صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

توانشهر

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

فکر اولیه‌ای که مقدمه نوشتن داستان است

  • کد خبر: ۱۳۴۷۸۷
  • ۲۴ آبان ۱۴۰۱ - ۱۴:۴۳
فکری اولیه می‌تواند باعث شکل گیری یکی از بلندآوازه‌ترین داستان‌های کوتاه جهان شود. این داستان، درون مایه (پیام و فکر اصلی) و موضوع هم دارد؛ اما این‌ها نباید با فکر اولیه مشتبه شود.

«ادای آن دینی که وجود ندارد، چطور می‌تواند زندگی انسان را نابود کند!» این کلمات احتمالا همان فکر اولیه‌ای باشد که از ذهن «گی دو موپاسان» پیش از نوشتن داستان کوتاه معروفش «گردن بند» گذشته است. در آن داستان، زنی برای جلوه گری در یک مهمانی اعیانی، گردن بند دوستش را امانت می‌گیرد؛ اما آن را گم می‌کند. او می‌کوشد یکی شبیه آنچه گم کرده بخرد و به صاحب امانتی بدهد، ولی خرید چنین زیور گرانی نیازمند زیر بار قرض و نزول رفتن است و اتلاف جوانی برای بازپرداخت قرض و وام.

نکته تکان دهنده این است که زن پس از سال‌ها رنج و زحمت و ازدست رفتن عمر می‌فهمد گردن بند دوستش بدلی و فاقد ارزش مالی خاصی بوده است! می‌بینید که فکری اولیه می‌تواند باعث شکل گیری یکی از بلندآوازه‌ترین داستان‌های کوتاه جهان شود. این داستان، درون مایه (پیام و فکر اصلی) و موضوع هم دارد؛ اما این‌ها نباید با فکر اولیه مشتبه شود. موضوع آن مفهومی است که داستان درباره اش نوشته می‌شود؛ برای نمونه، در «گردن بند» موضوع می‌تواند «امانت داری» باشد.

فکر اصلی یا پیام هم آن دیدگاه و سمت گیری نویسنده درباره موضوع داستانش است؛ مثلا پیام داستان موپاسان شاید این باشد: «رذایلی اخلاقی همچون خودبینی یا سطحی نگری، انسان را به خاک سیاه می‌نشاند!»، اما فکر اولیه هر داستان که به آن «سوژه» نیز می‌گویند، نخستین جمله یا عبارتی است که هنگام رویارویی با مسئله‌ای در ذهن نویسنده جرقه می‌زند تا درباره اش داستان بنویسد.

البته ما نمی‌توانیم ببینیم در سر یک نویسنده چه می‌گذرد؛ اما سوژه‌های داستان‌ها را می‌توان بر پایه این آثار حدس زد. برای روشن‌تر شدن بحث، نمونه‌ای دیگر را می‌آوریم. آنتوان چخوف داستان چند صفحه‌ای تأثیرگذاری دارد که مترجمان ایرانی به نام‌های «اندوه» و «سوگواری» و... به فارسی برگردانده اند.

در این اثر معروف، لحظاتی از زندگی یک درشکه چی روایت می‌شود، او در شب سرد و برفی سعی می‌کند با مسافرانش درددل کند و از مرگ پسرش در این روز‌های اخیر، با آن‌ها بگوید. اما واکنش‌ها نامناسب و غیر همدلانه است و او موفق نمی‌شود هم صحبتی شایسته بیابد؛ بنابراین در پایان با اسبش درددل می‌کند! سوژه این داستان کوتاه که پیش از نگارشش ذهن چخوف را درگیر ساخته، باید چنین چیزی بوده باشد: «در قحطی هم دل و هم صحبت شایسته، آدم گاهی ناگزیر از درددل با جانوران است!» سوژه‌های مناسب داستانی ویژگی‌هایی دارند که باید به آن‌ها توجه کرد و بدون آن‌ها بعید است سوژه‌ای مناسب آفرینش داستان خوب و تأثیرگذار باشد. متفاوت بودن از امور و کار‌های روزمره نخستین ویژگی است.

مثلا اینکه صبحانه خوردن چقدر مفید یا لذت بخش است، امری معمولی است که عموم آدم‌ها هر روز با آن روبه رو می‌شوند و دورازذهن است چنین چیزی جرقه نوشتن داستانی به دردبخور را در ذهن نویسنده بزند! همچنین یک فکر اولیه مناسب باید قابلیت گسترش داشته باشد، یعنی بتوان با پروراندن و شاخ وبرگ دادن به آن داستان را ساخت. واضح است که آن ایده صبحانه چنین قابلیتی ندارد! سومین ویژگی، برخورداری از جذابیت است و خواننده را هم چیزی جذب می‌کند که یا نو باشد یا چیزی معمولی باشد که به آن نگاه نو شده است. در بخش دوم این یادداشت، درباره سوژه بیشتر خواهیم گفت.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.