون قرار است علاوه بر خودشان، در زندگی پیش رو حامی و پشتیبان یک نفر دیگر هم بشوند.

بهزیستی در این زمینه هم کمک مالی می‌کند و هم امداد ماهیانه، ولی با شرایط موجود اجتماع، آن‌هایی که قرار است تشکیل زندگی بدهند، درگیر چالش‌های بیشتری برای آینده شان هستند. معتقدم در اسناد بالادستی، باید تسهیلات بیشتری برای این گروه درنظر بگیرند.

مسعود هم به قول خودش سعی کرد به راحت‌ترین شکل ممکن، خلاصه همه مشکلات را بگوید؛ اینکه بچه‌های بهزیستی را برای پیوستن به دریای بزرگ اجتماع تنها نگذارند؛ چون از تنهایی به اندازه مرگ، هراس دارند.

جای خالی کار پژوهشی

دکتر حسین بهروان که تخصصش حوزه جامعه شناسی است، قبل از هر توضیح و صحبتی می‌گوید: هیچ آمار مشخص و سرفصل پژوهشی از بچه‌های بزه دیده‌ای که از مراکز بهزیستی ترخیص شده‌اند، وجود ندارد. به عبارتی، کار‌های انجام شده پژوهشی و تحقیقاتی برای این گروه کم است.

چرا سازمان بهزیستی برای این موضوع به دانشجویان، اجازه کار تحقیق را‌ نمی‌دهد؟ افراد زیادی علاقه‌مند هستند که موضوع پایان نامه دانشجویی شان، معضلات ترخیص کودکان از مراکز بهزیستی باشد و قطعا داده‌هایی که به دست می‌آید، می‌تواند در برنامه ریزی بهتر برای متولیان، مؤثر باشد.

او ادامه می‌دهد: دوران کودکی یکی از مهم‌ترین بخش‌های زندگی است که طفل، بسیاری از مهارت‌ها را از خانواده، دوستان و محیط اطراف یاد می‌گیرد. این بچه‌ها غالبا از این ارتباطات محروم بوده‌اند. کسانی که قرار است زندگی تازه و مستقلی را در اجتماع شروع کنند، باید مهارت‌های اجتماعی را یاد بگیرند و الگو‌های ارتباطی شان مشخص شود.

واقعیت این است که من بدون کار پژوهشی، نمی‌توانم جامع و کامل در این مورد حرف بزنم، آن هم در جامعه‌ای که به خودی خود بافت ناسالمی دارد، حتی کسانی که درون خانواده و گروه هم سالان زندگی می‌کنند، برای ورود به اجتماع مشکل دارند. ته این داستان برای کسانی که در مجموعه‌های وابسته به بهزیستی زندگی کرده‌اند، مشخص است؛ اینکه نیاز به حمایت و پایش بیشتری دارند.

بچه‌ها را  تنها نمی‌گذاریم

سیدحمید رضازاده، مدیرعامل مؤسسه خیریه گلستان علی (ع)، کوتاه و خلاصه درباره فعالیت‌هایی که در مراکز دانشجویی انجام می‌شود، می‌گوید؛ اینکه تمام تلاششان را به کار گرفته‌اند تا بچه‌ها را برای ورود به اجتماع آماده کنند با این هدف که بتوانند گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند. ادامه می‌دهد: بهزیستی، آن‌ها را معمولا تا هجده سالگی نگهداری می‌کند.

 اینکه درست در فصلی که درخت می‌خواهد میوه بدهد، این ارتباط قطع شود، رویه درستی نیست؛ به همین خاطر ما به فکر احداث خوابگاه‌های دانشجویی افتادیم و از سال ۱۳۸۳ این مجموعه‌ها رسما راه اندازی شد؛ البته بچه‌هایی جذب این مراکز می‌شوند که قصد ادامه تحصیل داشته باشند یا ورزشی باشند، آن وقت تا هر زمان که بخواهند و تا زمانی که شرایط ازدواجشان مهیا شود، می‌توانند بمانند و حمایت می‌شوند.

شرایط شغلی هم برایشان مهیاست. تابه حال بیشتر از دویست نفر از خوابگاه دانشجویی، فارغ التحصیل و همه جذب بازار کار شده‌اند و سالی ده تا پانزده نفر ازدواج می‌کنند و باغرور اعتراف می‌کنم که پنجاه نوه دارم و این خیلی به من انرژی می‌دهد.

توانمندسازی بچه‌ها برای ورود به جامعه

مدیرکل بهزیستی استان خراسان رضوی هم می‌گوید: جمعیت کودکان تحت پوشش بهزیستی در مراکز شبه خانواده، بستگی به سن و شرایط آن‌ها دارد. کودکان زیر سه سال در شیرخوارگاه، نوباوگان (سه تا شش سال) در خانه‌های کودکان و بچه‌های سیزده تا هجده ساله در خانه‌های نوجوانان، نگهداری می‌شوند و این مراکز تمرکز بیشتری بر آماده سازی آن‌ها برای استقلال و ورود به جامعه دارند.

مهدی برجی از برنامه‌های تخصصی و حرفه آموزی حرف می‌زند که برای توانمندسازی نوجوانان بین سیزده تا هجده ساله انجام می‌شود و اینکه متولیان مجموعه‌ها موظف هستند مهارت‌های شغلی را به آن‌ها آموزش دهند تا در زمان خروج از مرکز، آماده ورود به بازار کار باشند. نوجوانانی که به سن استقلال رسیده‌اند، هم ملزم به ترک مراکز نیستند و به عنوان مثال، سرباز‌ها می‌توانند تا زمان اتمام دوره خود، در همان مراکز و در بخشی مستقل بمانند.

او این نکته را هم یادآوری می‌کند که برخی کودکانی که به هجده سالگی می‌رسند، به دامان خانواده‌های خود برمی گردند و سازمان برای همه کسانی که از مرکز ترخیص می‌شوند، هزینه‌ای درنظر گرفته است. این اعتبار تا سال گذشته، ۲۵۰میلیون تومان بود و امسال قرار است تا ۳۵۰میلیون هم برسد. علاوه بر این، برای تسهیل یک زندگی مستقل، بهزیستی تسهیلات مالی مانند وام مسکن و اشتغال می‌دهد. ما نهایت تلاشمان را‌ می‌کنیم تا بچه‌ها بدون پشتوانه و حمایت نمانند.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.