آزیتا حسینزاده عطار | شهرآرانیوز؛ از وقتی تلویزیون اعلام کرد که مصطفی ماریان در مسابقات پاراآسیایی بحرین مقام اول را از آن خود کرده و صاحب مدال طلا شده است، بیشتر از دو ماه میگذرد. خیلیها بهواسطه همین خبر او را شناختند، اما کسانی که از قبل در مسیر زندگی او بودند، میدانستند او اعجوبه پرتاپ دیسک است؛ ورزشکار همیشه خندانی که در هرحالی دوست دارد هرچه خودش میداند و یاد دارد، به دیگران هم یاد بدهد.
دو ماه از آن ماجرای شیرین و خاطرهانگیز قهرمان هفدهساله محله سیسآباد میگذرد و نیمروز میهمان منزلشان در خیابان رسالت ۹۲ هستیم. مصطفی شلوار و جوراب پایش است و طوری راه میرود و کارهایش را انجام میدهد انگار نه انگار پاهایش از زانو نیست. محکم و باصلابت حرف میزند، امیدوار و مطمئن.
بشنوید از روایتی که در آن یک کاروان پر از مدال از رقابتهای ورزشی برگشتند. هفت نفر از دوومیدانیکاران استان آذر امسال در اردوی تیمملی نوجوانان و جوانان معلول کشور در مسابقات پاراآسیایی ۲۰۲۱ بحرین حضور داشتند؛ جوانانی که نقص عضو نتوانست جلو اراده آهنین آنها را بگیرد. مصطفی یکی از آنهاست؛ عضو تیمملی پارادوومیدانی. او پنج مقام استانی، ۱۰ مقام کشوری و سه مقام آسیایی دارد.
در این مسابقات با وجود کهنگی پروتزهایش که دیگر وزن او را تاب نمیآوردند، موفق شد با پرتاب ۳۵ متری دیسک، رکورد این رشته ورزشی را در آسیا بشکند؛ درحالیکه بالاترین رکورد در این رشته ۲۲ متر بوده است. مدتهاست دغدغهاش پروتز پاهایش است که تاکنون بارها تعمیر شده است و مطمئن نیست با این وضعیت حتی او را تا سر کوچه برساند. پاهایی که روی دوشش حمل میشود تا مبادا سر تمرین بشکند.
با وجود همه تلاشهای خانواده، هنوز هیچ مسئول ورزشی هزینه ۱۵۰ میلیون تومان برای تعویض معمولیترین پروتز پاها را قبول نکرده و مصطفی با وجود داشتن این دغدغه، افتخارآفرین است؛ برای کشورش، شهرش و محلهاش. او در این مسابقات مدال طلای پرتاب دیسک و مدال نقره پرتاب وزنه و نیزه را آن خود کرد و حالا به جهانیشدن فکر میکند. محکم میگوید: هدف بعدی مسابقات ۲۰۲۴ پاریس است. سخت تمرین میکنم تا با پرتاب دیسک تا ۴۵ متر، رکورد جهانی را هم به دست آورم.
سر حرف که میشود، اول مصطفی صحبت میکند و از علاقهاش به رشته ورزشی تعریف میکند: هفتساله بودم که با تشویقهای مادرم در رشته شنا ثبتنام کردم. در عرض سه سال تا مسابقات کشوری هم رفتم، اما این رشته را خیلی دوست نداشتم. در حاشیه یکی از مسابقات با آقای صحراگرد آشنا شدیم. ایشان مسئولیت استعدادیابی برای رشتههای زیرشاخه دوومیدانی را عهدهدار بودند. وقتی فیزیک بدنیام را دیدند، گفتند برای آزمون بروم.
معتقد بودند فیزیک بدنیام برای رشته پرتاب خیلی خوب است. با قدرت پرتابی که داشتم، مطمئن شدند مستعد هستم. چندماهی طول نکشید که تمرینها به مسابقات انجامید. در گذر زمان، اول مسابقات استانی و کشوری بود و بعد از آن هم درتیر ۱۴۰۰ جزو بیست نفری بودم که برای تیمملی انتخاب کردند.
او خاطره روز قهرمانیاش را اینگونه تعریف میکند: به مسابقه پرتاب دیسک که رسیدم، اصلا تصورش را نمیکردم که اول شده باشم. چون رقابت با جوانان ادغامی بود و فکر میکردم قدرت بدنی رقیبانم خوب است و رقابت سختی است. حریفم پسری به وزن ۵۵ کیلوگرم بود. مسابقه تمام شده بود. هنوز نتیجه را اعلام نکرده بودند، با ترس و دلهره راه میرفتم و تصورم این بود که دوم شدهام. توی حال خودم بودم که مربی با خوشحالی به سمتم دوید و فریاد میزد: «مصطفی اول شدی!»
مادر همیشه استوار است، حتی اگر هزاربار بغضش پای دردها و رنجهای فرزندش شکسته باشد و ابایی نداشته باشد آنها را تعریف کند. کبری ترک میگوید: ازدواجمان فامیلی بود. باردار شدم. آزمایشها و سونو چیزی نشان نمیداد که مصطفی مشکل دارد. من هیچ مشکلی تا پیش از بهدنیاآمدنش نداشتم. به دنیا که آمد، از زانو به پایین یک استخوان در ساق پایش کم بود و تنها یک انگشت شصت پا داشت و نمیتوانست راه برود. بیماری عجیبی بود و یکی از دستهایش دو انگشت داشت و دیگری سه انگشت.
به پیشنهاد دیگران مصطفی را برای درمان پیش طبیبی بردند. نقل بوده است او دختری را در یک روستا با همین وضعیت عمل کرده است و با پروتز راه میرود. دکتر فرشید باقری مصطفی را هم ویزیت کرد و تشخیصش این بود که استخوان ساق پای مصطفی کاری میکند که او هیچوقت نتواند راه برود. مادر مصطفی اینها را تعریف میکند و میگوید: پزشک نشانی داد و ما همراه مصطفی رفتیم تا وضعیت دختر را که در یکی از روستاهای اطراف مشهد زندگی میکرد، ببینیم. او خیلی راحت با پاهای پروتزی راه میرفت.
پسرم دوسالونیمه بود و ما سر دوراهی ماندیم. تصمیم سختی بود. خیلی با خودمان کلنجار رفتیم. آخر به این نتیجه رسیدم که بهتر است مصطفی پاهایش را عمل کند. همهچیز را به خدا سپردیم و دکتر با هزینه شخصی مصطفی را عمل کرد. ما فقط هزینه بیهوشی بیمارستان را دادیم. خدا به دکتر خیر بدهد. خیلی ما را کمک کرد.
وقتی مصطفی از اتاق عمل بیرون آمد، فقط یک جمله گفت: «مامان پاهایم کو؟!» بعد هم نوبت پروتز و فیزیوتراپی و... شد.
کبری خانم میگوید: دکتر ما را به هلالاحمر معرفی کرد و به ما پروتز دادند. این اولینباری بود که پروتزها را پایش میکرد. اوایل نمیتوانستم احساساتم را کنترل کنم. مدتها او را در آغوشم میگرفتم و گریه میکردم. نمیتوانستم سختی را به جان جگرگوشهام ببینم. دستوپاهای او را با لباسهای آستینبلند و شلوارهایی که پاهایش دیده نمیشد، میپوشاندم. خدا را شکر شریک زندگیام مرد خیلی فهمیدهای است. خیلی با من صحبت میکرد. او میگفت ما باید این بچه را همانطور که هست، بپذیریم و دوست داشته باشیم.
وقتی به خودم آمدم، دیدم کارهایی که میکنم، خیلی اشتباه است. از آن روز به بعد مصطفی را تیشرت و شلوارک میپوشاندم و موهایش را شانه میزدم و غرق بوسهاش میکردم. حال روحی خودم هم بسیار بهتر شده بود.
سختیها نگذاشت ذرهای از محبت مادریاش کم شود. میگوید: از رسالت بچه را در آغوشم میگرفتم و با اتوبوس تا مقدم و نخریسی میرفتم تا مصطفی فیزیوتراپی کند.
خیلی سخت بود. در همان خردسالی باید عادت میکرد تا با دو پای مصنوعی راه برود، اما انگار مصطفی داشت آن سختیها را میگذراند برای این روزهایش که مقاومتر باشد. حالا بعضی وقتها که تنهاست و میافتد، دستش را روی زمین نگه میدارد تا پروتزهایش آسیب کمتری ببیند. مصطفی خیلی زود در جلسات پیشرفت کرد و توانست روی پاهای پروتزی بایستد. تا چندوقت فیلم راهرفتنش روی تلویزیون مرکز هلالاحمر چهارراه نخریسی پخش میشد تا دیگران هم امیدوار شوند.
مسابقات پاراآسیایی بحرین از یازدهم تا پانزدهم آذر امسال با حضور ۷۵۰ ورزشکار از ۳۰ کشور و در ۹ رشته در این کشور آغاز شد. کاروان جمهوری اسلامی ایران با ۱۱۱ ورزشکار و با شعار «اراده، تلاش و پیروزی» در این مسابقات حاضر شد و درنهایت با ۴۴ مدال طلا، ۵۳ نقره و ۲۵ برنز در مکان نخست قرار گرفت. در این بین ورزشکاران جانباز، معلول، نابینا و کمبینای خراسانرضوی با کسب ۶ مدال طلا، ۱۰ نقره و ۱۴ برنز و درمجموع ۳۰ مدال سهم بسزایی در کسب مقام قهرمانی کاروان ورزشی کشور داشتند که این مهر تأییدی است بر توانایی ورزشکاران این استان و مربیان ما.
آدمهای خوب کم نیستند و همیشه در مسیر زندگی آنها قرار گرفتهاند. مادر هنوز تعریف میکند و میگوید: از ششسالگی مصطفی را به مهدکودک میبردم. مدیر مهد، خانم حقیر، بسیار مهربان بود. در ششسالگی هزینه پروتز جدید مصطفی را داد و بهترین پروتز را برایش خریدیم.
اما بعد از آنکه مصطفی بزرگترشد، دیگر بودجه ما کفاف این را نمیداد که پروتزهای مرغوب تهیه کنیم و همیشه پروتزهای معمولی میگرفتیم که دوام زیادی نداشت. بارها این مسئله برایش تکرار شده است. یکبار وقتی به باغ میرفتند، مصطفی تا پایش را از ماشین پایین گذاشت، پروتزش شکست و از آن تاریخ به بعد دیگر وقتی به گردش میروند، از پیادهشدن از ماشین میترسد.
کبری خانم همه تلاشش را میکند تا مصطفی به بهترین شکل بزرگ شود. میگوید: مصطفی با بقیه بچهها فرق میکرد. من، اما از کوچکی همیشه در تلاش بودم کاری کنم تا اعتمادبهنفس بچهام کم نباشد. برای همین با جامعه توانیابان ارتباطاتم را بیشتر کردم. آنها سفرهای زیادی داشتند که بیشتر تورهای تفریحی و گردشگری مخصوص معلولان بود. در یکی از همین اردوها سفر شمال بودیم.
مصطفی با همین وضعیت کنار دریا این طرف و آن طرف میرفت و آببازی میکرد و اصلا نمیترسید. یکی از دستاندرکاران حوزه تربیتبدنی وقتی حرکات مصطفی و دوستیاش با آب را دید، گفت: به مشهد که برگشتیم، حتما مصطفی را برای آزمون شنا پیش من بیاورید. استعدادش خوب است. او بعد از آن آزمون، مسابقات شنا را تا حد کشوری ادامه داد و مقامهای زیادی هم به دست آورد، اما، چون علاقهای به حرفهای دنبالکردن شنا نداشت، به سمت پرتاب دیسک سوق داده شد.
برای آزمون پرتاب، یک وزنه سهکیلویی به او دادند تا پرتاب کند. آرام نشست روی زمین و محکم آن را پرتاب کرد. آن روز مصطفی هم تکنیک را توانست رعایت کند و هم پرتاب را قوی انجام دهد. از همان پرتاب مربیاش، آقای محمدرضا صحراگرد، متوجه شد که او آینده خوبی در این رشته دارد و میتواند تا پاراالمپیک و قهرمانی جهان هم پیش برود.
مصطفی باید از پروتز جای پا استفاده کند، اما حتی معمولیترین آنها ۱۵۰ میلیون تومان هزینه دارند. مادرش میگوید: تا حالا به هر دری زدیم تا بتوانیم از مسئولان برای مصطفی پروتز بگیریم، اما موفق نشدیم. هلالاحمر و حتی بهزیستی هم نتواستند کمکمان کنند. بزرگترین دغدغه ما این است که پای پروتزی مصطفی را عوض کنیم. پسرم برای مسابقات بحرین که میرفت، از ترس اینکه دوباره پاها از مفصل بشکند، آنها را روی دوشش گذاشته بود و راه میرفت.
جای اینکه مصطفی پاها را بپوشد، باید وزن آنها را روی دوش خود تحمل میکرد و مدام نگران بود مبادا نتواند راه برود. این جریانی است که پیش از هر اردو یا مسابقهای برای مصطفی تکرار میشود. حتی اتفاق افتاده در مسیر برگشت به منزل پروتز پایش از مفصل شکسته است. مادر میگوید: مدرسه امام محمدباقر (ع) که مصطفی در آن درس میخواند، در دهرود ۱۲۰ است. او فقط میتواند تا سر خیابان را با ماشین برود و بقیه مسیر را باید پیاده طی کند. اتفاق افتاده که در دو ماه پنج بار پروتز شکسته است.
مادر دلش میخواهد این بهار هدیه تازهای به پسرش بدهد. میگوید: همین تازگی برای تعمیر پروتز مصطفی نزدیک ۱۵ میلیون تومان هزینه کردیم و بیش از این از عهده مخارج برنمیآییم. من و پدر مصطفی همه تلاشمان را کردیم تا حالا که مصطفی به قهرمانی رسیده است، از طرف مسئولان حمایت شود. باورتان نمیشود؛ برای اینکه حال مصطفی خوب شود و آیندهاش روشن و پرافتخار باشد، یکمیلیون تومان در ماه هزینه سرویس میدهیم که او یکروزدرمیان باید به مجموعه ورزشی ۱۵ خرداد در خیابان فکوری برود. ۶۰۰ هزار تومان هزینه مربی است که هرماه باید پرداخت شود و برای آمادهبودن بدنش هم باید هزینه کنیم تا افت نکند.
نگاه ورزشکاران دیگر و مربیانی که با مصطفی در باشگاه هستند یا با او به اردو رفتهاند، بهقدری روشن و امیدوارانه است که وقتی از مربیاش، صحراگرد میپرسیم، میگوید مصطفی هم بااخلاق است و هم با اعتمادبهنفس. همیشه سعی میکند با شوخی و خنده از مشکلات عبور کند. همه دوست دارند کمکش کنند. دوست دارم همه ثروتم را میدادم که یک جفت پا بخرد.
حتی یکبار هم که بعد از قهرمانی به برنامه ورزش خراسان رفت، معاون ادارهکل ورزشوجوانان خراسانرضوی قول تهیه پروتز را به مصطفی داد، اما دیگر هیچ خبری نشد.
با وجود قهرمانی تاکنون هیچ هدیهای از مسئولان نگرفته است، اما آدمهای محله زندگیاش قدردان زحماتش بودهاند؛ از مسجدیها گرفته تا مسئولان مدرسه و همسایههای قدرشناس. خانم ترک میگوید: مدیر مدرسه امام محمدباقر (ع) آقای علیزاده است که خیلی هوای مصطفی را دارد.
مصطفی جنس محبت را خوب میشناسد و تعریف میکند: روز عید ولادت حضرت فاطمه (س) مسجدیها من و مادرم را دعوت کردند و کارت هدیه به من دادند. شاید آن کارت هدیه مبلغ زیادی نداشت، اما خیلی خوشحال شدم که مسجدیهای محلهمان برای قهرمانشدن من ارزش قائلاند.
یکی از مشکلات مصطفی این است که محله رسالت زمین ورزشی مناسب برای رشته او ندارد و او ناچار است برای تمریناتش روزدرمیان تا خیابان فکوری برود. با همه نوجوانی، این موضوع را خوب حس میکند که محله زندگیاش متفاوت با دیگر محلههاست. با این حال، تعریف میکند: اینجا خیلی خوب است. تنها بدیاش همین است که زمین ورزشی و زمین چمن ندارد.
اگر این امکان در محله وجود داشت، بهجای اینکه این مسیر طولانی را هرروز برای تمرین بروم، مربیام میتوانست در همین محله به من تمرین دهد و از هزینههایی که به پدر و مادرم تحمیل میشود، کم میشد. مادر مصطفی میگوید: برای تمرین مصطفی زمین چمن لازم است و یک صندلی و فضایی که او بتواند پرتابی تا پنجاه متر داشته باشد. نزدیکترین فضای سبز به رسالت، بوستان بهار خواجهربیع است که آن هم فضایی برای فوتبال یا زمین چمن ندارد.
مادر، اما دلش روشن است و با اشتیاق تمام حرف میزند: مصطفی که به دنیا آمد، هیچوقت فکر نمیکردم به اینجا برسد. نمیدانستم یک روز قرار است پسرم افتخار همه ما شود. از بحرین که برگشتیم، مصطفی سهمداله کاروان بود. این برای من مادر یعنی یک دنیا. مصطفی خیلی مهربان است. گاهی در کلاس ورزش بقیه بچهها را هم کمک میکند که حرکاتشان را اصلاح کنند.
حالا حرفها خودمانیتر میشود. مصطفی تکفرزند خانواده است. از او میپرسم دوستداشتی خواهر و برادر داشته باشی؟ خندهای میکند و میگوید: «دوست نداشتم. چون تنهایی بهتر است. آدم مرکز توجه است.» علاقهاش به شرکت در رشته فیزیولوژی ورزش است. میگوید چندسال دیگر خودم هم مربی میشوم و ادامه میدهد: تمرینات مربیام برنامهریزیشده است. زمستانها که هوا سردتر است، پرتاب سنگین کار میکند و تابستانها پرتابها سبکتر است. قرار است تا اردیبهشت که مسابقات ۱۴۰۱ آسیایی بزرگسالان است، یکروزدرمیان سه ساعت تمرین داشته باشیم که شامل یکساعتونیم پرتاب و یکساعتونیم بدنسازی میشود. مصطفی همه کارهای شخصیاش را خودش انجام میدهد.
راهرفتنش در منزل مانند کسی است که پا دارد. او به راهرفتن روی زانوهایش بسیار مسلط است و اصلا حس نمیکنی نقصی در او وجود داشته باشد. او در پاسخ به این سؤال که قرار است در آینده ورزشیات مانند کدام ورزشکار ایرانی یا خارجی شوی، خیلی محکم پاسخ میدهد: «خودم.» مصطفی خیلی خوب میداند که چه میخواهد و همین حالا هم گاهی در کلاس ورزش از استاد میخواهد که او توضیحات را برای بچههای دیگر بگوید و تکنیک را یادشان دهد.
به خودش ایمان دارد و این مهمتر از هر حرفی است. میداند همان مصطفایی که سال ۲۰۲۱ توانست مقام اول پاراآسیایی بحرین را از آن خود کند، خواهد توانست در رقابتهای جهانی هم سر زبانها بیفتد؛ البته کنار مادر و پدرش. او دست آنها را با عشق میبوسد.