به گزارش شهرآرانیوز - زمانی که از بازیهای «داستانمحور» صحبت میشود، ذهن خیلی از افراد به سمت عنوانهایی بدون هیجان و حوصلهسربر میرود. مخصوصا اگر این بازی را یک استودیوی مستقل و با هزینههای پایین ساخته باشد. اما استودیو جاینت اسپرو در بازی What Remains of Edith Finch اثری خلق کرده که از نظر جذابیت با بسیاری از بازیهای پرهزینه استودیوهای بازیسازی بزرگ دنیا برابری میکند. عامل دیگری که باعث شده است این بازی تا حدی متفاوتتر از عنوانهای مشابهش باشد، فضاسازی سوررئال بهیادماندنی و نمادپردازی آن در قالب مینیگیمهایی جذاب و متنوع است. داستان این عنوان درباره خاندانی نفرینشده است که به دلیل این نفرین، از هر نسل آن تنها یک نفر زنده میماند.
ماجرا از نوشتههای یک دختر آغاز میشود. دختری که در ابتدا فقط میدانیم نام او ادیت است و به خانواده فینچ تعلق دارد و این قصه برشی است از زندگی او. خیلی زود ماجرای اصلی آغاز میشود. شما کنترل ادیت جوان را به دست میگیرید و از میان جنگلهای سبز عبور میکنید. در اولین لحظات بازی، با دورنمایی از خانهای بزرگ، قدیمی و چوبی روبهرو میشویم.
خانهای که خیلی زود میفهمید همه چیز به آن منتهی میشود: انتهای داستان فینچها و انتهای این مسیر سرسبز. با پیمودن اولین قدمها به سوی این عمارت خانوادگی، بازی جادوگریاش را آغاز میکند منتهی با ریتمی بسیار آهسته و ناملموس. با هنر قصهگوییاش آنقدر سرگرمتان میکند که نمیفهمید این مسیر طولانی چگونه با این سرعت طی شد.
به محض آنکه وارد فضای خانه میشوید میتوانید تنهایی را حس کنید. محیط بازی با تمام وجودش فریاد میزند که اینجا روزگاری محل زندگی خانوادههای بسیاری بوده، اما اکنون دیگر چیزی بیش از یک کلبه متروکه نیست. از گرد و غبارها و اسباب و لوازمی که بیرون گذاشته شده میتوان فهمید هرکه در این خانه زندگی میکرده، سالها پیش از اینجا رفته و همه خاطراتش را جا گذاشته است.
عمارت خاندان فینچ محوطه بزرگی را شامل میشود. از طبقات داخلی خانه گرفته تا محیطهای خارجی، زمینهای بازی، خانههای درختی و قبرستان. در طول بازی قرار است به همراه این دخترک به سرتاسر این خانه عجیب سفر کنید و بفهمید چه بر سر خانواده او آمده است. در هر گوشه این خانه خاطرهای نهفته و در هر اتاق ماجرایی در انتظار است. ماجراهایی که منتظرند تا به همراه ادیت بروید و از رازشان پرده بردارید.
در بازیهای مختلف الگوها و طراحیهای گرافیکی زیادی را در منوهای Pause بازی مشاهده میکنیم. اما کمتر بازیای تصمیم گرفته از این منوی پربازدید به نفع روایت و گیمپلی خود بهره گیرد. این اثر، اما تصمیم گرفته است با استفاده از این بخش، یکی از مهمترین بخشهای روایتش را انجام دهد. بازی در این منو شجرهنامهای از خاندان فینچ را به شما نشان میدهد که نامهای تکتک آنها روی آن نوشته شده و مشخص شده است اعضای این خانواده و به طور کلی اسامیای که در طول بازی به آنها برمیخوریم دقیقا چه کسی هستند و با دیگران و به طور خاص با شخصیت اصلی بازی چه نسبتی دارند.
مرحلههای بازی بر اساس همین شخصیتهاست و در هر بخش از خانه، ادیت خاطرات یکی از این شخصیتها را مرور میکند. در واقع آنها عادت دارند که برای زنده نگهداشتن یاد عزیزان ازدسترفتهشان آرامگاهی کوچک در محل زندگی برایشان درست میکردند و آن را با وسایل و چیزهایی که یاد آور خاطرات آنان بود پر میکردند.
ادیت دفترچهای دارد که شجرهنامه خاندانش روی آن نقش بسته است. تصویر صفحهای از این دفترچه در منوی Pause بازی دیده میشود و به شما کمک میکند بفهمید نامهایی که در طول بازی میشنوید چه نسبتی با یکدیگر دارند.
ادیت در طول بازی به همه این آرامگاهها سرکشی میکند و از هر یک از اعضای خانوادهاش اطلاعاتی به دست میآورد که تا پیش از آن، از آنها خبری نداشته است. او متوجه میشود خانوادهاش چگونه یکبهیک به کام مرگ کشیده میشوند و میبیند چرا این خاندان به «فینچهای نفرینشده» مشهور شدهاند.
بازی در سفر عجیبی که برای شما تدارک دیده است، داستان تکتک افراد خانواده فینچ را به شما نشان میدهد. نکته جالب در این داستان آنجاست که هریک از این قصهها با سبک خاصی روایت میشوند. در هنگام آغاز هر قصه شما به درون خاطرات شخص مورد نظر فرستاده میشوید و به جای او بازی میکنید. بازی برای روایت هرکدام از این قصهها غافلگیریهای جالبی دارد و هرکدام از داستانها ویژگیهای خاص و متنوع مخصوص خود را دارد. به مرور و با آشنایی بیشتر با خانواده فینچ و همینطور شخصیت خود ادیت، شما نیز کمابیش در غم آنها شریک میشوید و با رخ دادن اتفاقات غمانگیز، کمکم با سرنوشت تراژیک این خانواده همدل خواهید شد.
این احساس و روند مطلوب رشد آن به گونهای شما را در بر میگیرد که لحظات پایانی بازی اوج احساس همذاتپنداری را با شخصیتهای بازی خواهید داشت. این عنوان مستقل حس خوشایندی از احساس غم را برایتان پدید میآورد. احساس غمی که همچون اندوه در دنیای واقعی، سیاه و دردناک نیست، اما همچنان متحیرتان میکند و حالتان را دگرگون میکند. بازی در روایت قصهها استادانه عمل میکند و به معنای واقعی کار خود را بلد است.
اگر به دنبال گیمپلی چالشبرانگیز و عمیق میگردید، بدانید در این بازی از آن خبری نیست. ژانر بازی را میتوان بهراحتی در دسته ماجراجویی قرار داد. شاید حتی بتوان مانند بازی «دث استرندینگ» آن را یک شبیهساز پیادهروی نامید. به طور کلی سازندگان بیشتر انرژی و تمرکز خود را به روایت داستان اختصاص دادهاند و به نظر میرسد در این میان، گیمپلی فدا شده است.