نمیشود از خراسانشناسی حرفی به میان بیاید و مهدی سیدی در آن حضور نداشته باشد. در گفتوگوی کوتاهی که با سیدی داشتم، از اهمیت مولوی و آثارش پرسیدم و کتابی که او چندینسال پیش به نام «مشهد در آغاز قرن ۱۴» تصحیح و چاپ کرده بود.
حسامالدین نجفی | شهرآرانیوز - نمیشود از خراسانشناسی حرفی به میان بیاید و مهدی سیدی در آن حضور نداشته باشد. زمانیکه با او درباره چهره این ماه صحبت کردم، گفت که عبدالحمید مولوی حقش بیش از اینهاست و باید خیلی زودتر از اینها به مقام والا و خدمات او پرداخته میشد، اما به دلایلی که خود مسئولان آستان قدس خیلی خوب از آن آگاهاند، این اتفاق نیفتاده است و حتی کتابهایش را منتشر نمیکنند. با این حال، در گفتوگوی کوتاهی که با سیدی داشتم، از اهمیت مولوی و آثارش پرسیدم و کتابی که او چندینسال پیش به نام «مشهد در آغاز قرن ۱۴» تصحیح و چاپ کرده بود.
دغدغه عبدالحمید مولوی از ابتدا این نبوده است، اینکه بهعنوان یک کارمند سوار اسب شود و برود جایجای خراسان را ببیند و بشناسد و بشناساند. در وهله اول، ایشان مسئول موقوفات مسجد گوهرشاد بوده است. این موقوفات هم خیلی وسیع بوده. این موقوفات از یک زمانی سپرده شد به دست خاندان طاهری که از سادات مشهد بودند. این خاندان مسجد و موقوفات را اداره میکردند. خب، آنها یک آدم مطلع و مدیر و پیگیر برای سرکشی از این موقوفات هم لازم داشتند. اولبار این پدر عبدالحمید مولوی بود که وارد این تشکیلات شد. او آنجا یک سمت معاونگونه داشت. بعد پسرش را هم برد آنجا و پسر زیر دست پدر اینکاره شد. به همین سبب، همهجا میرفت و سرکشی میکرد.
مثلا تا جایی که من از گوهرشاد خبر دارم و در وقفنامهاش هم هست، ۳۰۰ هکتار است. این موقوفات از نزدیک ویرانی شروع میشد و میآمد تا مشهد و به سعدآباد میرسید. از فلکه فردوسی تا کال قرهخان موقوفات مسجد گوهرشاد است تا میرفت به تربتجام. آن موقع هم خودرو نبود که کسی بخواهد برود به موقوفات سرکشی کند. باید با اسب میرفت آنجا. از طرفی دیگر، یک نفر هست که فقط مسئولیتش را انجام میدهد و حساب و کتابش را میکند و برمیگردد. یک نفر هم هست که در کنار اینها دغدغه فرهنگی دارد، کتابخوان است، علاقهمند است. آنها وقتی میرفتند برای سرکشی، میدیدند که یک مقبره تاریخی اینجاست، یک باغ تاریخی یک گوشه دیگر است یا از کنار یک بنای قدیمی رد میشدند، چه میکردند؟ دقت میکردند و با همان دقت هم آن را ثبت میکردند. بعد میآمدند به کتابها نگاه میکردند و بعد کمکم تبدیل میشدند به یک خراسانشناس.
حالا چه شد که عبدالحمید مولوی از بخش موقوفات گوهرشاد رفت به آستان قدس؟ ایشان در سال ۱۳۱۴ که واقعه مسجد گوهرشاد روی داد وسط دعوایی بین استاندار و نایبالتولیه آن زمان به آستان قدس رفت. وسط این معرکه موقوفات مسجد گوهرشاد را که اداره مستقلی بود و زیر نظر متولی مسجد اداره میشد بهخلاف بردند زیرمجموعه موقوفات آستانقدس کردند. اینطور شد که آقای مولوی هم به آستان قدس رفت. به او گفتند که حالا ما صاحب این موقوفات هستیم و تو بیا اینجا کارها را اداره کن. از شهریور سال ۲۰ جلسهای برگزار شد و موقوفات گوهرشاد دوباره به ترتیب سابق خود برگشت، اما آقای عبدالحمید مولوی همانجا ماند و شد مسئول موقوفات کل آستان قدس رضوی که گستره وسیعتری در مقایسه با موقوفات گوهرشاد داشت. او حالا باید به همه آنها سرکشی میکرد و اگر اختلافی بود حل و فصل میکرد و کارهایی از این قبیل. مولوی بعد از این آمد تمام رقبات آستان قدس را معرفی کرد.
یک نمونهاش همین خیابان احمدآباد بود که متعلق به آستان قدس نبود، ولی خب، به هر حال، رفت زیرمجموعه آستان قدس. او خیلی کامل و جامع نوشته است که این منطقه را چهکسی وقف کرد، حد و حدودش کجاست و باقی جزئیات. برای اینکه بفهمید او چه کرده است، باید بگویم شرح همه موقوفات را در ۷ جلد کتاب جمع کرد به نام: پیشنویس موقوفات آستان قدس رضوی. چون من در سالهای ۷۶ تا ۸۰ در مرکز خراسانشناسی بودم، آنجا یک مرکز وقف هم داشتیم که این دفاتر میآمد دست من و رویشان کار میکردیم و مطالعه. آنجا کتابی چاپ کردیم که وقفنامههای مهم خراسان در آن موجود است. من ناظر آن کتاب بودم. الان هم تایپشده آن کتاب موجود است و دست آستان قدس، ولی به دلایلی آن را منتشر نمیکنند. همان موقع هم گفتیم که این کتاب بسیار اهمیت دارد، زیرا چندین هزار رقبه آستان در آن با جزئیات زیادی ثبت شده، ولی این کار را نکردند و نمیکنند.
یکی از کارهای ارزشمند مولوی است در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۳ که خودش مقدمهای هم بر آن نوشته است و این کتاب دارد منتشر میشود. او همینطوری سوار اسب نمیشد و فقط برای سرکشی به آنجا نمیرفت بلکه در ضمن کارش، میرفت و میدید و به همین مناسبت از بسیاری از مقابر و بناها بازدید میدانی کرد. علاوه بر این، او در بیشتر کنگرههای ایرانشناسی شرکت میکرد و از خراسان مقاله میفرستاد. مثلا در یکی از مقالاتش «چشمه سبز» را در گلمکان معرفی کرده است.
اینکه این مکان در شاهنامه دربارهاش اینطور آدرس دادهاند و از این دست کارها. یا در همان منطقه گلمکان گور عبدالرحمان گهوارهگر نوزاد را معرفی و تمام جزئیاتش را ثبت کرد. خب، من سیدی هم مثل ایشان به خراسانشناسی علاقهمندم. توی یکی از مقالات ایشان متوجه شدم ابوعلی فارمدی مشهور که عارف بود و در روستای فارمد نزدیک جاده سیمان زندگی میکرد مقبرهاش در فلانجاست. این هم تصویرش. بعد رفتم دیدم بله، در یک قبرستان عمومی در فارمد، قبر ایشان وجود دارد. حالا من رفتم دنباله کار ایشان را گرفتم و درباره اهمیت این عارف مشهور مطالبی نوشتم و حالا هم مقبره خوبی برای ایشان ساختهاند. ایشان از این دست مقالات زیاد دارد. درباره جایجای خراسان خودمان، نه خراسان بزرگ، مقالاتی زیادی دارد.
زمانی که رضاخان شاه میشود از ۱۳۰۴ شروع میکند به انجام دادن اصلاحاتی در مشهد. جز بالاخیابان و پایینخیابان، باقی خیابانها در آن زمان درست شد. از بیمارستان و آرامگاه فردوسی و باقی چیزها در همان زمان ساخته شد. بکوببکوب افتادند به جان مشهد. توی همان زمان، رضاشاه بزرگانی را دعوت کرد به مشهد از جمله آقای اقبال آشتیانی مورخ و سایر بزرگان مشهد، و دستور داد جمع شوند و بنویسند قبل از اینکه من بیایم مشهد چه داشت و چه بوده، و از وقتی من آمدهام چه شده. اسم این جمع و گروه شد «مکتب شاهپور». قرار بود ۲ تا کتاب هم چاپ بشود. این کتاب نوشته شد. دبیر این جمع هم استاد مدرس رضوی بود، ولی چون خورد به وقایعی مثل گوهرشاد، منتشر نشد و حتی بعدها گم شد. ولی ما از این جمع خبر داشتیم. کار هم گروهی بود. بهتازگی بخشی از آن پیدا شده است.
بخش قبل از رضاشاه را استاد ایرج افشار -در واقع مدرس رضوی به او سپرده بود- انجام داد و بنیاد پژوهشها هم به نام «سالشمار مکتب مشهد» چاپ کرد. بخش رضاشاه به بعد این کتاب تا سالها گموگور بود. چند سال پیش خانواده مدرس رضوی بعد از مرگش یک گونی اطلاعات و کاغذ برده بودند دانشگاه فردوسی. یکی از مسئولان قطب علمی به من اطلاعات را داد و دیدم یک کتاب پانصدصفحهای پیدا کردم که همان بخش گمشده کتاب بود. گفتم این کتاب خیلی اهمیت دارد و باید چاپش کنیم. گفتند ما پول نداریم. گفتم من درستش میکنم. اوایل دهه ۸۰ بود که رفتم مرکز پژوهشهای شورای اسلامی شهر مشهد و از اهمیت کتاب گفتم. آنها هم هزینهاش را متقبل شد و حتی کتاب سال خراسان هم شد. اولش هم کنده شده بود.
چون قبلا در کتاب تاریخ آستان قدس به این مکتب شاهپور اشاره شده بود، از همان پاراگراف کتاب متوجه شدم که این نوشتههای همان مکتب است. علاوهبر این، متوجه شدم که محمود فرخ، علیاکبر فیاض، عبدالحمید مولوی و چندنفر دیگر هم در نوشتن این کتاب دخالت داشتهاند. من در مقدمه کتاب اشاره کردم که این کتاب به این دلایل، همان کتاب است و این افراد هم در آن دخالت داشتهاند. اسم آن را هم گذاشتم «مشهد در آغاز قرن ۱۴»، چون گزارش شهر مشهد است از ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۳. اینکه مشهد چندتا دوچرخه دارد، خیابانها را کی کشیدند، قیمت خانهها چهقدر بوده و مفصل از جزئیات شهر در این کتاب وجود دارد.