نجمه موسویزاده| شهرآرانیوز؛ تمام کودکیاش را در محله گاراژدارهای قدیم گذرانده است که حالا محله کوشش نامیده میشود. زمانی را بهخاطر میآورد که بیشتر محله زمین خاکی بود و خیابانکشی وجود نداشت. خانهها نیز به شکل ویلایی و یکطبقه ساخته میشد. البته که تعداد خانهها بسیار کم و تعداد گاراژ خودروهای سنگین و اتوبوس بیشتر بود. به همین دلیل هم در بین مردم به گاراژدارها معروف شد؛ با وجود نبود برق، آب و تلفن، از نظر او زندگی در آنزمان صفای دیگری داشت، اینکه از خانه پدریاش گنبد حرم امام رضا (ع) دیده میشد و مردمانش همدلتر و یکرنگتر بودند.
احمد فتحی متولد ۱۳۳۴ در گذر زمان مویی سپید کرده است و تا به امروز، معرفت و محبت قدیمیها را با خود به همراه دارد. او که تا دوران جوانی در گاراژدارها زندگی کرده و اکنون ساکن خیابان پروین اعتصامی است، خاطرات زیادی از قدیم محله و دوران کاریاش در کارخانه قند شیرین به یاد دارد که با ما به اشتراک میگذارد.
۶۰ سال پیش، موقعی که پدرش خانهای در محدوده گاراژدارها خرید، هنوز خبری از لولهکشی آب و سیمکشی برق نبود؛ چاههای آبی به نام کاریز در محله وجود داشت که مردم از آنها آب میکشیدند و با ساخت و سازهایی که انجام شده بود، این چاهها به داخل خانهها افتاده بود. منزل پدریاش یک طبقه با ۲ باغچه چهارگوش و یک حوض بزرگ آب در وسط حیاط بود و ایوان باصفایی داشت که شبهای تابستان با برادرانش آنجا میخوابیدند و روزها نیز به بازی میگذشت.
کلامش دلنشین است، آنقدر راحت و صمیمی صحبت میکند که احساس میکنیم سالهاست ما را میشناسد.
حرفهایش را اینگونه آغاز میکند: دهه ۳۰ و ۴۰ آپارتماننشینی مرسوم نبود، زندگیها طور دیگری معنا پیدا میکرد. مکثی میکند و پی حرفش را میگیرد: طعم شیرین کرسی بعد از مدرسه و صدای برف زیر چکمهها چه صدای خوبی داشت. صبحهای زمستان هنوز از رختخواب بلند نشده بودیم، میدانستیم برف آمده است. چون صبحهای برفی نوری که از پنجره میتابید، با روزهای غیربرفی فرق داشت.
برق نبود، چراغهای فانوس و گردسوز، روشنایی خانهها و حتی کوچهها را تأمین میکرد. ستونهایی نیز در محله بود که اهالی با غروب آفتاب، فانوسی روی آنها آویزان میکردند تا هم مسیر رفتوآمدشان روشن شود و هم امنیت در محله برقرار شود. کم کم برق به خیابانها و سپس کوچهها رسید و با سیمکشی خانهها روشن شد.
تمام این خاطرات شیرین با یک اتفاق تلخ برای او رنگ میبازد: در هر خانه حوض و چاه آبی وجود داشت که عمق آن به ۳۰ متر میرسید. با انداختن سطل به داخل چاه آب برمیداشتیم و داخل حوض میریختیم تا برای خوردن، شستوشو و... استفاده کنیم. داخل خیابانها نیز شیرهای آب فشاری قرار داشت. برادر بزرگترم ۱۰ ساله بود که یک روز زمان دوچرخهبازی برای خوردن آب کنار یکی از این شیرهای فشاری میایستد، اما تراکتوری که از آنجا میگذشته، با این شیر آب برخورد میکند و شیر که از جنس چدن بود، به سر برادرم میخورد و او جان خود را از دست میدهد.
فتحی میگوید: تمام خیابان گاراژدارها محلی برای توقف کامیون و اتوبوسها بود. به همین دلیل هم به آن گاراژدارها میگفتند. البته نزدیک فلکه آب (میدان بیتالمقدس) هم کاروانسرا و گاراژی وجود داشت که مسافران شهرستانی را سوار میکرد. حدود ۲۰ سال پیش گاراژها به بیرون از محدوده شهری منتقل شدند و نام خیابان به کوشش تغییر کرد، ولی در بین قدیمیها باز هم به گاراژدارها معروف است.
او با بیان اینکه از هویت قدیمی گاراژدارها تنها چند گاراژ قدیمی و مغازههای تعمیرات خودرو باقی مانده است، اضافه میکند: گاراژهای گیتینورد، میهنتور و ترانسفورد از قدیمیترین و بزرگترین گاراژهای این محله بودند که در گذر زمان خراب شدند و نقل مکان کردند. او ادامه میدهد: هنرستان سیدجمالالدین اسدآبادی، سر در ورودی کارخانه نخریسی و مدرسه مولوی از اندک مکانهای باقیمانده است و بیشتر ساختمانهای قدیمی خراب و بازسازی شدهاند به طوری که میتوان گفت از نیمقرن پیش تاکنون تفاوت زیادی در چهره شهر اتفاق افتاده است.
او با اشاره به اینکه خیابان پروین اعتصامی به نام مقدم شناخته میشد، توضیح میدهد: خیابان سلیمانیمنش نیز به نام «میهن تور» شناخته میشد، چون اول فدائیان اسلام ۲۵، گاراژ بزرگی به همین نام وجود داشت.
خیابان فدائیان اسلام در گذشته بهدلیل کارخانه نخریسی که در این مکان قرار داشت در بین مردم به خیابان نخریسی شناخته میشد. آنطور که فتحی به یاد دارد، ساعت ۶ صبح و ۲ ظهر که زمان شیفت کاری کارگران کارخانه بود و همچنین موقع اذان مغرب در ماه مبارک رمضان صدایی شبیه سوت قطار از کارخانه شنیده میشد و کارگران میفهمیدند شیفتشان عوض شده است یا اهالی متوجه میشدند که زمان افطار رسیده است. چون مردم آنزمان بیشتر سواد قرآنی داشتند، خیلی با ساعت وقت خود را تنظیم نمیکردند و این صدای بوق برای آنها حکم ساعت را داشت و هنوز این صدا در ذهن قدیمیها ماندگار است. در خیابان نخریسی هم گاراژهایی وجود داشت، ولی تعدادشان کمتر بود.
او با اشاره به اینکه در قدیم مشهد شکل دیگری داشت و با وجود کوچک بودن شهر، مکانهای هویتی و بااصالتی داشت که تعداد زیادی از آنها با گذشت زمان از بین رفتهاند، توضیح میدهد: اطراف باغ گیاهشناسی زمینهای خاکی وجود داشت که بچههای محله در آنجا فوتبال و گل کوچیک بازی میکردند. پشت باغ گیاهشناسی نیز استراحتگاهی به نام اردوگاه جهانگردی بود که ساختمانهای یک طبقه ویلایی در آن شکل گرفته بود و بیشتر گردشگرهای خارجی در این مکان ساکن بودند. الان نیز بازسازی شده، اما به شکل همان یک طبقه و ویلایی، هتلی برای مسافران است.
فتحی ادامه میدهد: باغ گیاهشناسی که الان وسعت زیادی دارد، قسمتی از آن قبرستانی بود که بیشتر افراد محلی یا کسانی که خانواده نداشتند در این محل دفن میشدند.
یکی از اشارههای جالب او مربوط به زمان کودکیاش میشود که در میدان کوشش گوسفندهای زنده را برای فروش دیده است: بیشتر مشهدیها الان برای خرید گوسفند به سمت جاده بهشت رضا (ع) یا تپهسلام میروند، اما آنزمان که شهر بزرگ نبود و جمعیت زیادی نداشت در فلکه گاراژدارها (میدان کوشش) گوسفند زنده میفروختند و بهنوعی بازار فروش دام زنده بود و از جاهای مختلف شهر برای خرید میآمدند.
تا همین دهه ۵۰ و ۶۰ خانوادهها بر این اعتقاد بودند که فرزندانشان باید در کنار درس و مدرسه، هنر یا شغلی را یاد بگیرند تا در آینده محلی برای تأمین درآمدشان باشد. فتحی نیز در دوران نوجوانی ۳ ماه تعطیلی تابستان را در مغازه تراشکاری و همچنین فروشندگی رنگ و ابزار در خیابان گاراژدارها کار میکرد و اینگونه بود که با حرفه فنی آشنا شد. سال ۱۳۵۴ کارخانه قند شیرین برای تأمین نیروی خود آگهی داده بود و او که در طی سالها کار تراشکاری را بهخوبی یاد گرفته بود در این کارخانه مشغول به کار میشود.
فتحی که از بیستسالگی به عنوان نیروی کار وارد کارخانه قند شیرین شده و به مدت ۳۴ سال در این مکان کار کرده است، توضیح میدهد: آنزمان مثل الان نبود و به دلیل کاشت و برداشت زیاد چغندر توسط کشاورزان اطراف مشهد، کارخانههای قند زیادی وجود داشت. یکی از این کارخانهها «کارخانه قند شیرین» بود که توسط لهستانیها ساخته شده بود و تمام دستگاههای آن نیز از این کشور آمده بود. بهدلیل وفور چغندر، ۷ ماه از سال کارخانه فعالیت میکرد و چند ماه دیگر هم به سرویس و تعمیرات دستگاهها میگذشت.
نیروهای کارخانه به ۳۰۰ نفر کارگر دائم خلاصه میشد، اما با رسیدن مهرماه و فصل بهرهبرداری، کارگران فصلی برای تمیزکردن چغندر و درستکردن شیره و قند در کارخانه مشغول به کار میشدند و تعداد نیروها به ۱۸۰۰ نفر میرسید. فتحی که جزو نیروهای ثابت کارخانه بود وظیفه تعمیرات و بررسیکردن دستگاهها را در طول سال به عهده داشت. او در ابتدا بهعنوان نیروی تراشکار و سپس سالها بعد به عنوان رئیس این گروه فعالیت کرده است.
او با بیان اینکه رسیدگی و بازرسی قطعات دستگاهها به دلیل بزرگی کارخانه کار دشواری بود، میگوید: محصول چغندر در بازار بسیار زیاد بود؛ بنابراین میزان کارایی کارخانه هم بیشتر و تعداد ماههایی از سال که کار میکرد به مراتب بیشتر از الان بود. در همین راستا باید دستگاهها و تجهیزات مرتب سرویس میشدند. تراشکاری فقط ۲۴ نیرو داشت و وظیفه اصلی آن بررسیکردن دستگاهها بود تا قطعات خرابشده را به تراشکاریای که به آن آتلیه میگفتند، بیاورند و این قطعات را تعمیر کنند. در گذر زمان دستگاهها فرسوده شد و این باعث شد تا جای دستگاههای لهستانی را نمونه مشابه ایرانی بگیرد.
با گذشت سالها کشاورزان دیگر تمایل چندانی به کاشت چغندر نداشتند. او دلیل این موضوع را نبود آب و یا کمدرآمد شدن کارخانهها میداند. چون پول کشاورز دیرتر پرداخت میشد میزان محصول چغندر کاهش یافت و فعالیت کارخانجات قند کمتر و کمتر شد، به طوری که سالها بعد شکر قرمز از خارج کشور وارد شدو الان هم چند سالی است که شکر خام وارد و تبدیل به قند یا شکر سفید میشود و کارخانه مثل قبل رونق ندارد.
فتحی حدود ۲۰ سال در تراشکاری کارخانه قند و ۱۴ سال هم در حراست کارخانه مشغول به کار میشود و سال ۱۳۸۶ بازنشسته میشود. او به دلیل احساس نزدیکی با کارگران کارخانه، مدتی را بهعنوان رئیس شورای کارگری کارخانه فعالیت میکند و مدیرعامل شرکت تعاونی مصرف و مسکن کارخانه قند شیرین میشود و در همین مدت میتواند خانههای سازمانی و مسائل و مشکلات مربوط به کارگران را رسیدگی کند. تلاشهای او در ادامه باعث میشود تا بهعنوان رئیس کانون شوراهای کارگری استان انتخاب شود و نماینده کارگران در شورای حل اختلاف و همچنین تأمین اجتماعی باشد.
به پیشنهاد مدیریت کارخانه و به دلیل اینکه نیازها و خواستههای کارگران را بهخوبی میفهمید، از تراشکاری به حراست میرود و ۱۴ سال در این بخش فعالیت میکند. او که در تمام مدت ۳۴ سال کار خود اتفاقات مختلفی را به چشم دیده است، چند مورد را با ما در میان میگذارد: جایی که چغندر را تحویل میگرفتند، دستگاههایی بزرگ به نام «آلفا» قرار داشت که تریلی یا کامیونها بار خودشان را به داخل این دستگاهها خالی میکردند. دستگاه آلفا غلتکی داشت که چغندرها را به سیلو انتقال میداد. سیلوها نیز محل نگهداری چغندر قند و دارای حوضهای بزرگی بود که به وسیله فشار آب چغندرها را به داخل کانالی میفرستاد و این کانال به داخل کارخانه میرفت تا بعد از شستو شو خلال شوند و تبدیل به شربت و سپس شکر و قند شوند و تفالهها نیز برای خوراک دام جداسازی شوند.
پی حرفش را اینگونه میگیرد: نبود ایمنی گاهی اتفاقات تلخی را برای کارگران رقم میزد. یکی از آنها مربوط به فصل بهرهبرداری میشود؛ زمانی که کارگر بالای دستگاه آلفا قرار داشت و پایش لغزید و به داخل دستگاه افتاد. هرچند سریع دستگاهها توسط نیروها خاموش شده بود، اما به دلیل غلتکی که درون دستگاه بود، این کارگر جان خود را از دست داد.
یکی دیگر از خاطرات او مربوط به بحبوحه انقلاب میشود. درست زمانی که منافقان با اقدامات خرابکارانه خود به دنبال ایجاد هرج و مرج در کشور بودند، فتحی و چند نفر از دوستانش، گروهی با عنوان انجمن اسلامی در کارخانه تشکیل داده بودند. اوایل پیروزی انقلاب بود و به دلیل اینکه دانشآموزان زیادی برای بازدید از کارخانه میآمدند، تعدادی از منافقان که خود را به جای کارگر فصلی جا زده بودند، سعی داشتند تا از این فرصت استفاده کرده و با ایجاد شورش و سپس گذاشتن بمب اغتشاش به پا کنند، اما او و دوستان انقلابیاش زودتر متوجه این موضوع شدند و با شناسایی این افراد جلوی این عملیات را گرفتند.
بسیاری از آبادیها و روستاهای کوچک اطراف شهر بعد از گذشت سالها به مشهد متصل شدند، یکی از آنها آبادیای به نام گلخطمی بود؛ افراد متدینی در آنجا زندگی میکردند و آنطور که گفته شده گلهای خطمی در این مکان زیاد به چشم میخورده است. محدوده کوی کارگران به طرف بولوار صدر آبادی بوده است البته الان کاملا جزو شهر است.
فتحی از سهراه گلخطمی میگوید: در کوی کارگران فعلی نرسیده به پایانه غدیر، سهراهیای وجود داشت که به نام سهراه گل خطمی در میان مردم معروف بود الان نیز در همین مکان بوستانی به نام گل خطمی وجود دارد.
در گذشته بیشتر از اینکه کوچهها را نامگذاری کنند یا خانهها را به پلاک بشناسند، نام اهالی و افرادی که در آن زندگی میکردند، شناسنامه کوچه و حتی محله را شکل میداد. یکی از این مکانها پل انجیر بود که بهنوعی محل اصلی آدرسدادن اهالی بوده است: بیشتر از نیم قرن پیش قهوهخانهای به نام انجیر درفدائیان اسلام ۳ وجود داشته است که پاتوقی برای مسافران شهرستانی به شمار میرفت. در حقیقت از این مکان مسافران با خودروهای سواری «پابدا» که خودروهای قدیمی است به شهرستانهای سبزوار، نیشابور و... میرفتند. کنار قهوهخانه درخت انجیری قرار داشت و پلی هم وجود داشت که مردم ساخته بودند و برای رفت و آمد از آن استفاده میکردند. به همین دلیل به پل انجیر معروف شده بود.
سمت خیابان امام رضا (ع) هم رود دیگری وجود داشت که روی آن پل چوبی بزرگی ساخته بودند و در بین مردم این مکان معروف به پل چوبی بود. شیرخوارگاهی در نزدیکی بیمارستان امدادی کنونی بود که بچههای بیسرپرست در آنجا نگهداری میشدند و هر کس میخواست آدرس بدهد میگفت پل انجیر، شیرخوارگاه.