«آب تا زانوی مترسک» مجموعه شعرهایی سپید حید کاسبی مربوط به سالهای ۹۲ تا ۹۹ است که اواخر سال گذشته از سوی انتشارات نگاه وارد بازار شد. در ادامه درباره ویژگیهای مجموعه شعر تازه منتشر شده کاسبی با او به گپ وگفت پرداخته ایم.
لیلا کوچکزاده | شهرآرانیوز - سپیدسراییهای حیدر کاسبی، در مجموعه شعر «آب تا زانوی مترسک» به نوعی روایت عصیان و تلاش برای «دوام آوردن» در زندگی و «شانس دوباره زیستن» است.
این شاعر اهل چناران که متولد سال ۱۳۵۳ است و چند سالی از سکونتش در مشهد میگذرد، حضور و هم نشینی با شاعران مشهدی را در روحیه و طبع شعری اش تأثیرگذار میداند. درحالی که خود را بومی چناران میداند و در شعرهایش پایبند به این بومی گرایی است. او سه سال داور جایزه استانی شعر روستا در چناران بوده و همچنین در این شهر مسئول «انجمن ادبی سپیداران» است و هفت سال چراغ این محفل را تا به امروز روشن نگه داشته است. کاسبی سرودن را به طور حرفهای نزدیک به ۱۵ سال پیش با شعر کلاسیک شروع میکند و بعد به سمت شعر نیمایی میرود و آن را پلی میان شعر کلاسیک و سپید میسازد.
نخستین مجموعه شعر او «جهان بی تو روستای کوچکی ست»، در سال ۱۳۹۱ با انتشارات سخن گستر مشهد، منتشر شده و به چاپ دوم رسیده است. «آب تا زانوی مترسک» هم مجموعه شعرهایی سپید او مربوط به سالهای ۹۲ تا ۹۹ است که اواخر سال گذشته از سوی انتشارات نگاه وارد بازار شد. در ادامه درباره ویژگیهای مجموعه شعر تازه منتشر شده کاسبی با او به گپ وگفت پرداخته ایم.
شما در استفاده از موقعیتهای مکانی و جغرافیایی خاص مانند آنچه در شعر «تردید» آمده: «دنبال گلهای پیراهنی را گرفتم و اضافه شدم به اتوبوس پاکستانیها در «تی بی تیِ» سابق»، بیشتر به دنبال برانگیختن حس نوستالژیک مخاطب هستید یا هدف دیگری را دنبال میکنید؟
این سؤال خوبی است که میتواند جواب بهتری داشته باشد. هیچ وقت شاعر در لحظه سرودن، برنامه خاصی برای شعر و مخاطبش ندارد که بخواهد حس نوستالژیکی را هم تحریک کند. آن زمانی که شاعر در فضای شاعرانه قرار میگیرد، واقعا به هیچ چیزی فکر نمیکند. یکی از ویژگیهای شعر سپید همین است که در لحظه سرودن، انگار شما یک طبقه بالاتر از زمین قرار میگیرید و شاید این لحظه در کتاب در ۱۰ صفحه بیاید، اما یک صفحه اش همان چیزی است که شما به آن اشاره کردید. من آن لحظه واقعا شعر نوشته ام که در آن نوستالژی و حسرت بوده و حتی سرکشی. همین است که گفته ام «از جان زندگی چه میخواستم؟»
این را هم بگویم یکی از بهترین شعرهای من که خیلیها به آن حس خوبی داشته اند، همین شعر «تردید» است که در زمان رفت وآمدهای من از مشهد به چناران از «تی بی تی» شکل میگرفت؛ با مینی بوسهای آن سال ها.
تصاویر به کار رفته در شعرهای شما، ریشه در خاطرات کودکی تان دارد؟ آیا چنین رویکردی، میتواند نقطه قوتی برای شعر محسوب شود؟
در این باره شما را ارجاع میدهم به صحبتی از استاد کلاهی اهری. ایشان میگوید «بهترین فضاها برای آدم جایی است که کودکی ات در آن گذشته باشد. البته به شرطی که دوباره به آن فضا برنگردی.» در واقعیت این نگاه جواب میدهد. اما در شعر برعکس عمل میکند. یعنی در شعر، دائم به کودکی برمی گردی. بهترین شعرهایی هم که تا به حال سروده شده مربوط به بخشی از شخصیت شاعران بوده که در کودکی شان گیر کرده اند. حسین پناهی این گونه است. استاد کلاهی اهری، من و خیلی از شاعران دیگر. این موضوع گریزناپذیر است. خوب وقتی شاعر به مرحلهای میرسد که از لحاظ فلسفی و جهان بینی پاسخ روشنی ندارد، کودکی اش پررنگ میشود و به وضعیت مطلوب گذشته گریز میزند. شاید اگر وضعیت فعلی خوب باشد شاعر هم به گذشته کاری نداشته باشد.
اما بازگشت به گذشته چقدر میتواند پاسخگوی مسائل و دغدغههای امروز باشد؟
بیشتر یک فرار رو به عقب است؛ یک خلسه و شاید خوب هم نباشد و فقط در لحظه به شما تسکین دهد. موقت و زودگذر. چون بیرون که میآیی دوباره با واقعیت رو به رو میشوی.
یکی از دل مشغولیهای شما در «آب تا زانوی مترسک»، پرداختن به مقوله مرگ است. در چند شعر هم ترسِ بدمردن را به تصویر کشیده اید: «خوشم نمیآید با دهان باز مرده باشم، در حالی که بالای سرم ایستاده ام...» این ترسها از کجاست و آیا این نگاه در ادامه همان مرگ اندیشی شاعران دیگر است؟
قطعا. مگر میشود شاعر مرگ اندیش نباشد. مرگ را خیلی وقتها ستایش کرده اند. بله آن ترسی که گفتید، هست، ولی در کل، چون زندگی را دوست داری، به مرگ فکر میکنی. یک چیز وقتی خیلی زیباست، شما به زوالش فکر میکنید. هر چیزی هم زیباتر باشد، زوالش زودتر است. مانند گل که چند روز بیشتر عمر نمیکند. زندگی هم آن قدر زیباست که آن زوال به ذهن شاعر میآید و ذهنش را درگیر میکند. اتفاقا مرگ اندیشی در این شعر، نه تنها نقطه منفی نیست که میتواند مثبت هم باشد.
شما میگویید زندگی آن قدر زیبا هست که در برابر مرگ و نیستی دوام بیاوریم و «دوام آوردن» و «شانس دوباره زیستن» به پربسامدترین مضمون در شعرهای شما تبدیل شده است. این نگاه شما به شرایط امروزی جامعه هم که گرفتار کرونا شده، بسیار نزدیک است. تلاش ناخودآگاه مردم برای دوام آوردن دربرابر بیماری و مرگ. نظر خودتان در این باره چیست؟
اشاره خوبی کردید. چیزی شبیه به کرونا همیشه در زندگی ام بوده است. شاید کرونا آمده و مرا شبیه بقیه کرده است. کتاب حال و هوای کرونا را دارد، اما ربطی به آن ندارد و سرایش کتاب هم قبل از کروناست. این را بدون اغراق میگویم، کرونا خیلی تأثیری در زندگی شخص من نداشته است. نه تنها روی زندگی من که روی زندگی شاعران دیگر هم نداشته است. چون شاعران واقعی به مرگ فکر میکنند و این ترس بزرگی برای آنها نیست، پدیده تازهای هم برای یک شاعر نیست. شاید فقط کرونا به آن اضافه شده، اما چالش اساسی برای من و جهان بینی ام نبوده است.
اما این همه امید زیستن و دوام آوردن برای چه چیزی؟ در صورتی که در اشعار شما، ظاهرا برنامه خاصی هم برای ادامه راه نیست؟
پاسخش خیلی ساده است؛ زیستن در لحظه حال. شاید یکی از نقاط قوت شخصیت و جهان بینی من همین باشد. آن قدر که در جهان حال زندگی میکنم و در امروزم غرق هستم، هیچ برنامهای برای فردا ندارم. چون به امروز فکر میکنم و به این میبالم. این شاید از نظر خیلیها تاریک باشد، اما از نظر من و بسیاری از شاعران دیگر نه.
اتفاقا الان آدمها دنبال این هستند که «در حال زندگی کنند» و حتی به نوعی برای خیلیها دغدغه شده است، چون دقیقا راهش را هم نمیدانند. «در حال زندگی کردن» چگونه اتفاق میافتد؟
به نظر من این یک هنر است. من نمیخواهم از خودم تعریف کنم، اما این هنر را وقتی یاد گرفتم که ویران شدم. من بهایش را قبلا داده ام. منِ نوعی، سالهای زیادی رنج کشیده ام. باید ویران شوی تا آباد شوی. این ویژگی طبیعت هم هست. هنری که به این سادگی به دست نمیآید. اما وقتی به دست بیاوری، آن قدر سرخوش و سبک میشوی که میتوانی در لحظه حال زندگی کنی.
در شعر شما به خوبی این موضوع دیده میشود. «آب تا زانوی مترسک» در ستایش زندگی است. اما به نظر میرسد این ستایش با مرور زیباییها و خوبیها اتفاق نیفتاده و شاعر، رویِ تلخ و درشت زندگی را دیده و حالا به ستایش زندگی و فرصت زنده بودن مشغول شده است. با این نظر چقدر موافق هستید؟
«دوام آوردن» هنر خیلی بزرگی است. شاعر یا هنرمند آدم معمولی نیست. سؤالهای اساسی به ذهنش میآید و میزند به دل سؤالها و نمیترسد. او دم دستترین راه را هم انتخاب نمیکند و همین است که منجر میشود به دوام آوردن. واقعا اینکه شما بتوانی دوام بیاوری شاهکار است. «تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم.» با همه نادانی، سرخوشی داشتن. حتی اگر چشم انداز پیش روی شما روشن نباشد، اما شکرگزار لحظههای خوب باشی و چه چیزی بهتر از این سرخوشیهای سبکبارانه. آیا این سپاس گزاری ندارد؟
فصل سرودن: گفتوگو با شاعران خراسانی