۲۸ سال پیش باانگیزه گاهی نفس کشیدن برای نشر مناسبتهای شهرداری متولد شدم.
۲۷ سال پیش در محوطه نشریه داخلی شهرداری چهاردست و پایی طی کردم.
۲۶ سال پیش، سه ساله بودم که با انتشار کمی از مطالب فرهنگی بر روی میزهای مدیران با قیمت ۵۰ ریال و به شکل کاهی ورق خوردم.
۲۵ سال پیش، به حرف آمدم و هفته نامه شدم و مجوز انتشار گرفتم.
۲۴ سال پیش از بولتن شهرداری درآمدم و با تیترهای یک فرهنگی اجتماعی و سیاسی به جامعه مطبوعاتی با لبخند چشمک زدم.
۲۳ سال پیش در سال ۷۷ برای نخستین بار در صدوچهلمین شماره خود، ۱۶ صفحهای شدم.
۲۲ سال پیش با تغییر مدیریت و انتشار صفحات مورد نیاز مردم، به سمت نگاه ژورنالیستی گام برداشتم.
۲۱ سال پیش، هفت ساله شدم. لباس جدید با اندازهای متفاوت بر تن کردم. هرچند کوله پشتی ام خالی بود، اما بهترینهای روزنامه نگاری شهر به کنارم آمدند تا باسواد شوم و به سمت مدرسه سیاست بروم.
۲۰ سال پیش، هرچند دلم خوشِ نمره بیست کارنامه ام بود، اما با اختلاف اعضای اولین شورای اسلامی شهر مشهد، خانه نشین شدم.
۱۹ سال پیش، در اولین سال دهه ۸۰، با اینکه ۹ سال بیشتر نداشتم، اما روزهای سختی را گذراندم و با سلامی دوباره به سمت مردم رفتم.
۱۸ سال پیش، به اولین دهه زندگی ام رسیدم و در تولد ده سالگی ام احساس کردم در جمع مطبوعاتیها حرفی برای گفتن دارم و نوروزم را با اولین ویژه نامه نوروزی ام جشن گرفتم.
۱۷ سال پیش، تصمیم گرفتم ۳۰۰ هزارتا شوم و به همه خانههای شهرم سر بزنم.
۱۶ سال پیش که نوجوانی دوازده ساله بودم، همه مرا میشناختند و برای اولین بار برای انتشار آگهی هایشان هزینه پرداخت میکردند.
۱۵ سال پیش اولین جرقههای محله نویسی در من ایجاد شد. بر تمام محلات قدم و قلم برداشتم، اما دستم تنگ بود در اندازه ۴ صفحه در هفته.
۱۴ سال پیش به همه آدمهای قلمی و مهربان زندگی ام یک پاکت دادم تا بیمه شوند.
۱۳ سال پیش احساس کردم بیشتر از اینها میتوانم. خانه تکانی کردم. خانه ام بزرگتر شد. دلم را سپردم به خبرنگاران و طراحان جوان، اما با انگیزه شهرم.
۱۲ سال پیش، ۱۵ سالگی ام تمام شد و من به بلوغ رسیدم؛ و در جشن ۱۶ سالگی، سرنوشت زندگی ام تغییر کرد. من از سوم خرداد ۸۸، هر روز زبان مردم شهرم شدم.
۱۱ سال پیش، هنوز یک سال از انتشار روزانه ام نگذشته بود که پل ارتباطی مورد اعتماد بین مردم و نهادها و سازمانهای شهرم شدم.
۱۰ سال پیش، من به سرعت بزرگ و بزرگتر میشدم تا اینکه در سال ۹۰، پرتیراژترین روزنامه شهری کشورم شدم و «شهرآرامحله» را برای شهرم به ارمغان آوردم.
۹ سال پیش، در اولین سال دهه ۹۰ به سمت جوانی قدم برداشتم. دیگر باید با نشاط به آینده ام فکر میکردم. در هزارمین شماره روزانه ام، دستهای تشویق مخاطبانم را میشنیدم.
۸ سال پیش، ۲۰ ساله شدم. شمع کیکم را خاموش کردم تا روشنتر و شفافتر از گذشته برای دلبستگی و وابستگیهای شهرم بنویسم. همراه با فضای مجازی گام برداشتم و سایت خبری «شهرآرا»، «کافه رسانه» و «شهرآرا کلوپ» را راه اندازی کردم. من در این سال به «دانشگاه» رفتم تا زمزمه اعترافات برخی را بشنوم که شهرآرای روزنامه به اندازه مشهد، حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
۷ سال پیش و در سال ۹۳، دو قسمتی منتشر شدم با دو جلد جداگانه.
۶ سال پیش، نام و لوگوی مرا یکی از بهترین گرافیستهای کشور طراحی کرد.
۵ سال پیش، ویژه نامههای مناسبتی زیادی منتشر کردم، حتی برای جمعه و نیز زائران امام رضا (ع).
۴ سال پیش، در بهترینها و حرفه ایهای کشور قد کشیدم و در نمایشگاه مطبوعات کشور، عنوان بهترین رسانه برتر را از آن خود کردم.
۳ سال پیش، گرید جدید و حرفهای بر خودم دیدم و تلاش کردم صدای اقشاری مانند بانوان، کودکان، نوجوانان، جوانان، معلولان و... باشم و برایشان ویژه نامه و ضمائم تخصصی و اختصاصی منتشر کنم.
۲ سال پیش، در مراسم ۲۶ سالگی ام (ده سالگی روزنامه) همه بزرگان کشور ایستادند و برایم دست زدند و برای گرفتن رتبه «الف» در بین مطبوعات کشور به من تبریک گفتند.
در سال ۹۹، در بدترین شرایط زندگی مردم شهر و کشورم در شیوع ویروس کرونا، در کنار مردم ایستادم. تلاش کردم به صورت مکتوب و مجازی علاوه بر آگاهی بخشیدن برای سرگرمی شان هم تلاش کنم؛ و اینک امسال، حالا من و حالا شما، با ماسکی برصورت و لبخندی بر لب میگویم: من شهرآرا، ۲۸ ساله از مشهد.