رفتن بعضیها غمانگیز است، اما شاید به همان اندازه رشکبرانگیز هم باشد. فقدان آنها که برای تو لحظات خوبی را رقم زدهاند، اندوه و مصیبت بهبار میآورد، اما اینهمه مهر و محبتی که نثار آنها میشود، در عین حال تو را به فکر فرو میبرد که آیا من نیز میتوانم چنین محبتی را در دل مردم به یادگار بنشانم که از پس حیات ظاهری من اینقدر خودشان را به درودیوار بکوبند و با من اظهار رفاقت کنند؟ از لحظهای که حمیدرضا صدر دار فانی را وداع گفته است، حتی یک نفر را ندیدهام که به مرگ او بیتفاوت باشد. او مصداق این بیت عرفی بود:
چنان با نیک و بد خو کن که بعد از مردنت عرفی
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
همه عمر چیزهایی نوشت که خاطر کسی را نیازارد یا کمتر بیازارد. آخرینبار که با سیامک رحمانی رفته بودیم پیشش، صحبت از هواداری شد و اینکه جدیجدی طرفدار کدام تیم یا بازیکن است. حرفی زد که بوی پختگی و سلوک میداد. گفت: «من به سنوسالی رسیدهام که عاشق کلیت فوتبالم. من طرفدار زیبایی فوتبالم و از فوتبال زیبا لذت میبرم. حالا این فوتبال میخواهد مال هرکسی باشد!»
تیترزدن برای چنین گفتوگویی دشوار بود. نمیدانم در گفتگو اشاره کردم یا در خلاصه خبر نوشتم که این سخن مرا بهیاد سخنی از مولانا در «فیهمافیه» میاندازد که فرمود: «در خوارزم خوبان بسیارند، ناچار بر خوارزم باید عاشق شدن!» و از دل همین سخن مولانا تیتر درآوردم. او درحقیقت عاشق خوارزم بود، علت رویآوردنش از سینما به فوتبال هم همین بود. همان زیباییای را که در سینما جستوجو میکرد، در فوتبال پی گرفت و بهظاهر اینجا رهاتر بود. گمانش بر این بود که هم در فوتبال میتواند حرفهایش را راحتتر بزند و هم فوتبالیها بهاندازه سینماییها دلنازک نیستند.
از منظر فوتبال به سیاست و اجتماع و فرهنگ میپرداخت؛ البته بیآنکه به روی خودش بیاورد که اینهم از رندیهای ویژه او بود. زبانش به زشتی و بدگویی نمیچرخید و حتی این اواخر ترجیح میداد بهجای آنکه مستقیم برود سراغ فوتبال امروز، به تاریخ فوتبال بپردازد. میگفت اینطوری هم دردسرش کمتر است، هم میتوان علاوه بر فوتبال حرفهای دیگر هم زد و مهمتر از همه آنکه حافظه مردم را به کار انداخت تا بدانند بر جهان و خلق جهان چه گذشته است.
هم فوتبال را خوب میفهمید و هم سینما را، اما مهمتر از ایندو زندگی را خوب میفهمید و با همه وجودش زندگی کرد، عاشقانه و متعهدانه. بهنظرم در فوتبال و سینما بیشتر از هرچیز دیگری زندگی را میدید. به همین دلیل گفته بود دوست ندارم وسط یک تورنمنت بمیرم، زیرا از زندگی نصفهنیمه بدش میآمد. با اینکه شکل زیستن من هیچ ربطی به زندگی او نداشت، همواره دوستش داشتم و برای شیوهای که برای تحمل جهان انتخاب کرده بود، بهشدت احترام قائل بودم. خدایش بیامرزاد که از نیکان روزگار ما بود.