گرمابه مصلی این روزها خالیتر از همیشه نفسهای آخرش را میکشد. دیگر از آن رفیقهای گرمابه و گلستان و همسایههای قدیمی خبری نیست.
سحر نیکوعقیده | شهرآرانیوز؛ گرمابه مصلی این روزها خالیتر از همیشه نفسهای آخرش را میکشد. دیگر از آن رفیقهای گرمابه و گلستان و همسایههای قدیمی خبری نیست. همانها که ساعتها لب حوض مینشستند، کوکای تگری سر میکشیدند و با هم به گپ و گفت و خاطرهگویی میپرداختند. مشت و مالچی قلنج مشتریها را میشکست، لنگتاب تند تند لنگهای خیس را تاب میداد و روی پشت بام پهن میکرد. روزی روزگاری اینجا حتی جای سوزن انداختن هم نبود. حالا، اما از هیچ کدام از اینها خبری نیست. سالن بزرگ کاشیکاری شده گرمابه که روزگاری حمام عمومی شلوغپلوغی بوده حالا انباری متروک شده.
چهار نمره گرمابه هم فقط ماهی یکبار میزبان مسافران راه گم کرده است. گرمابه مصلی حالا دارد نفسهای آخرش را میکشد. گرمابهای قدیمی که بیش از ۹۰ سال قدمت دارد. حاج محمد نجاتی، ٥٥سال پیش گرمابه پررونقش را در کاشان رها میکند، به عشق امام رضا (ع) به مشهد مهاجرت میکند و درست در پایین پای حضرت، این گرمابه را از یک حمامی یزدی میخرد. خود حاجی بخش مردانه را دست میگیرد و همسرش ملوک عربشاهی بخش زنانه را. ملوک خانم که به واسطه همین حمام در محل شناخته شده بوده دستی در کار خیر داشته و نوعروسها را جهیزیه میداده است. او ١٧سال پیش از این دنیا میرود و بخش زنانه گرمابه برای همیشه بسته میشود. حاج محمد، اما به یاد ایام قدیم هر روز صبح در گرمابه را باز میکند، سماور زغالیاش را آتش میکند و در این گرمابه خالی و متروکه ۹۰ سالگی اش را سپری میکند.
بعد از خواب زیارت، مهاجرت کردم
تابلوی گرمابه مصلی را در سر در کوچه چمن ۷۳ واقع در محله کارمندان اول میبینیم. درست کنار دیوار مسجد جوادالائمه (ع). گرمابه بغل به بغل مسجد است. در سفید کوچکی را باز میکنیم و وارد میشویم. ابتدا اتاقی نمور و تاریک پیش چشمهایمان سبز میشود. بعد حاج محمد نجاتی را گوشه سالن کوچک میبینیم. با آن محاسن سفید و قامت کوچک و نحیف، پشت میزش نشسته است. ظرف تخمه ژاپنی پیش رویش را میگذارد کنار و متعجب نگاهمان میکند.
انگار که انتظار آمدن مشتری آن هم این وقت صبح را نداشته است. محو جزئیات ریز و درشت این حمام قدیمی میشویم. از چرتکه چوبی روی میز بگیرید تا بستههای سدر و حنای توی قفسه. دقایقی که میگذرد خودمان را معرفی میکنیم و او انگار که منتظر چند گوش شنوا برای شنیدن خاطراتش باشد شروع به صحبت میکند. محمد نجاتی پیرمردی مهربان و ساده است، متولد سال ١٣١٠ و زاده شهر کاشان. او به سن نوجوانی که میرسد شاگرد گرمابه میشود. کم کم خودش میتواند گرمابهای را اجاره کند. ۱۱ سال آنجا میماند و گرمابهدار معروف شهر میشود. اما دیدن خواب زیارت حرم امام رضا (ع) داستان زندگی او را به مسیر دیگری میکشاند و باعث میشود فامیل و دوست و آشنا را رها کند و به محض ازدواج دست همسرش را میگیرد و به مشهد میآید. میگردد و میگردد و گرمابه مصلی را پیدا میکند. صاحب گرمابه مردی اصالتا یزدی بوده که آن را از پدرش به ارث برده بود. حاج محمد گرمابه قدیمی را میخرد، دستی به سر و گوش آن میکشد و بازسازیاش میکند.
ملوک خانم مدیر بخش زنانه بود
سابقا اینجا یک حمام عمومی بیشتر نبوده و حاج محمد بخشهای مختلفی را به گرمابه اضافه میکند. طوری که در انتهای بازسازی، گرمابه زنانه و مردانه و بخشهای منبع و تأسیسات آن سرجمع به ٥٠٠متر هم میرسد. او چهار اتاقک کوچک که بهاصطلاح به آن نمره میگویند هم به آن اضافه میکند تا به قول خودش آنها که خالکوبی داشتند کچلی داشتند و به هر علتی میخواستند به دور از چشم بقیه باشند در این اتاقکها دوش بگیرند. مدیریت بخش زنانه را هم که بغل به بغل این حمام ساخته میشود، ملوک عربشاهی همسر او برعهده میگیرد.
گرمابه قدیمی دیروز، انبار کالای امروز!
حاج محمد که درباره بخشهای مختلف این گرمابه قدیمی صحبت میکند مشتاق میشویم به گوشه و کنار آن سری بزنیم. از چهار نمرهای که در ورودی گرمابه قرار دارند میگذریم و به در اصلی میرسیم. حاج محمد در را باز میکند و بوی نم قدیمی میزند توی مشاممان. سالن بزرگ کاشیکاری شده با سقفی بلند پیش چشمهایمان سبز میشود.
این سالن خاک گرفته حالا انبار شده و تخته چوبها و جعبهها در گوشه و کنار آن دیده میشود، اما محمد نجاتی از روزگاران قدیم آن میگوید. اینکه کف این سالن چند حوضچه آب گرم و سرد وجود داشته و چند حوض کوچک لجنگیر.
روی دیوار قفسه چوبی برای گذاشتن رخت و لباسها قرار داشته و پشت یکی از دیوارها هم تأسیسات گرمخانه بوده یا به قول خودش گلخند گرمابه! میگوید: قدیمترها که آب لولهکشی نبود، آب را از نهر گو سلوک (گود سلوک) به اینجا میکشیدیم. گوسلوک یک روستا بود که یک چاه معروف داشت. خلاصه آب گو سلوگ در گلخند گرمابه گرم میشد. آن اوایل آب را با هیزم و تپه گاو گرم میکردیم. بعد از آن نفت آمد و بعد هم گاز.
از پشت بام گرمابه اذان میگفتیم
حاج محمد غرق در خاطرهگویی میشود. لبخند محوی بر لبانش مینشیند. انگار که دوباره همان شور و حال قدیمی در این گرمابه سوت و کور را حس کرده باشد. از ایام قدیم میگوید و مشاغلی که حالا همگی از بین رفتهاند: «پیش از نماز صبح وقتی که هوا هنوز تاریک بود در گرمابه را باز میکردم تا هر کس ضرورت حمامکردن داشت، کارش روی زمین نماند.
مشعل گلخند را روشن میکردم و سماور زغالی را آتش میکردم. بعد از آن مهدی، پسر بزرگم را صدا میزدم تا برود بالای پشت بام گرمابه و اذان بگوید. آن زمانها بلندگو نبود و پسرم که صدای خوشی دارد برای کل محل اذان میگفت.
سقف گرمابه بلند بود و اینجا بلندترین ساختمان محله محسوب میشد. گلدستههای حرم از بالای پشت بام پیدا بود. خلاصه اذان که تمام میشد گرمابه هم کم کم پر از مشتری میشد.
مشاغلی که از بین رفتهاند
اینجا چهار نفر کیسهکش داشتیم، یک نفر لنگتاب، دخل زن، حجامت کار، مشت و مالچی و... لنگتاب تند تند لنگها را تاب میداد، آبش را میگرفت و میبرد روی پشت بام پهن میکرد. روزی دویست، سیصد تا لنگ تاب میداد! کیسهکش کیسه به دست دور حمام دور میزد و یکی یکی مشتریها را کیسه میکشید. یک جامهدار هم داشتیم که لنگ را دور مشتریها میپیچید و راهی گرمخانه میکرد. خلاصه کلی خانواده از قِبل همین گرمابه به نان و نوایی رسیده بودند.»
ماجرای سقف گنبدی شکل
اوضاع در بخش زنانه گرمابه که بغل به بغل بخش مردانه است هم به همین منوال بوده و تفاوتی نداشته است. جواد کوچکترین فرزند حاج محمد است که هنگام گفتگو از راه میرسد و بخش زنانه را نشانمان میدهد. اینجا هم همان شکل و شمایل را دارد و حالا انباری پر از جعبه شده است. سقف بلند گنبدی شکل آن اولین چیزی است که به چشم میخورد. جواد توضیح میدهد: گرمابهها را گنبدی میساختند تا گرما را بهتر ذخیره کند و در فضا به جریان بیندازد. او به نورگیر و دریچه فلزی بالای سقف اشاره میکند و میگوید پیشترها به این دریچهها سَرسَره میگفتند و جنس آن هم چوبی بوده. کف گرمابه هم قبلا پایینتر بوده و چند پله رو به پایین داشته و بعد در این سالها و با این کاشیکاریها بالاتر آمده. به انتهای گرمابه یا بهتر است بگویم انبار میرویم. جواد به دیوار انتهایی گرمابه اشاره میکند و میگوید تأسیسات گرمخانه پشت این دیوار بوده و اینجا هم گرمترین بخش گرمابه. اینجا حکم سونای بخار را داشته. خانمها کنار این دیوار میآمدند تا بدنشان خوب نم بکشد.
کاش این گرمابه به فراموشی سپرده نشود
حاج محمد نجاتی بعد از فوت همسرش در گرمابه زنانه را برای همیشه میبندد. مدتهاست با گازکشی و راهاندازی حمامها در هر خانهای، کار و بارش کساد شده است. او، اما از گذر این سالها هنوز به شغلش عشق میورزد و به قول معروف گام و گذر را به رسیدن نمیفروشد!
او نمیخواسته به جاه و مقامی برسد. دلش به شلوغی این گرمابه خوش بوده، به این مکان که محل تلاقی اهالی شده بود. افرادی که با لب خندان به گرمابه او پا میگذاشتند و خسته نباشیدی هم به او میگفتند. حاج محمد میگوید: خیالم قرص و محکم است که دینی بر گردنم نیست. هر شغلی کم و زیادش با صاحبش است، اما اینجا مصرف آب دست مشتری است نه ما! این مشتری است که بنا به انصاف و کرمش آب را زیاد و کم مصرف میکند و ما دینی نداریم.
تنها آرزوی حاج محمد این است در این گرمابه هیچ وقت بسته نشود و اینجا بار دیگر به شیوه دیگری مثل سابق رونق پیدا کند.
تلاش برای رونق دوباره گرمابه مصلی
احسان حسننژاد، معاون فرهنگی و اجتماعی شهرداری منطقه ۶، وجود فضاهای فرهنگی و تاریخی در منطقه را ظرفیتی مهم میداند. فضاهایی که میتوانند نشانگر قدمت و اصالت نواحی مختلف این منطقه باشند و بعد با بهسازی و ایجاد کاربری مشخص مثل موزه مردمشناسی، کارگاه هنری و... دوباره بهگونهای دیگر رونق پیدا کنند.
او مانع اصلی برای رخ ندادن چنین اتفاقها و برنامههایی را نبود امکان تملک این ساختمانها میداند و توضیح میدهد: ما تعدادی گرمابه قدیمی در این منطقه داریم، ولی بیشتر آنها مالک خصوصی دارند و با شهرداری هم وارد مذاکره نمیشوند. یکی از این گرمابهها که در حال تخریب نیز هست گرمابهای کوچک در بولوار حر است. گرمابه شاهین در مصلی هم همین وضعیتی را دارد. مالک خصوصی دارد و حالا در آن برای همیشه بسته شده است. اما این قول را میدهیم که با مالک گرمابه مصلی وارد گفتگو شویم. اگر موافقت کردند سعی میکنیم رونق را به این گرمابه قدیمی برگردانیم تا به یکی از ظرفیتهای خوب این منطقه تبدیل شود و در حوزه گردشگری به آن توجه شود.
ابراهیم شعبانپور، کارشناس سازمان میراث فرهنگی مشهد، نیز در ادامه در گفتگو با شهرآرامحله از روند احیای گرمابههای قدیمی میگوید. اینکه بنا ابتدا باید در میراث فرهنگی ثبت شده باشد و بعد کاربریهایی برای آن مشخص شود. وی توضیح میدهد: نام گرمابه مصلی در فهرست بناهای ثبت شده میراث فرهنگی وجود ندارد، اما ما در چند روز آینده از این بنا بازدید خواهیم داشت تا اگر قابلیت ثبت داشت ابتدا آن را در فهرست بناهای واجد ارزش قرار بدهیم و بعد آن را به ثبت برسانیم.
شعبانپور قدمت و ارزش تاریخی و معماری را از معیارهای ثبت یک بنا به عنوان بنای تاریخی میداند.
مراسم عروسی در گرمابه
از دیگر مراسم و آداب و سنتی که به گرمابهها گره میخورده مجالس عروسی بود! اینجا پر از مهاجرانی بوده که آداب خودشان را برای برگزاری عروسی داشتند. یکی از این رسمها، آوردن عروس و داماد با اسب به گرمابه بوده. فامیلها عروس و داماد را سوار بر اسب به این گرمابه میآوردند تا پیش از مراسم عروسی تمیز و مرتب باشند.
خانوادهها یک روز قبل گرمابه را رزرو میکردند و همگی دستهجمعی با ساز و دهل و تنبور اینجا میآمدند و گرمابه به مدت چند ساعت توسط آنها قرق میشده. جواد هنوز که هنوز است صدای آن ساز و تنبور توی گوشش است و آن شادی و شلوغی را به یاد دارد. ماهرترین کیسهکش گرمابه آن روز داماد را کیسه میکشید و جامهدار هم چندین لنگ دور او میپیچید تا حسابی هوای او را داشته باشند. خانواده داماد توی حمام زنانه و مردانه شیرینی پخش میکردند و حاج محمد هم اسپند دود میکرد تا عروس و داماد چشم نخورند.
برق را به این منطقه آوردم
حاج محمد اولین نفری بوده که برق را به این منطقه آورده است. یک ستون برق اول مصلی نصب میکند و سیم را تا مصلی ۸ میکشد.
اولین خط تلفن در این منطقه را حاج محمد در گرمابهاش راهاندازی میکند. به طوری که همین خط تلفن چند محله را پوشش میداده.
همسایهها میآمدند گرمابه و از آنجا به فامیلشان تلفن میزدند.
از طرفی عده زیادی به همین خط تلفن زنگ میزدند و سراغ و فامیل و آشنایشان را از حاج محمد میگرفتند.
آبدرمانی به شیوه متفاوت!
گرمابه مصلی علاوه بر همسایهها و محلیها، پاتوق ورزشکارها به ویژه کشتیگیرها و قهرمانان کشتی چوخه هم بوده است.
بزن بهادرها، ورزشکارها و پهلوانها که وارد گرمابه میشدند جامهدار صلواتی بلند ختم میکرده که همه متوجه حضور آنها شوند.
پشتبندش هم همه صلواتی میفرستادند، با آنها خوش و بش میکردند و خوشامد میگفتند و بعد هم گرم و نرمترین قسمت گرمابه را به او اختصاص میدادند. ورزشکارها اینجا زیر بخار آب گرم ورزش میکردند.
مثل همان آبدرمانی امروزیها بوده! جواد میگوید: جوانترها بعد از ورزش و دراز ونشست در کف گرمابه، جلوی آینه میایستادند و عضلاتشان را که توی گرما و بخار آب دم کرده بود و ور آمده بود، تماشا میکردند.
فیگور میگرفتند و بدن ورزشکارانهشان را به بقیه نشان میدادند. بقیه هم میگفتند باریکلا پهلوان! تشویقش میکردند و برایش صلوات میفرستادند.
ملوک خانم؛ کمکرسان محله
ملوک عربشاهی، همسر محمد نجاتی، مسئولیت بخش زنانه گرمخانه را برعهده داشته است. او فقط مسئول بخش زنانه نبوده، بلکه کمکرسان و خیّر محله و دستگیر نیازمندان هم بوده است.
نوعروسهای محله را جهیزیه میداده، به رفتگرها صبحانه میداده، خانمهای سرپرست خانوار را بر سر کار میبرده و آنهایی را که پولی در بساط نداشتند، رایگان به گرمابه راه میداده است. جواد میگوید اسم مادرش را اینجا از هر کسی که بپرسیم میشناسند.
خانم مهربان کمکرسان در و همسایه که ذکر خیرش همه جا پیچیده، ۱۷ سال پیش که ملوک خانم به رحمت خدا میرود این کوچه را به مدت یک هفته میبندند و برایش عزاداری میکنند.