صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

آن درخت از تنهایی و دلتنگی می‌میرد

  • کد خبر: ۷۰۲۰۸
  • ۲۲ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۲:۰۱
محمدرضا امانی - نویسنده
درخت گیلاس خانه بی‌بی فقط یک درخت نبود؛ عضوی صمیمی از خانواده بود که در شادی و غم‌مان شریک بود. صد چراغانی عروسی را به آن آویزان کرده بودند و قهر و آشتی‌های بسیاری را در آن حیاط بزرگ و قدیمی به تماشا نشسته بود.
 
وقتی بابا‌بزرگ از دنیا رفت، از پنجره اتاق بالا دیدم که دایی چطور سرش را به تنه پیر درخت گیلاس گذاشته است و از تکان شانه‌هایش فهمیدم که دارد صامت‌ترین گریه عمرش را با درخت قسمت می‌کند.

آن درخت پیر در همه این سال‌ها، شریک شعف و بغض خانواده بود. از کودکی که همه زیر درخت جمع می‌شدند، در آلبوم‌هایمان عکس هست تا عکس‌های تکی نوه‌ها و نتیجه‌ها که توی گوشی‌ها ذخیره شده است.
 
آن درخت، مبدأ تاریخ خانواده بود. حوادث و رویداد‌ها را براساس جوانه زدن و شکوفه دادن و به بار نشستن و برگ‌ریزانش به یاد می‌آوردیم. شهادت دایی حمید وقتی بود که شاخه‌هایش در بلور‌های یخ به خواب زمستانی رفته بودند و ازدواج خاله‌اکرم، آن تابستانی بود که هنوز چند دانه گیلاس سیاه‌شده در شاخه‌های بالادستش
دیده می‌شد.
 
کرونا که آمد، نگرانی‌مان شد بی‌بی که تنها در شهرستان زندگی می‌کرد. موج اول همه‌گیری بود و قربانی‌ها بیشتر ازمیان کسانی بودند که پا به سن گذاشته بودند؛ برای همین رفتم شهرستان تا بی‌بی را برای مدتی بیاورم پیش خودمان.
 
درخت گیلاس آن روز غرق در شکوفه‌های صورتی بود و معلوم بود که مثل هر سال، میوه‌هایش مثل مروارید‌های سیاه، چشم رهگذران را به خود خیره خواهد کرد.
 
تا بی‌بی ساکش را ببندد، شلنگ آب را انداختم پای درخت تا سیراب شود. اصلا معلوم نبود کی بشود که این مرض از بین برود و بی‌بی برگردد و بخواهد درخت را سیراب کند.

تا آب، گودی اطراف درخت را پر کند، بی‌بی آمد و دستی به تنه‌اش کشید. انگار که بخواهد آخرین نصیحت‌ها را به پسر شیطان خانواده گوشزد کند که قرار است خانه و زندگی را برای مدتی نامعلوم به او بسپارند.

روز‌ها و هفته‌ها و ماه‌ها می‌گذشت و هیچ علامتی از بهبود اوضاع کرونا در جهان دیده نمی‌شد. بی‌بی می‌گفت دارد دیر می‌شود و خانه و زندگی‌اش را به امان خدا رها کرده است و ما برای اینکه دلداری‌اش بدهیم، می‌گفتیم که نگران نباشد و ریشه‌های درخت آن‌قدر به دل خاک رفته است در این سال‌ها که اگر تا ابد کسی آبی پای درخت نریزد، باز تشنه نخواهد ماند. بی‌بی می‌گفت از تشنگی از بین نمی‌رود؛ از تنهایی می‌میرد.

هفته گذشته بی‌بی را برای زدن واکسن به مرکز بهداشت بردیم. همین که به خانه رسید، ساک کوچکش را بست و از ما خواست تا شب نشده او را به خانه‌اش ببریم.

بیش از یک سال بود که کلیدی به قفل خانه بی‌بی نیفتاده بود. در را که باز کردیم، درخت بزرگی مقابلمان بود که انگار پاییز به آن زده بود، با اینکه هنوز بهار بود.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.