کاظم کلانتری | شهرآرانیوز - جانت موری در کتاب «هملت در هولودک» درگیری ما با واقعیت مجازی را مدرنشده درگیری دنکیشوت با داستانهای شوالیهای میداند. درواقع ما در عصر واقعیت مجازی، دچار «سندروم دنکیشوت» شدهایم. شخصیتهای بیشتر فیلمهایی که در ادامه معرفی میکنیم هم دنکیشوتهایی هستند که با صرف زمان زیاد در بازیهای کامپیوتری یا دنیای مجازی، بهطرز جنونآمیزی واقعیت مجازی را جایگزین واقعیت واقعی کردهاند. آنها نیز مثل دنکیشوت بهدنبال جنگ با دشمنان خیالی هستند و برای فرار از واقعیت، به جهان یک بازی یا دنیای مجازی پناه بردهاند. در این فیلمها «متاوِرس» یا «جهان دیجیتالی» که یکی از بینهایت جهانهای ممکن است در رابطه با جهانی که ما واقعی میپنداریمش معنا میگیرد. درواقع «مردم بهخاطر تمام کارهایی که میتوانند انجام دهند، وارد دنیای مجازی میشوند، اما بهخاطر تمام چیزهایی که میتوانند باشند، داخل آن میمانند.» آنچه که فرمهای ادبی داستانگو (رمان، فیلم، بازی کامپیوتری و ...) را در نقطهای به هم میرساند، تقابل جهان خیالی آنها با جهان واقعی ماست و البته «غوطهوری یا مسحورشدن عمیق یا جهش ذهنی از دنیای واقعی به دنیای تخیلی» آنها. فیلمها در ساحتی جدید میتوانند این غوطهوری را برای شخصیتهایشان بدون دردسر و بدون محدودیت ایجاد کنند و داستانی هیجانانگیز بسازند.فیلم «مرد آزاد» (Free Guy) با بازی رایان رینولدز، تایکا وایتیتی و جودی کومر که تازه منتشر شده است دوباره جهان بازیهای ویدئویی و سینما را به هم نزدیک کردهاست اما بهطرز جدید و طنزآمیزی به خودآگاهی شخصیتها در دنیای مجازی هم میپردازد. فیلم داستان یک کارمند معمولی بانک را روایت میکند که به روزمرگی دچار شده است و بعد متوجه میشود که درواقع یک NPC (شخصیت غیرقابل بازی) در یک بازی ویدیویی اکشن و جهانباز است. این بازی قرار است از کار بیفتد و او باید با این واقعیت کنار بیاید که او تنها کسی است که میتواند این جهان را نجات دهد.میزان تأثیر صنعت گیم و سینما بر یکدیگر در سالهای اخیر چندان مشخص نیست، چه در زمینه بازسازی گیمها در سینما و برعکس، چـه در زمینه حضور بازیهای کامپیوتری در فیلمهای سینمایی بهعنوان محور اصلی داستان. ما اینجا فیلمهایی را معرفی میکنیم که تأثیری مهم بر تبادل و پیوند سینما و صنعت گیم و واقعیت مجازی داشتهاند.
کارگردان: داگلاس ترامبل
مرگ ناتالی وود، بازیگر، در فرآیند تولید Brainstorm باعث شد یکی از عجیبترین عناوین این فهرست با این جمله دوسال بعد از تولید اکران شود: «آخرین فیلم ناتالی وود»؛ و قاعدتا نگاه منتقدان به فیلم تحتتأثیر این مرگ قرار بگیرد. «متروگلدن مایر» ابتدا میخواست به بهانه آمادگینداشتن کارگردان برای تمامکردن فیلم، پروژه را کلا تعطیل کند، اما با اصرار داگلاس ترامبل Brainstorm بالاخره کامل شد. به دلیل همین اختلاف ترامبل دیگر فیلمی در هالیوود نساخت. او از آنزمان تلاشش را صرف جلوههای ویژه فیلمهای «آیمکس»، پارکهای موضوعی و موارد مشابه کرده است. اما چرا فیلم Brainstorm دستاوردی بزرگ برای ترامبل بود؟
در تاریخ سینما این فیلم را مقدمهای بر سیستم Showscan ترامبل میدانند؛ سیستمی سینمایی که داگلاس در آن از فیلم ۷۰ میلیمتری برای فیلمبرداری و نمایش با ۶۰ فریم بر ثانیه (۲.۵ برابر سرعت استاندارد فیلم) استفاده میکند. او میخواست از این سیستم برای تصویربرداری Brainstorm استفاده کند، اما هزینههای آمادهسازی سینماها برای نمایش آن بسیار زیاد بود. هدف داگلاس این بود که تجربه مخاطب را به تجربه شخصیت فیلم نزدیک کند. خودش جایی گفته است: «در فیلمها مخاطب معمولا فلاشبکها و تصاویر زاویه دید شخصیت را مبهم و مرموز و با فاصله میبینند. اما من دقیقا برعکسش را میخواستم. اینکه محتویات ذهن شخصیتها واقعیتر و تأثیرگذارتر باشند.» هرچند کمپانی با این ایده مخالف بود، ولی ترامبل سکانسهای واقعیت مجازی را با Super Panavision ۷۰ میلیمتری و با سرعت ۲۴ فریم در ثانیه و با نسبت تصویر 2.2:1 ضبط کرد. این یعنی هرچند کلیت فیلم با فرمت معمولی ۳۵ میلیمتری گرفته شده بود، ولی در صحنههای دوربینهای ذهنی که شخصیتها با کلاه میدیدند تصویر ناگهان به نسبت عریض ۷۰ میلیمتری تبدیل میشد.
کارگردان: جان بدهام
یکی از بهترین فیلمهای جنگ سرد دهه هشتاد میلادی یک درام نوجوانه هیجانانگیز هم هست که البته سؤالات مهمی درباره تکنولوژی و جوامع انسانی مطرح میکند. نهتنها فیلم در زمان خودش موفق بود بلکه آنقدر خلاقانه و پیشرو به حساب میآمد که منبع الهام بسیاری از فیلمهای همخانواده خودش قرار گرفت. «بازیهای جنگی» را اولین فیلمی میدانند که هک کامپیوترها را نشان میدهد. تمرکز رسانهها روی احتمال وجود سناریوی «بازیهای جنگی» در واقعیت باعث شد با این فیلم اولین سیاست اینترنتی فدرال ایالات متحده بهوجود بیاید و قوانین کلاهبرداری و سوءاستفاده رایانهای در سال ۱۹۸۴ تصویب شود. بهدلیل علاقه ریگان، رئیس جمهور آنزمان آمریکا، به فیلم او اولین دستورالعمل امنیت رایانهای را تصویب کرد. در سال ۲۰۰۸ دنباله این فیلم با نام «بازیهای جنگی: کد مرده» WarGames: The Dead Code منتشر شد که هرچند اصلا به موفقیت نسخه اصلی نرسید، ولی باعث شد دوباره فیلم اصلی در برخی سینماها اکران شود.
کارگردان: دیوید کراننبرگ
دیوید کراننبرگ شاید مهمترین کارگردان علمیتخیلی سینما باشد که مرزهای واقعیت و خیال را به ترسناکترین شکل ممکن برمیدارد؛ خبر خوب این است که پسرش، برندون کراننبرگ، هم سال پیش با فیلم «متصرف» (Possessor) نشان داد میتواند در دوران جدید با روش خودش راه کراننبرگ بزرگ را ادامه دهد. دیوید کراننبرگ پیش از «اگزیستنس» چند فیلم تکنو-سوررئال عجیب ساخته بود و فیلم سال ۱۹۹۹ او مرز میان واقعیت و خیال را با تمرکز روی یک بازی ویدئویی و واقعیت مجازی از بین میبرد و حتی آنیدهنگریهایی هم درباره پیشرفت صنعت بازی و آینده آن داشت. کراننبرگ بهنوعی فیلم را محل بیان نظراتش درباره واقعیت و مجاز در دنیای پست مدرن کرده بود. «اگزیستنس» همزمان با قسمت اول «ماتریکس» منتشر شد و خیلیها این دو را با هم مقایسه کردند.
کارگردان: جاش کلاسنر
یکی از چند فیلم سال ۱۹۹۹ که به تکنولوژیهای نوظهور و از بینرفتن مرزهای واقعیت و خیال میپرداختند. هدف اصلی کلاسنر در فیلم ایجاد تشکیک در تشخیص واقعی و مجازیبودن سه دنیای متفاوت است و البته طرح این سؤال برای مخاطب که اگر دنیایی که الان در آن زندگی میکنیم مجازی باشد چه؟ منتقدان در زمان کران «طبقه ۴» معتقد بودند جلوههای بصری چشمنواز آن فدای فیلمنامه بد و طرح گیجکنندهاش شده است.
کارگردان: واچوفسکیها
«ماتریکس» که تازگیها انتشار تریلر قسمت چهارمش باعث خوشحالی طرفدارانش شد، شاید مشهورترین فیلمی باشد که مرزهای دنیای واقعی و مجازی را به بازی میگیرد. مدیر برنامههای واچوفسکیها جایی درباره سختی مفاهیم فیلم گفته است: «هیچکس از فیلمنامه ماتریکس زمانی که سال ۱۹۹۴ به دفتر شرکت ارسال شد سردرنیاورد و آنها فقط به دو دلیل آن را پذیرفتند: اول به خاطر رابطهای که با واچوفسکیها داشتند و دوم به خاطر آن که فکر میکردند این فیلمنامه یک چیز خاصی دارد.» موفقیت فیلم به حدی بود که دنیای ماتریکس و قوانین و دستاوردهایش به بازیهای ویدئویی، فیلمهای علمی تخیلی و داستانهای سایپرپانکی هم راه یافت. اما نکته جالب این است که شباهتهای مفهومی و طراحیهای صحنه «ماتریکس» با فیلم «شهر تاریک» (ِDark City) که در سال ۱۹۹۸ اکران شد، این گمان را در ذهن خیلیها ایجاد کرد که فیلم واچوفسکیها از «شهر تاریک» کپی شده است، اما فیلمنامه کارگردنهای «ماتریکس» قبلتر از فیلم الکس پرویا نوشته شده بود.
کارگردان: نیک بالتازار
نیک بالتازار اولین فیلمش، «بن ایکس»، را براساس رمانی از خودش با نام Nothing Was All He Said ساخت. البته او رمانش را هم با الهام از یک داستان واقعی نوشته بود؛ داستان پسری مبتلا به اوتیسم که بهدلیل آزار و اذیت توسط همسن و سالهایش و تحقیر دیگران خودکشی کرد. فیلم مثل همه فیلمهای همخانوادهاش روایت ذهنی و فیلم مستند و داستان فانتزی را به هم نزدیک میکند.
کارگردان: ساتوشی کن
«پاپریکا» در دنیای فیلمهای انیمه، عنوان معروفی است؛ کمتر انیمهبازی هست که با شنیدن دو ترکیب «موهای قرمز» و «دنیای ناخودآگاه» یاد دو شخصیت عجیب این انیمه نیفتد. ساتوشی کن فقید با خلق دو شخصیت «چیبا» و «پاپریکا» عملا آنها را نماینده وجه خودآگاه و ناخودآگاه ذهن قرار داده بود. «پاپریکا» آخرین اثری است که ساتوشی کن قبل از مرگش بهصورت کامل ساخت. او میان تولید انیمه بعدیاش، «ماشین رؤیا» که داستانی جاهطلبانه داشت، از دنیا رفت. اگر کن زنده بود و فیلم را کامل میکرد، احتمالا این انیمه هم در این فهرست جایی داشت. ایده نفوذ به رویای افراد و کنترل آنها را احتمالا در چند فیلم دیگر این فهرست هم ببینید. حالا دیگر مشخص شده است که از بینبردن مرز رویا و واقعیت دغدغه اصلی سازندگان آثار این فهرست است.
کارگردان: کریستوفر نولان
نولان بارها گفته که دهسال روی طرح این فیلمنامه کار میکرده است؛ پس عجیب نیست که شباهتهای زیادی بین این فیلم و فیلمهای دیگر این فهرست و احتمالا فیلمهای دیگر سینما وجود داشته باشد: «جان مالکویچ بودن» «پاپریکا»، «طبقه سیزدهم»، «ماتریکس»، «شهر تاریک» و ... همانطور که گفتیم اینفیلمها براساس یک ایده ساخته شدهاند: شاید دنیای اطرافمان واقعی نباشد. همانطور که میدانید نولان به استفاده محدود از جلوههای ویژه در فیلمهایش معروف است. او در «تلقین» هم بسیار کم از جلوههای ویژه استفاده کرده تا مخاطب روی پرده سینماهای IMAX راحتتر در ذهن شخصیتها غوطهور شود. اما اینکه او مقابل اصرار کمپانی «برادران وارنر» برای سهبعدی بودن فیلم مقاومت کرد هم یک دلیل داشت: «استفاده از تصاویر سه بعدی باعث میشد ذهن بیننده از مفهوم داستان منحرف شود.» یک نکته جالب هم در فیلم هست که به مفهوم فیلم و تا حدودی این مطلب مربوط میشود: با کنار هم قرار دادن حرف اول نام شخصیتهای اصلی فیلم یعنی Dom، Robert، Eames، Arthur، Mal و Saito واژه Dreams (رؤیاها) حاصل میشود. با اضافهکردن سه شخصیت Peter، Ariadne و Yusuf به این مجموعه به عبارت Dreams Pay خواهیم رسید.
کارگردان: استیون اسپیلبرگ
کارنامه اسپیلبرگ پر از خیالپردازیهای خارقالعاده است؛ پر از فیلمهایی که به عمق ناشناختهها رفتهاند. «برخورد نزدیک از نوع سوم» (۱۹۷۷)، «پارک ژوراسیک»، «هوش مصنوعی». پس عجیب نیست او سراغ رمان ارنست کلاین هم رفته باشد. در این فهرست شاید فیلم اسپیلبرگ نزدیکترین اثر به آنچه ما امروزه با نام عینکهای واقعیت مجازی میشناسیم باشد و احتمالا مرتبطترینشان به صنعت بازیهای ویدئویی. درواقع اسپیلبرگ چندین انیمه و بازی ویدئویی و کامیک و فیلم را با هم ترکیب کرده و یک اثر بینامتنی ساخته است؛ پس احتمالا طیف زیادی از مخاطبان با اثر او همراه شوند. اسپیلبرگ گفته است که این فیلم بعد از «آروارهها» و «نجات سرباز رایان» سختترین فیلم کارنامه هنریاش بوده است. «بازیکن شماره یک آماده» پیوندهای عمیقی هم با مفاهیم و کارکردهای بازیهای ویدئویی دارد: «غوطهوری»، «استفاده از آواتار»، «اتصال کوتاه»، «پیرنگ شبکهای»، سیستم «پاداشدهی» و «مجازات».