به شدت ذهنم درگیر این موضوع شده است که ما به سرعت داریم بسیاری از داشتههای خودمان را از دست میدهیم. نمود این از دست دادنها را سال هاست دارم میبینم؛ از همان روزی که در زادگاهم، مسجدی قدیمی و خشتی خراب شد و جای آن را مسجدی آجری گرفت، آن هم در جایی که برای ساخت مسجد جدید، کمبود زمین نداشتیم و میشد مسجد قدیمی روستا را به عنوان بخشی از میراث تاریخی نگه داشت و درصورت نیاز، مسجدی دیگر بنا کرد. در زادگاهم غیر از مسجد، چیزهای دیگری هم از بین رفت؛ ازجمله حمام قدیمی، قلعه، کوچهای که بخشی از آن سرپوشیده بود و...
نکته غم انگیز درباره این از دست دادن ها، تکرار بی وقفه آن در جای جای این سرزمین است. انگار ما هنوز نفهمیده ایم که باید بعضی بناها را با چنگ و دندان نگه داشت، زیرا قسمتی از هویت تاریخی ماست، پس برگهایی از تاریخ خودمان را میکَنیم و به باد میدهیم. آخرین نمونه از این برباد دادن ها، خراب کردن دو سینما در مشهد بود. یعنی فرقی نمیکند این از دست دادنها در جایی مثل کلان شهر بزرگ و مذهبی مشهد رخ بدهد یا در روستا و شهری کوچک. همین پنجشنبهای که گذشت، رفته بودم به روستای بزد تربت جام. روستایی بسیار چشم نواز که البته چشم نوازی اش را دارد از دست میدهد، اگر اهالی بزد حواسشان به این نکته نباشد و جوان ترها آستین همت بالا نزنند.
بزد با تربت جام نیم ساعت فاصله دارد، اما به علت واقع شدن در دامنه کوه، آب وهوایش از تربت جام بهتر است و، چون هنوز به وضعیت شهر گرفتار نشده است، کوچه باغ هایش جان میدهد برای اینکه آدم در آنها قدم بزند؛ چون بخش اعظم آن ها، سنگ و گل است. یعنی همان مصالحی که باید به کار برود تا کمترین آسیب را به محیط زیست بزند. انگار کوچه باغهای بزد در صدها سال قبل مانده اند. این البته درباره همه آنها صدق نمیکند. بخشی از دیوارهای روستا حالا جایشان را به دیوارهای بلوکهای داده اند و از آن چشم نوازی کم شده است. با یکی از دوستان در این مورد حرف میزدیم، درحالی که داشتیم از زیر درخت توتی رد میشدیم که هنوز پر از توت بود و شاخه هایش از باغ بیرون زده بود. پشت دیوار گلی باغ، درختهای گردو، انگور، گلابی، هلو و... خودنمایی میکرد.
درحال رفتن بودیم که به تپهای کوچک اشاره کرد و گفت: همین جا یک آسیاب آبی بود، اما خراب شد. ما به میراث فرهنگی هم گفتیم. به دوستم گفتم: به نظرم به جای اینکه دنبال نهادهای مربوط باشید، باید خود شما جوانان با کمک و راهنمایی آن نهادها دست به کار شوید. باید مردم را با ارزش این دیوارهای گلی آشنا کنید. باید مردم بدانند هرکدام از این دیوارهای گلی و به ظاهر بی اهمیت که بخشی از تاریخ روستاست، گنجی است که میتواند دلیلی باشد برای ورود گردشگر به روستا. گفتم باید اهالی روستا بدانند که ورود گردشگران، میتواند به بهبود وضعیت معیشت مردم کمک کنند.
به دوستم گفتم: شما در این روستا چندین مزیت دارید که نباید از آنها غفلت کنید؛ اول اینکه نام بزد و مسجد نورش با نام عارف بزرگ، شیخ احمد جام، گره خورده است. دوم کوچه باغهای گلی بزد، سوم فرت بافی که روستا به این هنر معروف است و درکنار این مزیت ها، امکان اقامت برای گردشگران هم فراهم شده است و به راستی بوم گردی روستا که در باغی بزرگ و پر از درخت انگور بنا شده است، ارزش بسیار زیادی برای روستا دارد. به دوستم گفتم: باید مردم آگاه شوند و نگذارند کوچه باغهای روستا و خانههای قدیمی آن، جایشان را به بلوکه و سیمان بدهند. گفتم: نگذارید روزی برسد که همه این خانهها از بین برود و آن وقت نسل جوانتر دلش تنگ بشود برای کوچه باغهایی که روزگاری بودند و حالا نیستند.
دلشان تنگ بشود برای خانههای گنبدی و قدیمیای و آن وقت برای ساختن فضای دوست داشتنی گذشته، روی سطحهای سیمانی را کاهگل بکشند. به دوستم گفتم: باید مردم روستا یاد بگیرند و بدانند که میشود بدون اینکه روستا را از دست بدهیم و خراب کنیم، آن را به عنوان منبع و صندوق درآمدی ثابت حفظ کنیم و این میسر نخواهد شد جز با آگاه سازی مردم نه چشم به در داشتن برای کمکهای دولتی.
گفتم: هرکدام از اهالی روستا باید نهادی باشند که وظیفه آنها حفظ روستا باشد. هرکدام از آنها باید نهادی باشند برای توسعه پایدار و درست روستا و... اینها را میگفتیم و رد میشدیم از کنار جوی آبی که زلال و روشن از کنارمان میگذشت. آن سوتر، مادری روستایی نشسته بود کنار جوی آب با دو سه جعبه میوه. چه ترکیبی را تماشا میکردیم؛ دیوار گلی، جوی آب، میوههای تازه چیده شده و پرندهای که کمی دورتر از ما بر فراز شاخه گردویی میخواند.