سیدمحمد عطائی | شهرآرانیوز؛ چندی پیش در فضای مجازی متوجه برگزاری نمایشگاه عکسی با عنوان «رابطه» در کشور استرالیا شدم. الیاس علوی، یکی از هنرمندان مهاجر در استرالیا، با همکاری ۱۰ هنرمند از کشورهای مختلف این نمایشگاه را برگزار کرد. آثار زبیده حسینی از ایران و شهر و منطقه گلشهر، نماینده کشور ما در این نمایشگاه بود. ساعتی را میهمان در منزلش بودیم و درباره آثارش و نگاهش گپ زدیم. همچنین مختصری از زندگی سخت مهاجران را هم از زبان او به تصویر کشیدیم.
زبیده حسینی متولد ۱۳۶۷ است، اما به علت مشکلات اقامتی در ایران، تاریخ تولدش در مدارک ۱۳۶۹ ثبت میشود. پدر و مادرش ۴۰ سال پیش از ولایت بامیان افغانستان به ایران میآیند. زبیده همراه با خانواده در شهرهای مختلف ایران زندگی کرده است.
او میگوید: «پدرم در کورههای آجرپزی کار میکرد. نزدیک ۱۶ سال در ملایر همدان زندگی میکردیم. بعد به بوئین زهرای استان قزوین رفتیم. اول دبیرستان آنجا درس میخواندم. اوایل دهه ۸۰ مهاجران ممنوع تحصیل شدند. برای ثبتنام به مدرسه رفتم، به من گفتند کارت شما برای استان دیگر است و نمیتوانیم تو را ثبتنام کنیم. همان موقع کارتهای آمایش مهاجران چند استان باطل شد. ما هم جزو همان گروه بودیم و از آن سال به بعد دیگر کارت آمایش نداریم و مشکلاتمان بیشتر شد. بعد به ما پاسپورت دادند که هر چند وقت یکبار باید آن را تمدید کنیم. از آن زمان به بعد به مشهد آمدیم و ساکن گلشهر هستیم.»
زبیده کاردانی رشته مهندسی پزشکی دارد و به دلیل مشکلات مالی نتوانسته است کارشناسی بگیرد. میگوید: «دانشگاه آزاد رشته مهندسی پزشکی خواندم و، چون ۴۸ واحد درسی را نتوانستم بگذرانم کاردانی گرفتم. حامی مالی نداشتم و باید کار میکردم. محل کارم شهدا بود. از آنجا به دانشگاه میرفتم و شب به خانه میرسیدم، فرصت درس خواندن نداشتم. برای همین ادامه ندادم و معادل کاردانی مدرک گرفتم.»
برای اینکه هزینه تحصیل و زندگی خود را درآورد خیاطی میکند. خاطره تلخی هم از دوران کاری خود دارد. میگوید: «در گذرنامهها اجازه کار مهر نشده بود، اما به دلیل شرایط اقتصادی باید کار میکردم. مدتی در کارگاه خیاطی مشغول به کار شدم. از بیمه زیاد به محل کار میآمدند. همیشه استرس داشتم مدارکم را بگیرند و پاره کنند یا برای صاحبکارم مشکلی پیش بیاید. همه این استرسها یک طرف، از سوی همکارانم تحقیر میشدم. یادم هست به صاحبکارم گفتم به خاطر مدارکم در چشم نباشم و گوشهای از کارگاه را برای من در نظر بگیرند. همان شب صاحبکارم در گروه مجازی کارگاه، من را مسخره کرد و گفت: زبیده بیهویت است و هیچ مدرکی ندارد. خیلی ناراحت شدم. نمیتوانستم به آنها بگویم که حق کار به من داده نشده است. ما بیهویت نیستیم، درک موقعیت ما برای دیگران خیلی سخت است.»
زبیده از طریق فضای مجازی با دنیای عکاسی آشنا میشود. عکسها حال و هوای زبیده را خوب میکنند و تصمیم میگیرد این هنر را دنبال کند. میگوید: «۸ سال پیش به صورت مجازی با آقای شاه بیدک، از عکاسان معروف گلشهر، آشنا شدم. عکسهای ایشان را میدیدم و لذت میبردم، با خودم گفتم اگر کلاسی برای بچههای مهاجر برگزار شود کنار دانشگاه به این کلاسها میروم. ۳ سال پیش، متوجه شدم، آقای شاه بیدک در زیرزمین «مؤسسه دُر دری» کلاس برگزار میکند، اما دوربین نداشتم. ایشان ترغیبم کرد عکاسی را با گوشی شروع کنم. همه عکسهایم تا به امروز با همین گوشی بوده است.» با تأسف میگوید: «میخواستم دوربین بگیرم که قیمت دلار بالا رفت و دیگر پولم نمیرسید. در گلشهر دور میزنم و عکاسی میکنم و بعد هم صفحهای در اینستا باز کردم و عکسها را آنجا گذاشتم. خوشبختانه عکسها مورد استقبال مخاطبانم قرار گرفت.»
زندگی روزمره در گلشهر محور سوژههای عکاسی زبیده هستند. او میگوید: «بازی بچهها و رفتوآمد شهروندان ایدههای عکاسی من هستند. منتظر اتفاق یا برنامه خاصی نمیمانم. هر زمان و هر لحظه که در گلشهر باشم گوشی را از کیفم در میآورم و عکس میگیرم.» عکاسی را دوست دارد و به خاطر همین عکاسی میکند. میگوید: «علاقهام باعث شد این رشته را دنبال کنم. عکسها برای من مثل تابلوی نقاشی هستند و حس خوبی از آنها دریافت میکنم. کارهایم را به اشتراک میگذارم تا دیگران هم آن لحظه را درک کنند و از آن لذت ببرند.»
او در نمایشگاههای مختلف شرکت کرده است. نمایشگاه عکاسان برتر افغانستان، نمایشگاه عکسهای تلفن همراه روز پناهنده و نمایشگاه روز جهانی زن در کابل تعدادی از آنهاست. نمایشگاه عکس «رابطه» آخرین نمایشگاهی است که کارهای او در آن به نمایش درآمده و در آدلاید استرالیا برگزار شده است. میگوید: «تا قبل از این نمایشگاه آقای علوی را نمیشناختم. ۳ ماه پیش در اینستاگرام پیام دادند و درباره نمایشگاه گفتند و از من خواستند آثار مربوط به افغانستان و ایران را برای ایشان ارسال کنم. بعد از چند وقت متوجه شدم که آقای علوی شاعر، نقاش، عکاس هستند و دستی هم در هنر چیدمان دارند و در استرالیا زندگی میکنند. نمایشگاه در آدلاید بود و هنرمندان از افغانستان، کره جنوبی، کنیا، استرالیا، نیجریه و انگلیس در آن آثار خود را به نمایش گذاشتند، البته چیدمان نمایشگاه و برگزاری آن بر عهده آقای علوی بود. عکسهایی که برای این نمایشگاه انتخاب کردم مربوط به زندگی روزمره مهاجران بود. دانشآموزان مدرسه، خانمهای در حال کار و قبرستان کریمآباد، بخشی از این عکسها را تشکیل میداد. تعدادی از عکسها را نیز از آلبوم حضورم در کابل انتخاب کردم که آن هم مربوط به زندگی روزمره مردم افغانستان بود. نمایشگاه ترکیبی از هنرهای مختلف بود و توانست به خاطر چیدمان جایزه بگیرد. هدف آقای علوی از برگزاری این نمایشگاه نشان دادن، تفاوت و شباهت زندگی مهاجران در کشورهای مختلف بود.»
او هم مثل دیگر هموطنان مهاجرش در ایران بغض فروخورده در گلو زیاد دارد. زبیده میگوید: «دنیای مهاجران بسیار متفاوت است. من متولد اینجا هستم و ۳۲ سال اینجا زندگی کردم، اما مهاجر محسوب میشوم. مهاجر به دنیا آمدم و فکر کنم مهاجر از دنیا بروم. بچه به دنیا نیامدهام، مهاجر است. همسرم متولد اینجاست، ولی هر دو مهاجر محسوب میشویم. ایران را مثل افغانستان دوست دارم، ولی از کودکی مهاجر و آواره بودم.» بالاخره بغضش میشکند، آرامتر که میشود میگوید: «همیشه مهاجر هستیم و تا آخر هم مهاجر میمانیم. در حالیکه هر دو کشور را میهن خود میدانم. وقتی با ایرانیها درددل میکنم میگویند به کشور خودت برگرد، هیچوقت نمیتوانند حال ما را درک کنند. ما نه به افغانستان و نه به ایران تعلق داریم. من اینجا به دنیا آمدم و به خاک اینجا خو گرفتم. ایران را دوست دارم، اما شرایط زندگی اینجا خیلی سخت است.»