یکم: برای مردی از عرصههای قلم و صحنه، سخت است نوشتن. سخت است برای مردی نوشت که سراسر خاطره است. مردی که آمده بود بنویسد تمام دغدغههای ناب و پاکش را. مردی که ماندگار کند هنر و فرهنگ را. مردی که وقتی در وادی تئاتر قدم و قلم میزد، کمتر به خودش فکر میکرد. مردی که از تنگنظریهای برخی در عرصههای فرهنگ و هنر خسته بود.
مردی که دلش میگرفت به دور از هیاهوی آدمها، به کنج عزلت میرفت و میخواند و مینوشت. دلش نازک، اما وسیع، چون دریا. او همه را میشناخت و همه کمتر او را. مردی با مهربانیهای مردمدوستیاش. زاهدی، چون حسین زاهدی نامقی که باید از این به بعد ناباورانه نوشت: «زندهیاد زاهدی نامقی»
دوم: جمعه پایان تو نیست و خزان فصل جدایی بین ما -که نمیشناختیم شما را و شما که میشناختی ما را- نیست. جمعه آغاز شناخت توست و تو بهاریترین مرد تئاتری این روزها و شبهای غمانگیز اهالی تنهای تئاتر بودی و هستی. تو بارانیترین مرد تئاتر مشهدی. دقیقا شبیه لطافت باران. مصفا و ناب، چون آثار نابت، «معجزه باران» و «باران در شب».
سوم: «باران در شب» اولین اثری بود که بعد از اجرا در تئاتر مشهد و بجنورد، حسین زاهدی نامقی را بهعنوان یک جوان خلاق، نقل محافل و رسانههای خراسان بزرگ کرد. او بعد از مهاجرتش به تهران و فعالیتش در حوزه هنری بهعنوان نمایشنامهنویس، چند اثر دیگر نوشت که «سرگذشت اصنام»، «نیمکتهای چوبی»، «آذرماه آخر پاییز» و «ببر بدجنس» از جمله این آثار بود. دغدغههایش برای تربیت و پرورش کودکان و نوجوانان سبب شد تا از تئاتر فاصله بگیرد و به سمت ادبیات داستانی برود و آثار ماندگار بسیاری را از خود به یادگار بگذارد.
چهارم: در گفتوگویی که در سال ۸۸ با زندهیاد زاهدی داشتم و با تیتر «تنگنظری، معضل فرهنگی مشهد است» در روزنامه شهرآرا منتشر شد، آن زمان متوجه نشدم که او از چه معضل و مشکلی سخن میگوید، اما هر چه در این وادی قدم زدم به ژفای حرفها و اندیشههای او بیشتر پی بردم. او به سختی تن به مصاحبه یکساعته با من داد. با متانتی که خاص خودش بود، قبول نمیکرد و در ادامه هم جواب بسیاری از سؤالات را نداد و هیچگاه هم نگفت چرا دو دهه از تئاتر مشهد دور بوده و چرا و چه کسانی با تنگنظری بین او و تئاتر این شهر فاصله ایجاد کردهاند؟ اما او همواره از دلتنگیاش از تئاتر گفت تا روز جمعه، ۱۶مهر ۱۴۰۰.
پنجم: تا اواخر دهه ۸۰ که او را ببینم و با هم رفاقت کنیم، نامش را بهعنوان یک منتقد در روزنامه قدس دیده و شنیده بودم. در سالهای دهه ۷۰ که نقد تئاتر حرفهای کمتر در روزنامههای شهرمان منتشر میشد او در کنار بزرگانی، چون سعید تشکری، جواد اردکانی و محمد برومند با دلش قلم میزد. من در سال ۸۶ که به دنبال راهاندازی کانون تخصصی نقد تئاتر در مشهد و استان بودم به سراغ او رفتم و با راهنماییهای ارزندهاش به سمت تأسیس کانون.
حسین زاهدی نامقی، رفیق همراهی بود که بهعنوان یک منتقد باتجربه و باسابقه کمک بسیاری برای رونق نقد تئاتر در دهه ۸۰ کرد. او بیشک از پایههای اصلی پیشرفت نقد تئاتر در دو دهه اخیر بود که در نشستهای منتقدان تئاتر و نیز بیشتر بهعنوان عضو هیئت داوری منتقدان در جشنواره تئاتری بهخصوص نمایشنامهخوانی فعالیت میکرد و نقطه اتکا و قوت نویسندگان و منتقدان جوان تئاتر بود. آرام راهنمایی میکرد، اما سخنانش پرتلاطم و توفانی بود. از او یادگاریهای فراونی در نقد تئاتر بهجا مانده است.
ششم: زاهدی نامقی، همراه با مهدی سیمریز از مهمترین عوامل رونق حوزه تئاتر کودک و نوجوان رضوی در مشهد در دهه ۹۰ بودند. «آهوانه» فستیوالی بود تا او را در کنار جوانان جویای تئاتر در عرصه کودک و نوجوان قرار بدهد. آثار بسیاری با نگاه آگاهانه او به نگارش رسیدند و به صحنه جان بخشیدند. من افتخار داشتم که روزهای باشوق و عشقی را در کنار حسین زاهدی و راهنماییهای او سر کنم و نمایشنامه «ننه خورشید» را برای کودکان و نوجوانان با موضوع رضوی بنویسم. هنوز دستخطهای او را میخوانم و یاد میگیرم.
هفتم: مهر، ماه دلتنگی بچههای تئاتر است. ماه فراق بزرگانی، چون منصور همایونی، رضا کمالعلوی، رضا رضاپور و حالا فرزند تئاتر، مردی با تفکر ناب، زندهیاد حسین زاهدی نامقی.