صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

به بهانه درگذشت حمیدرضا صدر، تحلیلگر مشهور فوتبال و منتقد شناخته شده مشهد

  • کد خبر: ۷۴۵۸۶
  • ۲۶ تير ۱۴۰۰ - ۱۲:۰۱
از قضا خبر مرگش در روز عجیبی هم منتشر شد. روز بعد از شهرآورد استقلال و پیروزی در مسابقات جام حذفی. انگار این همان چیزی بود که می‌خواست؛ اینکه «خدایا اگر خواستی من را ببری، بعد از جام جهانی باشد. بعدش من تسلیمم.» ۲ سال مانده به جام جهانی ۲۰۲۲ در قطر، او برای همیشه از بین ما رفت.

نجفی | شهرآرانیوز - حمیدرضا صدر می‌گفت: «خوبی فوتبال این است که گذشته ات را با آن به یاد می‌آوری. مثلا من سال جام جهانی۱۹۷۴ وارد دانشگاه شدم، پدرم بعد از جام جهانی ۱۹۷۸ فوت کرد و قبل از جام جهانی۱۹۸۶ ازدواج کردم. غزاله، دخترم، در جام جهانی۱۹۹۰ به دنیا آمد. فوتبال نشانه ماست.» از قضا خبر مرگش در روز عجیبی هم منتشر شد. روز بعد از شهرآورد استقلال و پیروزی در مسابقات جام حذفی. انگار این همان چیزی بود که می‌خواست؛ اینکه «خدایا اگر خواستی من را ببری، بعد از جام جهانی باشد. بعدش من تسلیمم.» ۲ سال مانده به جام جهانی ۲۰۲۲ در قطر، او برای همیشه از بین ما رفت.

 

او سینما و فوتبال، ۲ علاقه دوست داشتنی مردم عادی و کوچه وبازار را تا حد جنون دوست داشت و هم زمان که می‌توانست با آن شور و اشتیاق درباره شان حرف بزند، در حد اعلایی می‌توانست همان‌ها را با کلمات و یادداشت هایش به دیگران منتقل کند. کلامش همه فهم بود و کلمه هایش شور داشت و پر از اطلاعات بود و دانایی و تواضع و عشق. کسی فکر نمی‌کرد یک نفر بتواند هم زمان هم مفسر درجه یک فوتبال باشد و هم یک منتقد فوق العاده سینما. کسی اهمیتی نمی‌داد که حافظه یک آدم چطور می‌تواند تا سال‌ها، دقیقه‌ها و ثانیه‌های حضور بازیکنان فوتبال و گل‌های بازی و مصدومانش و باخت‌ها و شکست‌ها و کرنر‌ها و پنالتی‌ها را حفظ باشد و یک روزی با آن‌ها اشک بریزیم.


یک هوادار همیشه یک هواداره

صحبت از فوتبال برای خیلی‌ها نشانه کم سوادی و حتی لمپنیزم بود، ولی حمیدرضا صدر و معدود آدم‌هایی شبیه به او این تصویر را شکستند و خرد کردند و با صدای بلند فریاد می‌کشیدند که فوتبال حتی از سینما هم بیشتر به زندگی شباهت دارد. اصلا فوتبال خود زندگی است، باعث وحدت می‌شود و منجر می‌شود همه برای یک هدف دورهم جمع شوند. گریه‌های دسته جمعی، فریاد‌های دسته جمعی و جشن‌های دسته جمعی را در کدام نقطه از جهان به جز در یک ورزشگاه می‌توان پیدا کرد؟

 

یک بار در برنامه «نیمکت» که از شبکه ورزش پخش می‌شد، درباره روان شناسی هواداری از یک تیم فوتبال گفته بود: «شما می‌تونید شریک زندگی تون رو عوض کنید. آدما طلاق می‌گیرن و دوباره ازدواج می‌کنن و...، ولی هیچ وقت تیمتون رو عوض نمی‌کنید.»، اما چگونه به یک مفسر فوتبال تبدیل شد، آن هم وقتی که از سال ۶۳ به شکل رسمی وارد مجله «فیلم» و بعد‌ها هم دبیر بخش «سایه خیال» مجله شد؛ مجله‌ای که چند نسل از سینماگران و بازیگران و منتقدان مجله با آن بزرگ شدند. صدر را از مجله فیلم شناختیم به ویژه از بخش «سایه‌های خیال» که سال‌ها در آن نقد نوشت و نسلی از منتقدان جوان‌تر با خواندن همان‌ها پرورش یافتند و صاحب دیدگاه شدند.


 

همه واکنش‌ها به درگذشت حمیدرضا صدر| پرانرژی، کم طاقت و طرف دار جوان‌ها

 


 

ببین خانم! من تا سی وپنج سالگی بیشتر عمر نمی‌کنم

صدر هیچ وقت نقد‌های تندوتیزی ننوشت و البته او با مقاله ها، نقد‌ها و یادداشت هایش نشان داد نباید انتظار واکنش سریع و سرسختانه در برابر فیلم‌های سینما از او داشته باشیم. بلکه ما دلمان می‌خواست او دیدگاهش را بگوید و تحلیل کند. ما عاشق فکت‌های دقیق و پر از جزئیات ناب ذهن فعال و غنی او بودیم.


او برای چندنسل از فوتبال دوستان و خوره‌های فیلم، نماد عشق بی حدوحصر و زلال به فوتبال، سینما و ادبیات بود و همچنان هم هست. کمتر کری خواند و از سیاست بیزار بود. حال وهوای زندگی شخصی -پدرش یک نظامی بود- و عشقش به فوتبال باعث شده بود از نگاه طبقاتی به آدم‌های دوروبرش متنفر باشد.


صدر بسیار به مرگ فکر می‌کرد. همه جا هم این را می‌گفت. او سال ۹۵ در گفتگو با مجله «کتاب هفته» انگار می‌دانست دیگر بیشتر از این‌ها زنده نیست: «من خیلی به مرگ فکر می‌کنم، خیلی زیاد. یعنی همیشه فکر می‌کردم بیش از ۳۵سال بیشتر زنده نمی‌مانم، اما حالا خیلی زنده مانده ام و این به آن معنا نیست عزا بگیرم که دارم می‌میرم. اما همیشه به مرگ فکر کرده ام.

 

مثلا مادربزرگم زود فوت کرد، پدرم هم همین طور یا عمه‌ها و همه هم از سرطان مردند. یادم می‌آید با همسرم که ازدواج کردم، به او گفتم که ببین خانم، من بیشتر از ۳۵سال عمر نمی‌کنم، بعد گفت که حالا ببینیم چطور می‌شود (می خندد). او می‌گوید که اگر قرار بود تو در سی وپنج سالگی بمیری، ما فکر خودمان را می‌کردیم (می خندد). به سی وپنج سالگی که رسید، با سرطان مواجه شد و مدل زندگی مان تغییر پیدا کرد. مرگ برایم چیز عجیبی است، البته نه در قالب ترس، بلکه بیشتر مثل مکاشفه است. همسرم برخلاف من آدم بسیار قوی‌ای است. آن زمان دخترمان هم کوچک بود و خیلی با این بیماری جنگید؛ اینکه ایزوله بشود، نتواند بچه را ببیند، بعد سفر برود.

 


 

یک روز با حمیدرضا صدر در مشهد

 


 

اما مضمون مرگ در زندگی ما ادامه پیدا کرد. یعنی وقتی این مسئله در زندگی ما پیش آمد، پیش خودم گفتم که خب، بچه بدون پدر می‌شود، اما بدون مادر نمی‌شود، چون به هرحال این مادر است که آن عشق و محبت را به بچه می‌دهد. یعنی عمیقا به این موضوع اعتقاد دارم. اصلا خلقت عشق از آن زن بود، به دلیل مادربودنش. بچه کوچکی که هنوز مدرسه نرفته است، باید مادر را بفهمد، چون پدرم که زود فوت کرد. خواهر کوچکم اصلا هیچ خاطره‌ای از پدرم ندارد. او اکنون در آمریکا زندگی می‌کند و خودش می‌گوید که من در زندگی ام یک حفره بزرگ دارم و اصلا نمی‌دانم که پدر یعنی چه؛ بنابراین ما همین طور که با این بیماری جلو آمدیم، این مضمون مرگ به نحوی برایم ماندنی‌تر شد.» و تو هم برای ما ماندگار شدی. برای همیشه، تا ابد.

 

 

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.