صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

نگاهی به شادی و امید در شعر شفیعی کدکنی

  • کد خبر: ۴۶۵۳۶
  • ۲۱ مهر ۱۳۹۹ - ۱۲:۲۳
 اگر بخواهیم یکی از مشخصه‌های شعری شفیعی کدکنی را که در سروده‌های وی پررنگ است نشان دهیم، بی‌گمان شادی‌بخشی و امید است. این ویژگی به خصوص اگر مقایسه‌ای بین شعر شفیعی کدکنی و اخوان ثالث انجام شود که در آغاز بسیار بر شعر شفیعی تأثیر گذاشته، بیشتر هم به چشم می‌آید.
 
فاطمه مجیدی - عضو هیئت علمی دانشگاه نیشابور | شهرآرانیوز - در شعر امید، «شب، شط علیلی، بی مهتاب» است و برای انسان «امید رستگاری نیست» و شاعر «انتظار خبری» ندارد و همه جا «زمستان است». اما در شعر شفیعی کدکنی جز در مجموعه‌های نخست او که تحت‌تأثیر اخوان، رنگ و بوی ناامیدی را در آن می‌توان دید، در مجموعه‌های بعدی وی همیشه حرکت و پویایی و امیدبخشی و دعوت به امید موج می‌زند.
 
یکی از عوامل مؤثر در این تحرک و امیدبخشی و شادی، ارتباط او به عنوان یک پژوهشگر عرفان با دنیای عارفان پویا و امیدوار مکتب عرفان خراسان است که این ویژگی، از مشخصه‌های اصلی این عرفان است. آنچه در حالات و مقامات و گفتار و رفتار ابوسعید ابوالخیر می‌بینیم، شادی و سماع و شادخواری و خوش‌وقتی است و آنچه دارد بر خلق‌ا... صرف‌کردن و مدام در راه‌بودن. آنچه در شعر و اندیشه عطار می‌بینیم، هرچند در ظاهر، سخن از درد است، اما دردی خوش است که عطار آن را از درمان بهتر می‌داند و می‌فرماید: «درد بر من ریز و درمانم مکن/ زان که درد تو ز درمان خوش‌تر است» و مولانای بزرگ که شعر و اندیشه‌اش عصاره عرفان مکتب خراسان است، بیش از همه از شادی و امید و پویایی دم می‌زند و عاشقانه می‌خندد و راه بر هر غمی می‌بندد: «گر چه من خود ز ازل خرم و خندان زادم/ عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن»

پندار شفیعی کدکنی ادامه همین مکتب است و از آنجا که پندار و گفتار و رفتار از هم جدا نیستند، رفتار و گفتار او نیز در ادامه همین مکتبِ عرفانِ شاد و پویای پیران خراسان است. از این رو همیشه امیدوار است به روز‌های روشن و این پویایی و امید را در بیشتر شعر‌های او می‌بینیم. «گونِ» شعر او هر چند پای‌بسته و زندانی است، اما امیدوارانه «به شکوفه‌ها، به باران سلام» می‌رساند. شاعر «ترجیح می‌دهد که درختی باشد، در زیر تازیانه کولاک و آذرخش، با پویه شنفتن و گفتن» و اعتقاد دارد که «چون روح بهاران/ آید از اقصای شهر، / مرد‌ها جوشد ز خاک، / آن‌سان که از باران گیاه/ وآنچه می‌باید کنون/ صبرِ مردان و/ دل امّیدواران بایدش» هر چند نفسش از این شب و حصار ظلمانی گرفته است، اما معتقد است که «ز برون کسی نیاید چو به یاری تو، اینجا/ تو ز خویشتن برون آ، سپه تتار بشکن»

او طبق آنچه در رفتار و گفتار پیران خراسان دیده است می‌داند که انسان فقط با خودشناسی است که به کمال می‌رسد؛ به همین دلیل می‌گوید: «سزای همچو تویی چیست غیر درماندن/ به هر که بود و به هر جا که بود و هر چه که بود/ رجوع کردی، الّا دلت که قطب‌نماست» و گل آفتابگردان را می‌ستاید چرا که «به شب و/ به ابر و/ ظلمت/ نشود دمی بر او گم/ دل اوست قبله‌یابش!» و هر چند «غوک‌ها» را می‌بیند که «کوتاه‌بین و تنگ‌نظر» و «در خاک رنگ خاکی و در سبزه سبزرنگ»، همه جا را فراگرفته‌اند و وطن را به لجن کشیده‌اند، اما با امیدواری و شادی فریاد برمی‌آورد که «باش که بینی/ ساخته‌اند این جوانه‌های برومند/ پایگه آرزو، سرای وطن را/ پنجره‌اش از غبار وسوسه‌ها پاک/ زیرِ همین آسمان و رویِ همین خاک»


 
 
 
 
 
 
 
 
 
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.