صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

درباره فضای هویتی باغ دوهکتاری محله محمدآباد مشهد | یادگار ۸۰ ساله «سازگار»

  • کد خبر: ۹۲۷۴۲
  • ۳۰ آذر ۱۴۰۰ - ۱۶:۱۶
یدا کردن این باغ پردار و درخت ۲ هکتاری، میان هزارتوی کوچه‌های محله محمدآباد کار سختی نیست. یک لکه بزرگ سبز رنگ است وسط نقشه تارعنکبوتی محله! «امیر سازگار» مالک این باغ است. مالک این باغ و کلی خرده زمین و خرده ملک دیگر در محمدآباد. اما وجه تشخص تمام این‌ها همین باغ بزرگ پدری است که تا به امروز با چنگ و دندان حفظش کرده است تا از نفس نیفتد.

سحر نیکوعقیده | شهرآرانیوز؛ پیدا کردن این باغ پردار و درخت ۲ هکتاری، میان هزارتوی کوچه‌های محله محمدآباد کار سختی نیست. یک لکه بزرگ سبز رنگ است وسط نقشه تارعنکبوتی محله!
یک تکه محصور عریض و طویل با دیوار‌های آجری که انتظار دیدنش را میان این بافت مسکونی تو در تو نداری. سرشاخه‌های درختان بلند خشکیده‌اش که از پشت دیوار به بیرون سرک کشیده‌اند، نگاه هر رهگذری را به سمت خود می‌کشند، صدای همهمه کلاغ‌ها هم کنجکاوی آدم را دوچندان می‌کند که مجاب شوی سرکی به پشت این دیوار‌ها بکشی و از دل آن سر دربیاوری. وصف باغ سازگار را همه این منطقه شنیده‌اند. باغی که طی همه این سال‌ها تن به تغییر و تخریب نداده و هم‌رنگ فضای مسکونی اطرافش نشده است. اینجا حالا تبدیل به فضایی خاص و هویتی شده است که همه محله آن را می‌شناسند.

«امیر سازگار» مالک این باغ است. مالک این باغ و کلی خرده زمین و خرده ملک دیگر در محمدآباد. اما وجه تشخص تمام این‌ها همین باغ بزرگ پدری است که تا به امروز با چنگ و دندان حفظش کرده است تا از نفس نیفتد. پدر او حاج غضنفر سازگار یکی از کشاورزان و ریش‌سفیدان محله بوده که خودش کلی داستان و ماجرا دارد. امروز به باغ امیر سازگار پا گذاشتیم تا داستان این باغ، خرده ملک‌های دیگر و حاج غضنفر را از زبان او بشنویم.

راز سر به مهری که گشوده شد

در تصوراتم بار‌ها به پشت دیوار باغ سرک کشیده بودم و داستان‌هایی را برای خودم ردیف کرده بودم، اما در این باغ انگار مهر و موم شده بود و مثل رازی سر به مهر برایم باقی مانده بود. این اولین‌بار بود که با صحبت با آقای سازگار مجوز ورود به دل باغ را پیدا کرده بودم. امیر سازگار که انگار منتظر رسیدن ماست و از مدتی قبل پشت در ایستاده است، به محض فشردن زنگ در را برایمان باز می‌کند. با کت و شلواری اتوکشیده و شق و رق در آستانه در ظاهر می‌شود و سلامی گرم تحویلمان‌ می‌دهد.
خودش که کناری می‌ایستد باغی خشکیده و درختان عریان پاییزی را می‌بینم که با تصورات عجیب و غریبی که برای خودم ساخته بودم تفاوت دارد. همه چیز ساده‌تر از آن چیزی است که فکرش را می‌کردم.

درخت‌های ۱۵۰ ساله

ابتدا و انتهای باغ معلوم نیست. اینجا تا چشم کار می‌کند پر از درختان لخت و بی‌بار و برگ است. درختان گلابی، زردآلو و گیلاس به گفته امیر سازگار در فصل بهار و تابستان دیدنی‌ترند. بی‌آنکه چیزی بپرسم خودش شروع به صحبت می‌کند.

این باغ را از دل و جان بیشتر دوست دارد. می‌گوید: باغ را این‌طور نبینید. بهار و تابستان سبز و خوش آب و رنگ می‌شود. درخت‌های گیلاس آن‌قدر پربار می‌شوند که شاخه‌هایشان خم می‌شود روی زمین.
به گفته سازگار، این باغ ۸۰ سال عمر دارد وبیش از هزار اصله درخت در آن کاشته شده است. درخت‌هایی که بعضی‌هایشان بیشتر‌از ١٥٠سال هم عمر دارند. بیشتر این درخت‌ها را هم پدر او حاج غضنفر سازگار به دست خودش کاشته است. امیر سازگار این درخت‌ها را بهترین یادگاری‌های پدرش می‌داند.

درخت تنومند کهنسالی در کنج دیوار باغ دیده می‌شود. درختی تنها و جدا افتاده از باقی درخت‌ها که فرق‌هایی دارد. این درخت قدیمی‌ترین درخت باغ است که بیش از ۱۵۰ سال عمر دارد. درخت توتی که هنوز هر سال پر از توت سفید آب‌دار و شیرین می‌شود. این درخت کهنه خاطرات زیادی را برای امیرآقا زنده می‌کند. تابستان‌ها از شاخه‌هایش بالا می‌رفته. خواهر و برادر‌ها زیر شاخه‌ها با پارچه‌ای سفید می‌ایستادند و دست آخر پارچه پر از توت سفید و بلوری می‌شده است. توتی که مادر سطل سطل برای کل محل می‌فرستاده است.

حفظ خانه مخروبه پدری

در هر گوشه از باغ نشانی از پدر امیر آقا به چشم می‌خورد. نشانه‌هایی که دست نخورده باقی مانده‌اند تا یاد او را زنده نگه دارند. مخروبه‌ای در گوشه باغ یکی از این نشانه‌هاست. یک چهاردیواری کوچک کاهگلی که بیشتر شبیه یک خرابه است و همان ابتدا توجه مرا جلب می‌کند. وقتی درباره آن می‌پرسم امیر آقا توضیح می‌دهد که این مخروبه روزی روزگاری خانه کاهگلی پدرش بوده، پیش از اینکه خانه جداگانه فعلی را بسازند. پدر و مادرش در ماه چند بار به این باغ سر می‌زدند و در همین خانه شب و روزشان را می‌گذراندند. حالا امیر آقا دست و دلش به از بین بردن آن‌ نمی‌رود.

چاهی که آب کل محله را تأمین می‌کرد

چاه آبی که سال‌هاست خشکیده و حالا پر از آجر و خاک و نخاله شده، از نشانه‌های دیگر غضنفر سازگار در این باغ است. چاه آبی که روزی روزگاری پرآب‌ترین چاه محله بوده است. امیر آقا توضیح می‌دهد: آن‌زمان که آب لوله‌کشی نشده بود مردم تک و توک توی خانه‌هایشان چاه آب داشتند و با چرخ، آب از توی چاه بیرون می‌کشیدند. پدرم هم یک چاه داخل باغ حفاری کرده بود که آب کل محله را تأمین می‌کرد.

در خانه ما از صبح تا شب باز بود و زن و مرد و پیر و جوان سطل به دست می‌آمدند و از چاه آب می‌کشیدند. کم کم پدرم به فکر افتاد که آب شهر را به این محله بیاورد. محمدآباد آن‌زمان‌ها از شهر دور بود و امکانات نداشت. پدرم در سازمان آب کلی دوندگی کرد و بالأخره چند لوله آب شهری به محمدآباد کشیده شد. چهار شیر آب توی چهار خیابان این محدوده گذاشته شد که آب تصفیه شده شهری داشت. تا چند وقت پیش این چهار شیر آب هنوز توی این محله‌ها بود.

وقتی نرخ نان را شکستیم

امیر آقا روایت دیگری درباره پدرش تعریف می‌کند: این خاطره مربوط می‌شود به سنه ١٣٢٠. آن سال نان در مشهد کمیاب می‌شود. نان که تا پیش از این منی دوازده قِران بود به یکباره گران شد. نانوا‌ها که آرد نداشتند خاک اره را به همراه هسته خرما آرد می‌کردند و دست مردم می‌دادند. پدرم که آن موقع یکی از کشاورزان و زمین‌داران معروف محمدآباد بود به درخواست استاندار وقت درصدد حل‌کردن این مشکل برمی‌آید. هرچه گندم داشته با کمک دوستان کشاورزش آرد کرده و انباشته می‌کند. گندم‌ها را می‌برند آسیابی در نزدیکی کال طرق و آرد می‌کنند. بعد از آن هم در خیابان مصلی در عرض دو سه روز دکانی درست می‌کنند با چهار تنور.

پای هر تنور هم چند کارگر دو شیفت کار می‌کنند تا بتوانند سریع نان بپزند. چند روز که می‌گذرد چهارگاری اسبی می‌آورند، چهار چراغ توری هم بالای آن آویزان می‌کنند و صبح و شب نان‌های انباشته شده را به شهر می‌فرستند. گاری‌ها یکی یکی به سرعت خالی می‌شوند و برمی‌گردند. نان درجه یک را منی ١٢قِران می‌دهند و با این کار قیمت نان را می‌شکنند. انبارداران مجبور می‌شوند که آرد‌های احتکار شده را از انبار بیرون بکشند و بالأخره نرخ نان مشهد به نرخ قبلی برمی‌گردد.

سخنرانی حاج غضنفر در برابر مسئولان

داستان اقدامات و فعالیت‌های حاج غضنفر برای اهل محل سر دراز دارد. حرف‌هایمان که به درازا می‌کشد به گشت و گذار در باغ پایان می‌دهیم و به دعوت سازگار برای ادامه گفتگو به خانه سفیدرنگ کوچکشان در گوشه باغ می‌رویم.

خانه‌ای که پس از فوت پدر حالا با همسرش آنجا زندگی می‌کنند. خانه یک چهاردیواری کوچک است که کمترین فضای ممکن را از این باغ وسیع اشغال کرده است. امیرآقا طی این سال‌ها چند میلی‌متر هم به این ساختمان اضافه نکرده است تا دخل و تصرفی در باغ پدری نکرده باشد و آن را مثل روز اول حفظ کرده باشد.
به محض ورودمان عکس قاب‌شده حاج غضنفر روی دیوار اصلی خانه به چشممان می‌خورد.

امیرآقا عکس سیاه سفید دیگری را هم پیش رویمان می‌گذارد. قدیمی‌ترین عکسی که از پدرش دارد. حاج غضنفر با قامت بلند و کشیده در بارانی مشکی و کلاه شاپو رو به مسئولان نظامی ایستاده و در حال سخنرانی است.
این عکس که مربوط می‌شود به افتتاح و آسفالت جاده محمدآباد، گواه حرف‌های امیر سازگار است. اینکه پدرش نقش مهمی در افتتاح این جاده داشته است: در سنه١٣٤٠ خبری از این جاده آسفالت‌شده محمدآباد نبود. اینجا یک معبر باریک خاکی و پر از دست‌انداز بوده است.

ایاب و ذهاب مردم هم با گاری و درشکه بود. هفته‌ای یکی دو نفر توی این جاده پرسنگلاخ واژگون می‌شدند و دست و پایشان می‌شکست. این شد که پدرم درصدد درست کردن این راه برآمد. از این سازمان به آن سازمان می‌رفت، اما همه جوابش می‌کردند، می‌گفتند محمدآباد در محدوده شهری قرار ندارد و کاری از دستشان ساخته نیست. درخلال این پاس‌کاری‌ها گذر پدرم به فرمانداری هم می‌افتد. سرانجام مسئولان نظامی قول اصلاح این جاده را می‌دهند. همان روز مهندسی می‌آید و نقشه جاده را برمی‌دارد و روز بعد کارگر‌ها با بولدوزر و دم و دستگاه به محمدآباد می‌آیند و جاده را صاف می‌کنند.

پس از صاف‌شدن جاده حاج غضنفر به فکر آسفالت آن هم می‌افتد. مسئولان چهار ماشین سنگین به کال طرق می‌فرستند تا شن بار کنند و در جاده محمدآباد خالی کنند. اهالی هم دست به کار می‌شوند و با کمک هم شن را در جاده پهن و تنک می‌کنند و جاده محمدآباد آسفالت می‌شود.
امیر آقا توضیح می‌دهد که بعد‌ها پدرش پیگیر آمدن واحد اتوبوس به این محدوده می‌شود و در پایان این پیگیری‌ها برای اولین‌بار سه واحد به این منطقه اختصاص پیدا می‌کند. یکی از این واحد‌ها که به سمت حرم مطهر می‌رفته هم شلوغ‌ترین و پراستفاده‌ترین واحد اهالی محمدآباد بوده است.

مشارکت در ساخت ۲ مسجد و یک مدرسه

حاج غضنفر سازگار در ساخت دو مسجد محله نقش زیادی داشته است. مسجد دوازده امام (ع) در محله محمدآباد و مسجد پنج‌تن در امیرآباد. او در تعمیر و بازسازی مسجد المهدی که حالا رو به روی این باغ قرار گرفته هم مشارکت می‌کند. حاج غضنفر دستی هم در کار فرهنگی و مدرسه‌سازی داشته است. امیر سازگار در این باره توضیح می‌دهد: پدرم کاروان‌سرایی در نزدیکی نیروی هوایی در این منطقه داشت. کاروان‌سرایی قدیمی با یک حیاط بزرگ و خانه‌های گنبدی شکل در اطرافش.

باتوجه به نبود مدرسه در این محدوده پدرم از آموزش و پرورش وقت تقاضا می‌کند که این کاروان‌سرا مدرسه شود. مشارکت‌ها انجام می‌شود، مدرسه ساخته می‌شود و خلاصه همه چیز فراهم می‌شود، اما هیچ معلمی حاضر نمی‌شود به اینجا بیاید. چون این محدوده از شهر فاصله داشته و هنوز از آب و گل درنیامده بوده است. او پرس و جو می‌کند و دو نفر از معلم‌هایی را که زاده محمدآباد بودند و بعد به شهر رفته بودند پیدا می‌کند. ساعت‌ها با آن‌ها گفتگو می‌کند تا راضی می‌شوند قدمی برای رونق و پیشرفت زادگاهشان بردارند و برای تدریس به محمدآباد بیایند.

داستان ملاک‌شدن پدر

خیلی‌ها در این محله با کمک غضنفر سازگار صاحب زمین و منزل می‌شوند. به گفته امیر آقا، پدرش یکی از خرده مالکان این محدوده بوده که صاحب زمین و ملک و املاک بوده و دستی هم در کار خیر داشته، اما او چطور به یکی از مالکان این محدوده تبدیل می‌شود؟

این سؤالی است که از امیر سازگار می‌پرسم و او داستان زندگی پدرش را برایمان تعریف می‌کند: پدرم اصالتا یزدی بوده و در کودکی به همراه پدر و مادرش به مشهد آمده‌اند. پدر پدرم بنّا بوده و او هم راه پدرش را پیش می‌گیرد و همین شغل را دنبال می‌کند. بنا‌های زیادی در مشهد وجود دارد که پدرم هم دستی در ساخت آن‌ها داشته است. مثلا حمام گل‌خطمی در انتهای خیابان نخریسی را پدرم و پدربزرگم با هم می‌سازند. در کوچه عیدگاه خانه‌های قدیمی زیادی را ساخته‌اند که هنوز به همان شکل باقی مانده‌اند.

اما حاج غضنفر سازگار تا همیشه بنّا نمی‌ماند. بگومگوی او با پدر و سفر او به تربت حیدریه مسیر زندگی‌اش را تغییر می‌دهد. امیرآقا داستان را از قول پدرش این‌طور تعریف می‌کند: حاج غضنفر در همان اوایل جوانی با پدربزرگم بحثشان می‌شود و او همه چیز را می‌گذارد و می‌رود. آن قدر می‌رود که به تربت حیدریه می‌رسد! آنجا عده‌ای را مشغول بنایی می‌بیند و می‌ایستد به تماشا. بنای آن خانه هم طبق رسوم آنجا، در حال ساخت خانه‌ای گنبدی بوده و هرچند تا آجر که روی هم می‌گذاشته پس از مدتی آجر‌ها پایین می‌ریخته. پدرم با آن‌ها وارد گفتگو می‌شود و از مهارتش در بنایی می‌گوید. اینکه می‌تواند دیوار خانه‌ها را طوری بچیند که بیشترین استحکام را داشته باشد. بنا به او اجازه می‌دهد که شروع به کار کند و او پس از چند روز خانه‌ای خوش ساخت و تمیز و مستحکم را تحویلشان می‌دهد.

خبرش به گوش همه می‌رسد و پیشنهاد ساخت خانه‌های دیگری هم به او داده می‌شود. این می‌شود که حاج غضنفر برای مدتی در تربت حیدریه ماندگار می‌شود. یک روز چند نفر کالسکه‌سوار به دنبال او از روستایی دیگر به تربت حیدریه می‌آیند. توضیح می‌دهند آب انباری درست کرده‌اند که ۱۲ متر گودی دارد، اما هیچ‌کس نمی‌تواند گنبد بالای سر آن را بسازد. او، اما موفق به ساخت این گنبد می‌شود و پولی هنگفت نصیبش می‌شود. تصمیم می‌گیرد با آن پول به شهر برگردد و بخشی از زمین‌های محمدآباد را بخرد.

تمام همّ و غمم حفظ باغ پدری است

اهالی محمدآباد حالا داستان‌های زیادی از کمک‌های حاج غضنفر سازگار دارند. خیلی‌ها با کمک او در این محله خانه‌دار می‌شوند. خیلی‌ها از زندان آزاد می‌شوند و... به گفته امیر آقا در این باغ بزرگ از گذشته تا به امروز به روی اهل محل باز بوده است. حالا که سال‌هاست از فوت حاج غضنفر می‌گذرد و مدیریت این باغ به دست فرزند ارشد خانواده افتاده اهالی از نعمت این مکان محروم نشده‌اند. این باغ سرسبز تا پیش از شیوع ویروس کرونا محل برگزاری مجالس عروسی مختلف هم بوده و دست‌کم ۴۰ عروس و داماد محلی را همین جا برگزار کرده‌اند.

امیر سازگار می‌گوید که حالا تمام همّ و غمش حفظ باغ پدری است و اینکه این نقطه سرسبز هم همرنگ بافت مسکونی اطراف نشود.
باغ سازگار در سال‌های گذشته کنار همه این‌ها سر ناسازگاری هم با اهل محل داشته است و مشکلاتی را به زعم اهالی محل به وجود آورده است. از صدای واق واق سگ‌ها بگیرید تا حشرات موذی که در شهرآرامحله به آن پرداختیم.
امیر آقا، اما در این باره می‌گوید: در این سال‌ها سعی کرده تمام این مشکلات را به حداقل برساند. استخری را که توی باغ برای آب‌تنی ساخته بوده برچیده شده و حالا هیچ دام زنده‌ای هم در این باغ ندارد.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.