امید، نبض حیات انسان و جوامع بشری است. امید جوهره حرکت و بن مایه پیشرفت است. امید، آخرین و مهمترین سرمایه انسان است.
در این روزها بدخواهان این سرزمین بیش از هر چیز در تلاش اند تا این سرمایه حیاتی را از ما بگیرند. آنها میدانند ملتی که امید دارد، همه چیز دارد و ملتی که دستش از امید خالی است، در فقر مطلق است و آماده هرگونه تهاجم و غارت.
شاعران از سربازان مهم یک ملت برای حفظ امید و انگیزه حرکت به سمت قلهها هستند. هر شعر شاعر یک کنش و یک عمل است که میتواند کنشی مؤمنانه و مصلحانه یا مخرب و شیطانی باشد. شاعری که خود را در قبال مخاطب و جامعه خود موظف و متعهد میداند، حاضر نیست ناامیدی را به خورد مردمش بدهد و آنها را مسموم کند.
تحریم امید، فلج کنندهترین تحریم است. از آن سو شاعرانی که در اوج بحرانها و شرایط دشوار، امید را در جامعه برای پیشرفت و اصلاح زنده نگه میدارند، فرزندان خلف زبان پارسی و فرهنگ پارسی اند.
قیصر شعر معاصر، زنده یاد دکتر قیصر امین پور در زمانهای که برخی هم قطارانش در ناامیدی میدمیدند، چنین گفت:
این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید
تنها، به خدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچهی راز خدا را نفروشید
در پیلهی پرواز به جز کرم نلولد
پروانهی پرواز رها را نفروشید
یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هرولهی سعی و صفا را نفروشید
دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظرهی دورنما را نفروشید
بله، آن گونه که قیصر در آخرین بیت به زیبایی گفته است دور بودن منزل و مقصد نباید ما را ناامید کند و همین منظره دورنماست که اگر بماند و چشمهای ما به آن خیره بمانند، فصل رسیدنها خواهد رسید.
این بیت زیبای سعید بیابانکی نیز از امیدآفرینترین غزلهای روزگار ماست:
هنوز پنجره مان تا خروس خوان باز است
خبر دهید به آنها که ناامید شدند
و این بیت زیبای علیرضا قزوه:
دوستان نا امیدم! دوستان نا امید!
آسمانیتر ببینید، آسمانیتر شوید
من هم این سالها و این روزها تلاش کرده ام از امید بنویسم با درک همه سختیها و تلخی ها:
میمیری اگر مرگ ببینی تب را
تاریک تصور بکنی کوکب را
خورشید، اگر سری برآری زنده ست
آن قدر مگو شب که بسازی شب را
-
مسخ هیجانها مشوای جان عزیز
باری به تماشای حقیقت برخیز
یا راهی دریای یقین شو، چون رود
یا آب به آسیاب تردید مریز
-ای حال خوشای خوبتر از عید بیاای جان جهان گستر جاوید بیا
امشب هم اگرچه خواب ما سنگین است
باز اول صبح، مثل خورشید بیا