صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

ایستگاهی به وُسعت ایران

  • کد خبر: ۷۵۴۹
  • ۰۱ آبان ۱۳۹۸ - ۰۱:۲۷
میهمان‌داران آقاییم اگر لایق باشیم...

محمد کاملان - ما ایرانی‌ها هر چیزی که نداشته باشیم یک سری رسوم خاص داریم که خودمان را حسابی به آن‌ها مقید کرده‌ایم.
اما یکی از آن خیلی خوب‌هایش رسم میهمان‌نوازی است. ایرانی جماعت معروف است به خوش مشربی و میهمان‌نوازی و البته این داستان شهر به شهر و آدم به آدم فرق دارد، اما در کلیت ماجرا همان است که ذکرش رفت. در این میان اوضاع مشهد خیلی فرق می‌کند. بلاتشبیه مشهد برای ایران حکم بچه بزرگ را دارد که پدر و مادر خانه را در خود جای داده است و باید میهمان‌نوازتر باشد. به هر حال... مشهد هم از وقتی مشهد شد که قدم‌های مبارک امام هشتم به آن باز شد. قسمت شد هشتمین اختر تابناک امامت در خاک این شهر ماندگار شود و خب حالا ماییم و یک ایران میهمان که هر ساله به مشهد در رفت‌و‌آمد هستند و این رفت‌و‌آمد در ایام خاصی مثل شهادت و ولادت، ولی نعمت این شهر به اوج خودش می‌رسد... بنابراین ما سال‌هاست در تلاش برای تمرین این سرمشقیم که میهمان حبیب خداست و خاصه اگر میهمان آقا باشد جایش روی چشم ما و روایت امروز روایتی از تمرین همین سرمشق است...
۲۲ سال پیش، درست در آستانه شهادت امام رضا (ع) در جاده سنتو چشمش به یک زن می‌افتد که عَلَم به دوش و با پای پیاده دارد به سمت مشهد می‌آید. آخر آن زمان خیلی مرسوم نبود که کسی این‌طور خودش را به حرم امام هشتم برساند. با خودش می‌گوید رسم میهمان‌نوازی و همسایه امام هشتم بودن این نیست. سال بعد دست دوستانش را می‌گیرد و یک ایستگاه کوچک صلواتی در ورودی شهر می‌زنند برای استقبال از زائران. همان سال‌هایی که نه پیاده‌روی مُد بود و نه موکب و ایستگاه صلواتی زدن، ایستگاه صلواتی کوچک حاج اصغر تحقیقی در جاده مشهد- قوچان هر سال بزرگ و بزرگ‌تر شد تا اینکه امروز ایستگاهی شد به وسعت ایران. از کرمان و زاهدان گرفته تا اهواز و بوشهر و شیراز هرسال خودشان را می‌رسانند اینجا تا هرکاری از دستشان برمی‌آید برای زائر پیاده امام هشتم انجام دهند.

از یک کارتن کیک شروع شد!
داخل ایستگاه ولوله‌ای برپاست و هیچ‌کس بیکار نیست. یکی دو روزی بیشتر تا افتتاح رسمی ایستگاه باقی نمانده است و حاجی می‌گوید کلی کار روی زمین مانده دارند که باید هرچه سریع‌تر انجام شود. چون همین روز‌ها کم‌کم زائران پیاده و میهمان‌های همیشگی‌شان از راه می‌رسند. همه منتظر هستند تا بچه‌ها هرچه سریع‌تر کار روی گنبد و گلدسته فلزی حرم امام رضا (ع) و ماکت نقاره‌خانه که هرسال درست در ورودی ایستگاه نصب می‌شود و یک‌جور‌هایی نشان و نماد ایستگاهشان است، تمام کنند و کارِ ایستگاه که از چند روز پیش آغاز شده است، شکل رسمی‌تری به خودش بگیرد. حاج اصغر تحقیقی وسط همه این شلوغی‌ها و هماهنگی‌هایِ پُرشماری که باید انجام بدهد، در یک گوشه دنج از سوله‌ای که از چند روز دیگر لبریز از زائران پیاده می‌شود می‌نشیند و شروع می‌کند به تعریف کردن قصه استقبال بی‌کم و کاستی که در همه این سال‌ها از زائران پیاده امام رضا (ع) انجام داده است. می‌گوید: من در این میان هیچ‌کاره‌ام و فقط نوکر زائر‌های امام هستم. آقا هر سال خودش همه‌چیز را جفت و جور می‌کند و به دست منِ واسطه می‌سپارد. اینکه چطور می‌شود حاج اصغر هرسال دست دوست و آشنا را می‌گیرد و می‌آورد پایِ کار ایستگاه، قصه‌ای دارد که باید برای شنیدنش به ۲۲ سال قبل و همین جاده مشهد- قوچان برگردیم. حاجی تعریف می‌کند: «حدود ۲۰ سال قبل پیاده‌روی به سمت حرم امام رضا (ع) خیلی مرسوم نبود. در دهه آخر صفر و نزدیکی‌های شهادت آقا خیلی کم زائر پیاده‌ای در جاده‌ها به سمت مشهد می‌آمد و حتی مردمِ مشهد هم خیلی نمی‌دانستند که چنین رسمی وجود دارد. یادم هست یک زمانی گروهی دوچرخه‌سوار فقط از قوچان به سمت مشهد راه می‌افتادند. یک روز در همین جاده سنتو داشتم می‌رفتم، دیدم که خانمی یک عَلَم روی دوشش گذاشته است و دارد به سمت مشهد می‌آید. برایم عجیب بود و سؤال شد که این خانم دارد کجا می‌رود؟ آن هم تک و تنها. ماشین را نگه داشتم و سؤال کردم که ماجرا چیست؟ چرا پیاده؟ گفت من نذر دارم هرسال پایِ پیاده بیایم مشهد. حالم منقلب شد. با خودم گفتم این زن تک و تنها در این مسیر با چه عشقی دارد به سمت حرم می‌رود و وظیفه منِ بچه محل امام رضا (ع) نیست که از او پذیرایی کنم؟ تنها کاری که آن زمان از دستم برمی‌آمد این بود که چیزی بخرم و همانجا بین زائر‌ها تقسیم کنم. آمدم از دکه نان رضوی کنار پلیس راه امام هادی (ع) یکی دو کارتن کیک خریدم و توزیع کردم تا حداقل دلم آرام بگیرد.»


ایستگاه روزبه‌روز بزرگ‌تر می‌شد
همه آن سال فکر و ذکر حاج اصغر این بود که چطور از زائران حضرت پذیرایی کند و به قول قدیمی‌ها حق همسایگی را بجا بیاورد. آن کارتن کیک انگار مُسکنی موقت بود برای آشوبِ دل حاجی. فکر می‌کرد همسایه خوبی برای اسم امام رضا (ع) نبوده و در همه این سال‌ها از میهمان‌هایِ حضرت درست و حسابی پذیرایی نکرده است. شده بود مصداق بارز این شعر صائب تبریزی که ما زنده به آنیم که آرام نگیریم. حاج تحقیقی واقعاً هم برای پذیرایی از زائران پیاده آقا آرام و قرار نداشت. برای همین آن کارتن کیکِ معروف، سال بعد به یک ایستگاه صلواتی جمع و جور در جاده قوچان تبدیل شد. حاجی دست دوست و آشنا را هم گرفت و آورد پایِ کار: «با چند تا از دوستان و بچه‌های جلسه‌مان صحبت کردم و آمدیم در همین جاده مشهد- قوچان یک ایستگاه صلواتی زدیم که مثل الان خیلی مُد نبود. کار بزرگ و گسترده‌ای هم نمی‌کردیم؛ فقط چای دست زائران حضرت می‌دادیم. یادم هست یکی دوباری هم صبحانه مفصلی دادیم.» ایستگاه سال به سال بزرگ‌تر و بزرگ‌تر شد و آن‌هایی هم که از نیت پاک و خیر حاجی خبر داشتند، پا پیش گذاشتند و به قول معروف بانی خیر شدند تا زائر آقا کم وکسری نداشته باشد. حاج اصغر می‌گوید: «راستش به صبحانه و چای راضی نبودیم. سالِ بعد شام و ناهار را هم اضافه کردیم. یکی، دو سال به همین منوال گذشت تا اینکه دست و بالمان باز شد و زائر که می‌آمد اینجا، دستِ خالی بیرون نمی‌رفت. هدایایی تهیه کرده بودیم و به آن‌ها می‌دادیم. تعداد زائر‌های پیاده که زیاد شد، متوجه شدیم خیلی از این‌هایی که این مسیر را می‌آیند، کفش‌هایشان پاره می‌شود و دیگر خوب نیست. کارتن کارتن کفش نو می‌آوردیم و به زائرانی که کفش‌هایشان آسیب دیده بود و نمی‌توانستند با آن بقیه مسیر را بروند، می‌دادیم. سال‌های بعد باز کارمان را بیشتر از قبل گسترش دادیم. زائر‌های پیاده زیاد لباس با خودشان برنمی‌دارند که بارشان سنگین نباشد. دیدیم خوب نیست زائر آقا با لباس کثیف برود حرم، ماشین لباسشویی‌های صنعتی آوردیم اینجا که لباس‌هایشان را بشوییم. متوجه شدیم تلفن‌همراه و سیم‌کارت‌هایشان در راه خراب می‌شود، بچه‌های تعمیرکار تلفن‌همراه را آوردیم اینجا. آرایشگاه و ماساژ و دکتر هم که جزو نیاز‌های ضروری‌شان بود و نمی‌شد که نباشند. یک نانوایی هم اینجا زدیم که نان شیرمال و معمولی داغ بدهد دستشان. از کار فرهنگی و دینی هم غافل نشدیم. حتی در این سال‌ها برای استقبال از زائران هم فکر‌هایی کرده‌ایم. از دویست سیصد متر مانده به ایستگاه با شتر و گروه مارش به استقبالشان می‌رویم و وقتی وارد مجموعه می‌شوند برایشان نقاره می‌زنیم. نمی‌دانید چه حال و هوایی پیدا می‌کنند.»

یکی عاشق‌تر از ما پیدا شد
حاج اصغر می‌گوید البته الان ۱۵ سال است که از جایِ قبلی به اینجا اسباب‌کشی کرده‌ایم. این جایی که حاجی از آن صحبت می‌کند یک تعمیرگاه چند هزارمتری لودر و خودرو‌های سنگین در جاده سنتو است که یک‌ماه از سال تغییر کاربری می‌دهد و می‌شود ایستگاه استقبال از زائران پیاده امام رضا (ع). داستان این اسباب‌کشی هم جالب است و هم عجیب و شاید خیلی‌ها باورش نکنند. اما یادآوری این قصه بعد از ۱۲ سال هنوز حاج تحقیقی را منقلب می‌کند و او هم با همان حالِ دگرگون شده و گریه‌ای که به سختی جلوی آن را می‌گیرد، شروع می‌کند به روایت این ماجرا: «امام هشتم هوایِ زائرش را دارد و هیچ‌وقت فراموشش نمی‌کند. سال‌ها قبل ما درست مقابلِ همین‌جایی که الان هستیم ایستگاه صلواتی داشتیم. باغِ یکی از دوستانمان بود که برای پذیرایی از زائران آماده‌اش کرده بودیم. یک روز آقایی آمد آنجا و همان‌طور که چایی می‌خورد گفت آن سوله روبه‌رویی مالِ من است. اگر کاری داشتید در خدمتم. راستش را بخواهید خیلی تحویلش نگرفتم. یک بله و باشه حتماً و از سر شکم سیری گفتم که زودتر برود. با خودم گفتم سوله این بنده خدا را می‌خواهیم چه‌کار؟ چند ساعت بعد چنان باد و توفان و سرمایی شروع شد که همه را زمین‌گیر کرد. در آن وضعیت اصلاً نمی‌توانستیم در ایستگاه خودمان به زائران جا بدهیم. در آن گیر و دار یادم آمد که صبح یک نفر گفته بود که حاضر است سوله‌اش را برای زائران به ما بدهد. سریع خودم را رساندم این‌طرف. از صاحب ملک که خبری نبود، ماجرا را به نگهبان که توضیح دادم در را باز کرد. همه‌چیز مرتب و آماده بود. فقط می‌خواست سوله را فرش کنیم و بخاری‌ها را روشن. چند دقیقه بعد آقای مقدم، صاحب کارخانه و همسرش سر رسیدند. وقتی دیدند زائران پیاده آقا دسته دسته دارند وارد مِلکشان می‌شوند این‌قدر خوش‌حال شدند که حد و حساب نداشت. ایستاده بودند رو به حرم امام هشتم و از آقا تشکر می‌کردند که اجازه داده میزبان زائرانش باشند. من و بقیه بچه‌ها مات و مبهوت داشتیم این دو نفر را نگاه می‌کردیم. تا قبل از این ماجرا فکر می‌کردیم که فقط خودمان عاشق حضرت و زائرانش هستیم، اما دیدیم از ما عاشق‌تر هم پیدا می‌شود.»

ایرانِ کوچک
اسم این ایستگاه را می‌شود گذاشت ایرانِ کوچک. چون غیر از مشهدی‌ها، کلی آدم از چهارگوشه می‌آیند اینجا تا به زائر امام رضا (ع) کمک کنند. آدم‌هایی که یا با هنرشان یا با سوغاتِ خاصِ شهرشان از زائران پیاده آقا پذیرایی می‌کنند. یک نفر بانی می‌شود و از بم خرما می‌آورد. یکی دیگر از کرمان کلمپه و خرما می‌فرستد. یک زن از زاهدان چندین سال است که همه چایی ایستگاه را تقبل کرده است. جنوبی‌ها غرفه گرفته‌اند و برای زائر‌ها فلافلِ اصل آبادان درست می‌کنند. یزدی‌ها هر سال می‌آیند و عَلَم و کُتَل‌هایِ مخصوص خودشان را برپا می‌کنند. بر و بچه‌های اصفهان هم که هنرشان مارش عزاست، این یک‌ماه را اینجا هستند. بازاری‌هایِ ماساژ بلد تهران ۱۰، ۱۲ سال است که پایِ ثابت اینجا هستند. یک گروه هم از شیراز هر سال با خودشان چند تُن سیب‌زمینی می‌آورند و سیب‌زمینی سُرخ‌کرده دستِ زائر‌ها می‌دهند. حاج اصغر تحقیقی یک‌جور‌هایی دور ایران را می‌گردد و برای ایستگاه، خادم‌الرضا (ع) پیدا می‌کند: «درست است که اینجا ایستگاه صلواتی است، اما خیلی از این بچه‌هایی که از نقاط مختلف ایران می‌آیند برای خدمت را خودم پیدا کردم و تا اسم امام رضا (ع) را آورده‌ام، با جان و دل آمده‌اند برای خدمت. من هرجا که برای مسافرت می‌روم، یک‌جور‌هایی این آدم‌ها را طبق نیازی که در مجموعه داریم شکار می‌کنم. مثلاً یک نفر را در یزد پیدا کردیم که هرسال می‌آید اینجا و نَخل می‌بندد. آن سال‌هایی که سَرد بود، رفتیم اصفهان و کسی را پیدا کردیم که شلغم برایمان می‌فرستاد. بچه‌هایی که از شیراز با سیب‌زمینی سرخ‌کرده می‌آیند را هم همین‌طور پیدا کردیم و قصه جالبی دارند. یک روز آمدند اینجا برای خداقوتی دادن. می‌خواستند خادم‌یار بشوند. گفتم ما اینجا دو مدل آدم بیشتر لازم نداریم. یا دست به آچار باشد یا دست به جیب. نفر سوم نداریم. اگر از این دو دسته هستید بسم‌ا.... بیایید و کار کنید. گفتند ما همه کاره‌ایم و یکی از هنرهایمان سیب‌زمینی سرخ‌کردن است. قول دادند و سال بعد با ۲۰۰، ۳۰۰ کیلو سیب‌زمینی آمدند اینجا و سال به سال بیشترش کردند. امسال گفتند با خودمان دو تُن سیب‌زمینی می‌آوریم. بچه‌های ماساژورِ ما بازاری‌های تهران هستند. یک شب رفته بودم هیئتشان و همین که برنامه تمام شد، بلند شدم گفتم کسی می‌خواهد خادم امام رضا (ع) باشد. همه دستشان را بلند کردند. ماجرا را برایشان توضیح دادم و گفتم موکبی داریم که به ماساژور نیاز دارد، اگر می‌آیید بسم‌ا.... با آن‌هایی که می‌خواستند بیایند دست به دست هم دادیم و صیغه نذر خواندیم. الان ۱۵ سال است که بی‌هیچ چشم‌داشتی می‌آیند در ایستگاه صلواتی و پایِ زائر پیاده آقا را ماساژ می‌دهند، می‌بوسند و یک جفت جورابِ نو پایش می‌کنند. جوراب‌هایی که خودشان از تهران می‌آورند. من می‌گردم هرکسی هر هنری داشته باشد می‌آورم اینجا.»

از شست‌وشوی لباس تا پخت نان
حاجی مشهدی‌ها را همین‌طور پای کار آورده و خادم زائران پیاده کرده است. تا اسم امام رضا (ع) و زائران پیاده را می‌آورد و از حق همسایگی که باید به‌جا آورده شود صحبت می‌کند، همه با جان و دل قبول می‌کنند: «ما اینجا نیاز داشتیم که کسی باشد و لباس‌های زائران را شست‌وشو دهد. حمام داشتیم و لباس زیر نو به زائران می‌دادیم، اما نیاز بود که لباس‌هایشان شست و شو داده شود و با رخت تمیز بروند حرم برای زیارت. رفتم سراغ اتحادیه خشکشویی و ماجرا را گفتم. شاید کمتر از ۱۰ دقیقه تا یک‌ربع طول کشید که رئیس اتحادیه و هیئت مدیره فقط گفتند چشم! ۳، ۴ دستگاه ماشین لباس‌شویی آوردند و وقف مجموعه کردند. خودشان در این یک‌ماه صبح تا شب اینجا مشغول هستند. نانوایی‌ای هم که در ایستگاه زدیم همین‌طور جور شد. عاشورا کربلا بودم و دیدم که یک نانوایی در بین‌الحرمین گذاشته‌اند و دارند نانِ گرم دست زائران می‌دهند. پای آن تنور بغضم شکست و شروع کردم به گریه کردن. از آقا خواستم که بساط نان پختن و نان گرم دادن دست زائر پیاده امام رضا (ع) را برای من فراهم کنند. شاید باور نکنید، اما بی‌دردسر همه امکاناتش جور شد. رُک و راست به اداره غله ماجرا را توضیح دادم و آن سال ۱۰۰ کیسه آرد به من داد. یک نفر هم که سازنده تنور نانوایی بود، دم و دستگاه نانوایی را آورد و وقف مجموعه کرد. آن ۱۰۰ کیسه الان به چند تن رسیده است و هم نان معمولی داغ دست زائران می‌دهیم، هم نان شیرمال.»

کم و کسر گذاشتن برای زائر بی‌معرفتی است
شاید اگر ایستگاه‌های صلواتی را هم مثل هتل‌ها با ستاره درجه‌بندی می‌کردند، ایستگاه حاج اصغر و رُفقایش جزو آن ۵ ستاره‌ها می‌شد. کم و کسر گذاشتن برای کسی که چند صد کیلومتر پایِ پیاده تا مشهد آمده است اصلاً در قاموس حاجی نمی‌گنجد و می‌گوید: «این اوج بی‌معرفتی است و چنین کاری بلد نیستم.» و بعد ادامه می‌دهد:
«۲۲ سال است که دارم به زائران پیاده آقا خدمت می‌کنم، شاید باور نکنید، اما یک‌بار هم به آن‌ها پلو عدس ندادم. دستم به خرید برنج هندی و پاکستانی درجه ۲ و ۳ نرفته است و هرسال بهترین برنج ایرانی را جلویشان گذاشته‌ام. گوشت برزیلی یخ‌زده هیچ‌وقت نمی‌خرم. چون این‌ها دارند برای عرض ارادت به ارباب من و شما می‌آیند و حق نداریم برایشان کم بگذاریم. مگر ما بچه محل امام رضا (ع) نیستیم؟ آمدن این‌ها به مشهد برای ما افتخار نیست؟ امام رضا (ع) همین که منت سر ما گذاشته و اجازه داده است که مشهدی باشیم و همسایه‌اش، باید حق همسایگی را به جا بیاوریم. یک سال خانمی از فاروج آمده بود. پرسیدم دفعه چندم است که مشهد می‌آیی؟ گفت این دومین‌بار است. این هم، چون مجانی بود، توانسته‌ام بیایم. امام رضا (ع) زائرش را بیشتر از من دوست دارد و هوایش را دارد. هیچ‌وقت نمی‌گذارد که به او بد بگذرد یا من مجبور شوم برای او کم بگذارم.»

ناشنوا‌ها از جان و دل مایه می‌گذارند
حاج اصغر وسط گفت‌و‌گویمان چندین بار با زبان اشاره با بعضی از بچه‌های ایستگاه یا سلام و احوال‌پُرسی می‌کند یا چیز‌هایی می‌گوید که برای ما که زبان اشاره بلد نیستیم، نامفهوم است. در نگاه اول فکر می‌کنیم که شاید چند نفری از کادر ایستگاه ناشنوا هستند، اما وقتی وارد محوطه می‌شویم، تازه می‌فهمیم که بخش زیادی از کارکنان ایستگاه حاجی بچه‌های ناشنوا هستند. همه لباس خادمیاری پوشیده‌اند و مثل بقیه گوشه‌ای از کار ایستگاه را گرفته‌اند و دارند فضا را آماده ورود زائران پیاده می‌کنند. ماجرای حضورشان در ایستگاه را که می‌پُرسم، حاج اصغر می‌گوید: «من خیلی وقت است که با ناشنوا‌ها در ارتباط هستم. مجموعه‌ای دارند که من هفته‌ای یک‌بار برای مشاوره مذهبی آنجا می‌روم. سال پیش همه‌شان را دعوت کردیم به ایستگاه و برایشان برنامه گذاشتیم. وقتی که داشتند می‌رفتند با همان زبان اشاره می‌گفتند امروز دل ما باز شد. خیلی مشتاق بودند که برای خدمت بیایند اینجا و امسال دستشان را در ایستگاه بند کردیم. این‌ها در کار‌های یَدی خیلی کمک‌حالمان هستند و خوب هم کار می‌کنند و از جان و دل مایه می‌گذارند.»
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.