فرهاد بردبار، نویسنده، فیلمنامهنویس و مستندساز، دبیر بخش داستان جایزه ادبی مشهد است. به مناسبت حضور این نویسنده در مشهد و در نشست تخصصی «ادبیات در آئینه شهر» که به واسطه جایزه ادبی مشهد، برگزار شد، با او درباره بهرهبردن از قصه و تخیل در داستاننویسی گفتگو کردیم.
لیلا کوچکزاده | شهرآرانیوز - از میان عناصر روایی و داستانی، دلبستگی خاصی به قصهگویی دارد. میگوید: به همان اندازه که از دیدن فیلمی لذت میبرم، وقتی موسیقی گوش میکنم، خیالانگیزی و قدرت تخیلی را که به شنونده میدهد، دوست دارم. رمان را هم به همان اندازه دوست دارم و همه اینها مرا به جهان قصهگویی میرساند.
بردبار، متولد سال ۱۳۵۶ در اصفهان و فوق لیسانس کارگردانی از دانشکده صداوسیمای تهران است. نخستین رمان او به نام «رنگ کلاغ» یک سال بعد از انتشار در سال ۱۳۸۳، برنده جایزه ادبی هوشنگ گلشیری شد. یک دهه بعد با رمان «شوماخر همیشه اینجاست» قدمی استوارتر در قصهگویی برداشت؛ و هماکنون نیز در حال نوشتن رمان سوم خود است که سهگانهای را با محوریت یک شخصیت و شهر اصفهان تشکیل میدهد. اما در کنار نویسندگی، حرفه اصلی او ساخت مستند در شبکه استانی اصفهان است.
به مناسبت حضور این نویسنده در مشهد و در نشست تخصصی «ادبیات در آئینه شهر» که به واسطه جایزه ادبی مشهد، برگزار شد، با او درباره بهرهبردن از قصه و تخیل در داستاننویسی گفتگو کردیم.
در داستاننویسی چه مسیری را تا رسیدن به انتشار نخستین کتابتان «رنگ کلاغ» که اتفاقا در سال ۱۳۸۳، برنده جایزه ادبی هوشنگ گلشیری شد، طی کردید؟
من کار هنری را به صورت جدی در دوران دبیرستان با کاریکاتور شروع کردم. اما آشناییام با ادبیات به سالهای اول دوران دانشجوییام در رشته کارگردانی برمیگردد. از همان زمان دوست داشتم فیلمنامهنویس شوم. چون قصهگویی را دوست داشتم. در این میان، کاریکاتور به کمکم آمد. چون این هنر، به موجزترین شکل ممکن، ایده و قصهای را تعریف میکند. از طرفی لطف بزرگ کاریکاتور برای من این بود که مدام در حال ایدهپردازی بودم. ایدههای کوچکی که با گسترش دادن آن به داستان بلند و با وسیعتر شدن جهانش، به رمان تبدیل میشد.
در این بین، کتابهایی نظری فیلمنامهنویسی و و ادبیات داستانی را به صورت جدی پیگیری کردم و همه اینها مرا به سمت ادبیات کشاند. اینجا بود که ادبیات را دنیای شگفتانگیزی دیدم که میتوانستم بدون اینکه متکی به دیگران باشم، قصه خودم را بگویم و جهان داستانی خودم را خلق کنم. بنابراین، هم زمان با تحصیل در رشته کارگردانی، تصمیم گرفتم خودم هم بنویسم و محصول آن اولین رمان من «رنگ کلاغ» شد.
باتوجه به تأکیدی که به عنصر قصهگویی دارید، آیا مستندسازی این علاقه را اقناع میکند؟
بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه به سمت مستندسازی پیش رفتم که به شغلم در صداوسیمای اصفهان تبدیل شد و حداقل سالی دو یا سه مستند ساختهام. مستندهای من تاریخی و اجتماعی است و در فضای اصفهان میگذرد. در این مستندها، آدمها و جغرافیا برای من مهم هستند. مجموعهای درباره شکلگیری مدارس جدید در اصفهان از دوره تاریخی قاجار تا به امروز، ساختم. در مستندی دیگر به ماجرای مشروطه در اصفهان پرداختم. در مستندهای اجتماعی نیز، درباره آدمی که قصد دارد رکوردی را در گینس ثبت کند، اثری دارم. آخرین مستندم نیز با عنوان «اتاق سرخ»، درباره نوجوانی است که در خانوادهای بیبضاعت، حاشیه شهر اصفهان زندگی میکند، اما قصد دارد در مسابقات کیک بوکسینگ شرکت کند و با مشکلات بیشماری بر سر راهش روبهروست. خوب بخشی از احساس و نیاز من به قصهگویی در مستندسازی اقناع شده است. چون در مستندهای داستانی هم گرهافکنی، شخصیتپردازی، کشمکش و گرهگشایی دارید. دقیقا همان ساختاری که در فیلمنامه کلاسیک وجود دارد. در ادبیات هم تا حدودی همینطور است. قهرمان داستان باید حرکت و بر مشکلاتش غلبه کند و در این مسیر با موانعی روبهرو میشود.
مکان رمانهای «رنگ کلاغ» و «شوماخر همیشه اینجاست» به عنوان دومین اثر شما، در اصفهان میگذرد و هر دو شخصیتهای سردرگمی دارند. یکی از آنها یک روز در جلسه امتحان حاضر نمیشود و به پرسهزنی در اصفهان میپردازد. دیگری هم درس و دانشگاهش را رها میکند و مشغول نوشتن میشود. رمانهایی به شدت قصهگو که سادگی نوشتار آن مخاطب را به این تردید گرفتار میکند که در پس این سادگی چه مفهومی وجود دارد که او نمیتواند درکش کند؟
من این سادگی در نوشتار را دوست دارم و از اینکه توانسته باشم چنین فضایی را ترسیم کنم، خودم را موفق میدانم. همانطور که فیلمهای عباس کیارستمی در ظاهر امر، بسیار ساده است، اما اتفاق بزرگ، در درونش میافتد. نه در حرکتهای عجیب و غریب دوربین و نه در خودنمایی تدوینگر و فیلمبردار و کارگردان. همه سعی من هم این است که آن اتفاق بزرگ در درون آن فضای بسیار ساده بیفتد. هر کسی میخواهد فرم را تغییر بدهد، به سراغ روایت و زبان میرود. ولی در نظر من همه اینها باید در خدمت قصه باشد. نویسنده نباید در داستان دیده شود. یعنی شما نباید در هنگام خواندن رمان و داستان کوتاه، نویسنده را احساس کنید. باید، قصه داستان را بشنوید. بهنظر من بهترین کارگردان در سینما، کارگردانی است که در اثرش دیده نشود. بهترین نویسنده هم نباید در ادبیات خودنمایی کند و همه اینها با قصهگویی اتفاق میافتد.
شما در نشست «ادبیات در آئینه شهر» درباره اهمیت هویت شهری در داستانها گفتهاید. اینکه نویسندگان با عنوانکردن اسم مکانها و معابر در نوشتههای خود، به شهر هویت میبخشند. خود شما هم در هر دو رمانتان به مکانهای تاریخی و معابر شهر اصفهان توجه داشتهاید. در این باره توضیح میدهید؟
بله، شما اگر کتابهای مرا بخوانید، به راحتی میتوانید به چهارباغ و سیوسه پل و مکانهای تاریخی اصفهان برسید. این موضوع به عنوان یک اصل برای من مطرح است که هویت شهری منجر به هویت داستانی شود. چون آدمها از جغرافیای زندگی خود جدا نیستند و این تاثیر دوطرفه است. همانطور که شما روی محیط اطرافتان تاثیر میگذارید. جغرافیا و کوچه و خیابان هم روی شما تاثیر میگذارند و این موضوع در داستانهای من پررنگ بوده و خواهد بود. چنانکه بستر داستانی رمان رنگ کلاغ، در قبرستانی با نام «تخت فولاد» میگذرد. جایی که الان در مرکز شهر اصفهان واقع شده است و من از کودکی در آنجا خاطره دارم. دهه ۶۰ مردم اصفهان به عنوان تفرجگاه به آنجا میرفتند. گپ میزدند. حلوا و کاچی میپختند و ما بچهها هم از سر و کول قبرها بالا میرفتیم. ایده این داستان هم به واسطه مکانش در ذهن من شکل گرفت.
تخیل این امکان را میدهد تا هرآنچه را در امر واقع نمیگنجد، به شکلی که میخواهیم بازسازی کنیم. در داستان هم بنا بر این تعریف با تخیل سر و کار داریم. شما نیز روی استفاده از عنصر تخیل در داستان تأکید بسیاری دارید.
کتابی را با عنوان «تنها دویدن» میخواندم که مجموعه خاطرات شخصیتی به نام نادر خلیلی است. او از اعجوبههای روزگار و معمار بود. طرحهای او از معماری اصیل ایرانی و به ویژه گنبدهای قوسیشکل ایرانی تاثیر گرفته بود. خانههای سرامیکی و ابر خشتی که در مقابل سیل و زلزله و آتشسوزی به شدت مقاوم بودند. این آدم را در ایران، تحویل نگرفتند و به آمریکا مهاجرت کرد و مدتی در ناسا طرحهای پژوهشی ارائه میکرد. او در خاطراتش میگوید اگر قرار باشد از اینجا دو چیز برای ایران به یادگار بیاورم، یکی قدرت خیالپردازی است و دیگری تلاش برای رؤیاپردازی است. خوب در ایران به دلیل گرفتاریهای مالی و اجتماعی، آدمها خیالات بزرگی ندارند، در مشکلاتشان محصور شده و قدرت خیال و بلندپروازی از آنها گرفته شده است. ولی همه چیز آدم، به رؤیاها برمیگردد؛ جهان خودساختهای که شما در آن آزادانه، خیال خود را پر و بال میدهید و بعد میتوانید تصوراتتان را محقق کنید.