صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

بيهودگيِ عصيان

  • کد خبر: ۵۸۳۲
  • ۰۴ مهر ۱۳۹۸ - ۱۲:۴۸
حبیبه جعفریان
هفته پیش به دلیلی «خداحافظ گری‌کوپر» را خیلی زیر و رو کردم، و با کمال تعجب دیدم این کتاب همچنان یک‌جاهایی‌اش خیلی کار می‌کند. یعنی در‌عین‌حال که از وسط‌های کار زه می‌زند، درعین‌حال که چهل‌و‌چندسال از نوشتنش گذشته و درعین‌حال که ما دیگر ۲۰ سالمان نیست و چهل و چند سالمان است، این کتاب هنوز یک‌جاهایی‌اش آدم را سرکیف می‌کند. سرکیف تنها کلمه مناسبش است. یعنی از بس درست است هنوز کیف‌آور است. مثلا پدر لنی یک نظامی آمریکایی بوده که در یک جنگی کشته شده. لنی می‌گوید پدرش خودش را فدای جغرافی کرد؛ می‌گوید برای آمریکایی‌ها یک کشور‌هایی وقتی پیدا شدند که یکی‌شان رفت آن‌جا خودش را به کشتن داد، مثلا ویتنام یا کره. یک روز برای یکی کاغذ می‌رسد که پدرش توی کره کشته شده و او می‌رود روی نقشه ببیند کره کجاست. لنی معتقد است آمریکایی‌ها جغرافی را این‌طوری یاد گرفتند. این ایده کیف‌آور و نبوغ‌آمیز است، نیست؟ با اینکه کتاب وقتی نوشته شده که برای آمریکایی‌ها هنوز عراق و افغانستان و یمن و سوریه وجود نداشت، کیف‌آور و نبوغ‌آمیز است. هفته پیش که کتاب را زیر و رو می‌کردم این را هم فهمیدم که ما چه طوری دخل کتاب را برای خودمان آوردیم. از یک‌جایی به بعد ما فکر کردیم این مرد، این ایده، این داستان به ما خیانت کرد، نه به دلیل اینکه به‌عنوان یک پلات خوب زه زد؛ نه. به این دلیل که به‌عنوان یک ایدئولوژی پای حرفش نایستاد. اما ما خنگ بودیم، ما جوان و خنگ بودیم.

«خداحافظ گری‌کوپر» اول سعی می‌کند ثابت کند که باید مخالف‌خوانی کنی، هیچی را جدی نگیری، غیر از همه باشی و چنان تخت‌گاز این کار را شروع می‌کند که شکی در درست‌بودنش نکنی و بعد همان طور آرام‌آرام که جلو می‌رود نشانمان می‌دهد که این چه زحمت بی‌عاقبت و بیهوده‌ای است. از این زاویه «خداحافظ گری‌کوپر» یکی از ناامیدانه‌ترین، بیهوده‌ترین و ناممکن‌ترین داستان‌هایی است که ممکن است آدم بخواند. پایان نسبتا خوشِ آبکی آن هم هیچ مشکلی را حل نمی‌کند. نویسنده خودش می‌داند دارد با تو چه کار می‌کند و دارد چه بلایی سر تو می‌آورد ولی انگار غرض همین است. انگار می‌خواهد همین را به تو نشان بدهد: بیهودگیِ عصیان را. او می‌داند دارد همه آن ادعا‌هایی را که کرده بود زیر سؤال می‌برد و همه قول‌هایی را که داده بود نقض می‌کند و همه بیانیه‌هایی را که داده بود خط می‌زند. حتی نه به این معنی که بگوید خلافش درست است؛ نه. یا بگوید پس حالا بیایید این کار را بکنیم؛ نه. به این معنی‌که «دیدید که نمی‌شود؟ دیدید که ناممکن است؟ خوبتان شد؟ خب پس یک وقت هوس نکنید از این غلط‌ها بکنید.» لنی- به دلایلی که سرِ همه‌مان آمده- به همه آن چیز‌هایی که دوری یا پرهیز از آن‌ها اصولش بود، تن می‌دهد. کتاب به تو می‌گوید قبول! عصیان کن! لذتش را ببر، لذتِ کشتی‌گرفتن با نا‌ممکن، اما حواست باشد بچه‌جان! که زود تمام می‌شود. حواست باشد که برف‌ها مُسکّن‌اند و ناسزا‌ها مُسکّن‌اند و نادیده‌گرفتن‌ها و هیچی را به‌هیچ‌جا‌حساب نکرد‌ن‌ها و یک‌جا‌نماندن‌ها مُسکّن‌اند و زود تمام می‌شوند و خماری‌اش فقط می‌ماند و بس. حواست باشد که تهش تسلیم است و سرنوشتِ محتوم همه ما و قانونِ جهان، تسلیم است؛ و به نظرم این، «خداحافظ گری کوپر» را زنده نگه می‌دارد.
برچسب ها: میلان یادداشت
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.