صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

توانشهر

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

روایتی از عبدالحمید دیالمه و قاسم صادقی، ۲ نماینده مشهد در مجلس که در حادثه تروریستی هفتم تیر ۱۳۶۰ به شهادت رسیدند.

زهرا بیات | شهرآرانیوز؛ ساعت‌۲۰:۳۰ روز یکشنبه ۷ تیر ۱۳۶۰ است. سالن اجتماعات دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی ایران در سرچشمه تهران، میزبان برخی نمایندگان مجلس شورای اسلامی و هیئت دولت می‌شود. بعداز تلاوت قرآن، آیت‌ا... محمد بهشتی می‌بایست به ایراد سخنرانی بپردازد؛ «ما بار دیگر نباید اجازه دهیم استعمارگران برای ما مهره‌سازی کنند و سرنوشت مردم ما را به بازی بگیرند.

تلاش کنیم کسانی که متعهد به مکتب هستند و سرنوشت مردم را به بازی نمی‌گیرند، انتخاب شوند.» این جملات آیت‌ا‌... بهشتی از دستور‌جلسه‌ای خاص در باره انتخابات ریاست‌جمهوری خبر می‌داد، اما هنوز تمام نشده بود که بمبی، سالن اجتماعات را لرزاند و فروریخت. عبدالحمید دیالمه و حجت‌الاسلام قاسم صادقی، دو نماینده مشهد در مجلس، دو تن از ۷۳ نفری بودند که در این عملیات تروریستی به شهادت رسیدند.

شهید دکتر عبدالحمید دیالمه

عبدالحمید دیالمه روز ۴ اردیبهشت ۱۳۳۳ در تهران و خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشود. پس از گذراندن دوره دبستان، دروس متوسطه را در دبیرستان «هدف» فراگرفت. در سال‌۱۳۵۲ وارد دانشگاه مشهد شد. شش سال بعد با درجه دکترای داروسازی دانش‌آموخته شد. عرفان، فلسفه و منطق را نزد استاد شهیدمطهری خواند، سپس به فراگیری علوم جدید در رشته پزشکی در دانشگاه مشهد ادامه داد.

زبان‌های عربی، انگلیسی و فرانسوی را نیز به‌طور کامل آموخت و پس ازدریافت مدرک دکترا در سال ۱۳۵۸ از دانشگاه مشهد، به تهران آمد. دیالمه فعالیت اعتقادی و مبارزاتی خود را از دوران دانشگاه آغاز کرد. تأسیس کتابخانه اسلامی در خوابگاه دانشگاه مشهد و تشکیل جلسات سخنرانی تحت عنوان صراط مستقیم باهدف احیای تفکرات شیعی، از دیگر کار‌های او بود. تفکراتش از مرز دانشگاه می‌گذشت و در شهر گسترش می‌یافت؛ به همین‌دلیل و به‌بهانه شرکت در مبارزات مسلحانه، بار‌ها توسط ساواک زندانی شد.

فعالیت‌های او در مشهد، محبوبیتی خاص به او بخشید و موجب شد چند تن از علمای تراز اول مشهد از‌جمله آقامیرزا‌حسن‌علی مروارید، مرحوم میرزا‌مهدی نوقانی و مرحوم میرزا‌جوادآقا تهرانی، هنگام انتخابات مجلس شورای اسلامی از او بخواهند از شهر مشهد کاندیدا شود. دیالمه با رأی اکثریت مردم به مجلس شورای اسلامی راه یافت و به‌این‌ترتیب از بیست‌وشش‌سالگی، فعالیت‌های خود را در سنگر مجلس آغاز کرد.

او در مجلس عضو کمیسیون امور شورا‌ها بود و با اینکه به‌طور منظم در حوزه به تعلیم نپرداخته بود، در بسیاری از موارد با افرادی که در سطح خارج حوزه بودند، به بحث می‌نشست.
شهید دیالمه به مقابله با ارتجاعی‌های داخلی (منافقین، ملحدین و لیبرال‌ها) پرداخت. وی با انتشار خبر نامزدی بنی‌صدر برای ریاست‌جمهوری، در جلسات عمومی و هفتگی با دلایل مستند گفت: «ریاست‌جمهوری بنی‌صدر برای جمهوری اسلامی فاجعه است!» او هرگز حاضر نشد از این دیدگاه خود برگردد.

خاطرات طاهره افجه، مادر شهید عبدالحمید دیالمه

اول استاد، بعد مادر

عبدالحمید فرزند اولم بود. من که مادرش بودم، او را نشناختم. می‌گفت: شما اول استاد من هستی، بعد مادرم. رابطه صمیمانه‌ای داشتیم. درعین‌حال که احترام خاصی برای پدر و مادر قائل بود، حرف‌های خصوصی‌اش را با من در‌میان می‌گذاشت.

من از دانشسرا دیپلم داشتم و پدرش دندان‌پزشک بود. از سه‌سالگی خواندن و نوشتن را به عبدالحمید آموختیم. علاقه عجیبی به مطالعه کتاب داشت. در تولد پنج‌سالگی‌اش، دختر‌عمه‌اش برایش اسباب‌بازی هدیه آورد. نگاهی به کادو انداخت و مکثی کرد. دختر عمه‌اش پرسید: این هدیه را دوست نداری؟ گفت: دوستش دارم؛ اما اگر برایم کتاب هدیه می‌آوردید، خوشحال‌تر می‌شدم. این حرف را عبدالحمید در پنج‌سالگی به زبان آورد.
به‌حدی با کتاب انس داشت که اگر خواهرهایش تماس می‌گرفتند و مسئله‌ای را از او می‌پرسیدند، نشانی دقیق می‌داد و می‌گفت: برو سراغ قفسه کتابخانه‌ام در فلان طبقه، فلان کتاب، فلان صفحه، پاسخ سؤالت را پیدا می‌کنی.

نمایندگی یعنی مسئولیت؛ تبریک ندارد!

به دنیا و مادیات آن وابستگی نداشت. بیشتر به‌دنبال کسب علم و خدمت بود و نزد علامه عسکری، رهبر معظم انقلاب و شهید‌مطهری، علوم و معارف اسلامی را فرامی‌گرفت. آن‌قدر محبوبیت داشت که همسر شهید مطهری می‌گفت: دوست دارم عبدالحمید دامادم بشود.

یک روزکه به‌دنبال شناسنامه‌اش آمد، گمان کردم می‌خواهد ازدواج کند. پرسیدم: عبدالحمید، چه خبر است؟ شناسنامه را برای چه می‌خواهی؟ می‌خواهی داماد شوی؟ خندید و گفت: نه مادر، چند تن از علمای مشهد با من صحبت کرده‌اند که «نماینده‌شدن برای تو واجب است.» این طور بود که وارد گود نمایندگی شد. وقتی هم مردم مشهد به او رأی دادند، نه تنها خوشحال نشد که نگران‌تر شد. خاطرم هست بعد از اعلام نتایج به خانه آمده بود، خواهرش جلو رفت و گفت «مبارک باشد داداش.» رو کرد به دخترم و گفت: نمایندگی یعنی مسئولیت، تبریک ندارد!

در مجلس بی‌همتا بود

شاید دیگران از صحبت‌هایم برداشت کنند که، چون مادر هستم، محبت فرزند است که باعث می‌شود از او تعریف کنم؛ اما اگر حس مادری خود را هم کنار بگذارم و درباره عبدالحمید صحبت کنم، باز می‌گویم او کم‌نظیر بود؛ سخنان دوستان، همکاران و اطرافیان او بهترین شاهد بر این ادعاست. هنوز هم سوز از‌دست‌دادنش عمق سینه‌ام را می‌سوزاند. در مجلس هم جایگاه ویژه‌ای بین نمایندگان داشت؛ وقتی شهید شد، یکی از نمایندگان گفت: دیالمه تک بود و همتا نداشت. هرچه می‌گفت، مدتی بعد همان ماجرا اتفاق می‌افتاد.

شهید دکتر حجت‌الاسلام قاسم صادقی

قاسم صادقی به تاریخ دوم مهر‌۱۳۱۵ در گرمه چشم به جهان گشود. در هفت‌سالگی از نعمت مادر محروم شدو در دوازده‌سالگی برای تحصیل و بهره‌برداری از مکتب پویای تشیع، به حوزه علمیه مشهد عزیمت کرد. پس از تحصیلات مقدماتی در مدرسه «نواب»، سطح را از محضر آیت‌ا... قزوینی و خارج فقه را از محضر آیت‌ا... میلانی استفاده کرد و دراین زمینه به درجات عالی نائل آمد. سپس وارد دانشگاه شد و پس ازدریافت دانشنامه لیسانس به خدمت دبیری پرداخت و در‌کنار آن موفق به ادامه تحصیل و اخذ دکتری در رشته فقه و حقوق اسلامی شد.

بعد از مدتی، برای تدریس وارد دانشگاه شد و در دوره اول مجلس شورای اسلامی با تأیید علمای تراز اول مشهد مقدس و با حدود ۵۹ درصد رأی به‌عنوان نماینده مشهد وارد مجلس شورای اسلامی شد و در مجلس به عضویت در کمیسیون آموزش‌وپرورش، فرهنگ و تحقیقات و تعلیمات عالی درآمد.

صادقی از هنگامی‌که به‌صورت یک طلبه ساده در حجره مدرسه نواب می‌زیست، تا زمانی‌که در دانشگاه به استادی یا در سنگر مجلس، به نمایندگی پرداخت، به‌صورت مسلمانی بی‌پیرایه و متواضع زیست و همیشه در سنگر دفاع از اسلام و مقدسات آن حضور داشت. در دوران تحصیل، دوستانش او را به‌عنوان طلبه‌ای عادل و مجتهد می‌شناختند و در دوران استادی، دانشجویان او را استادی برادر و مهربان می‌دانستند. باتوجه‌به مطالعاتی که در‌زمینه جهان‌بینی اسلامی داشت، جلسات درس و بحث او، کوبنده مخالفان قرآن بود و در سنگر توحید با کفر و شرک مبارزه‌ می‌کرد. از او دو کتاب، یکی درباره مبدأ و دیگری در موضوع معاد و تعدادی مقاله به یادگار مانده است.

ربابه تطوره‌چیانی، همسر شهید قاسم صادقی

پس ازنمایندگی، زندگی ما با مردم فرق نداشت

بعد از نمایندگی نه‌تنها کیفیت زندگی ما تغییر نکرد، بلکه ساده‌زیستی را بیشتر در دستور‌کار خود قرار داد؛ زیرا نمی‌خواست با عامه مردم متفاوت باشد. همچنین ساعت‌های زیادی را به مطالعه و حل مسائل مردم می‌گذراند. به من هم گفته بود مبادا مراجعی به منزل بیاید و شما درست پاسخ ندهید؛ هرکس کاری داشت به من اطلاع بدهید، چون مردم ما را فرستاده‌اند در مجلس که برایشان کاری کنیم.

همسر بعضی از نمایندگان مجلس برای رفت‌وآمد، خودرویی دراختیار داشتند و خانه‌های آن‌چنانی، ولی ایشان هیچ‌وقت ماشین نخواست و ما با اتوبوس رفت‌وآمد می‌کردیم. وقتی برای یک اتاقمان فرش می‌خواستم، گفت: همین موکت کفایت می‌کند. بقیه درآمد خود را صرف مستضعفان و هفت یتیم بستگان نزدیکش می‌کرد و من نیز در این مسیر کمک ایشان بودم؛ زیرا اولویت در زندگی ما توجه به فقرا بود. در حال حاضر، یک خیریه دارم که به خانواده‌های مستضعفین کمک‌رسانی می‌کنم و بخشی از حقوق شهید همیشه برای مستضعفین هزینه می‌شود؛ زیرا می‌دانم این‌طور خوشحال‌ترند.

خوشا زندگی و خوشا مردن در مشهد

همسرم به‌شدت علاقه داشت که به جبهه برود، ولی مسئولان اجازه نمی‌دادند و می‌گفتند کار شما را در جبهه یک سرباز هم می‌تواند انجام دهد و کار شما در مجلس از عهده دیگری خارج است. از‌همین‌رو سربازی را که راننده ایشان بود، مرخص کردند تا یک نفر به‌جای ایشان دربرابر دشمن بجنگد و بدون راننده رفت‌وآمد می‌کردند. بعداز شهادت، آقای عبدخدایی آمدند پیش من و پرسیدند: به نظر شما شهید را کجا دفن کنیم؟ گفتم شهید صادقی همیشه می‌گفتند «زندگی در مشهد، مردن هم در مشهد لذت‌بخش است.»

به‌همین‌دلیل شهید صادقی را در حرم رضوی دفن کردند؛ البته امام‌خمینی (ره) نیز تأکید داشتند نمایندگان در شهرهایشان به خاک سپرده شوند تا همه مردم این فجایع را ببینند. بعد از شروع زندگی مشترکمان روانه مشهد شدیم تا مدرک دکترای خود را گرفت. سال‌۱۳۵۵ شاه به دانشگاه فردوسی مشهد آمد، ولی با‌وجود اصرار پدر شهید صادقی، ایشان حاضر نشدند که به دیدار شاه بروند. بعد از آن نیز با حضور در تظاهرات، حمل‌ونقل زخمی‌ها، فعالیت‌های انقلابی خود را آغاز کرد، به‌نحوی‌که مدت شش‌ماه رژیم شاه در تعقیب او بود.

دومین سفری که تنها رفت

هفتم تیر‌۱۳۶۰، آقا‌قاسم مثل همیشه برای جلسه‌ای راهی دفتر حزب جمهوری اسلامی شد. من مشغول کار‌های روزمره خودم بودم. ناگهان صدای فریادی از حیاط مجتمع بلند شد. وقتی از خانه بیرون آمدم، تازه متوجه شدم چه اتفاقی افتاده است. وقتی در بیمارستان جویای حالش شدم، گفتند حاج‌قاسم شهید شده است. نمی‌خواستم باور کنم. به‌غیراز یک سفر کاری که به شمال رفته بود، این دومین سفر بود که مرا تنها گذاشت.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.