چندسالی است بیش از گذشته گفتگوهایی درباره اهمیت حفظ زبان فارسی و ایمن کردن آن از گزندها و آسیبها میشنویم. این پرسش شاید در ذهن شما هم ایجاد شده باشد که این همه هشدار به لزوم حفظ زبان فارسی از روی تعصب است و عرق ملی یا اهمیتی راهبردی پشت این تأکید هاست؟
زبان، در نگاه اول ابزار ارتباط است و وسیله انتقال پیام. همه زبانهای دنیا در درجه اول چنین کارکردی دارند و قرار است محملی برای معنا باشند. ازاین رو، برخی ممکن است تصور کنند چه توفیری دارد زبان ما فارسی باشد یا انگلیسی، عربی باشد یا اسپانیایی، اردو باشد یا چینی. تازه اگر کارکرد زبان صرفا انتقال معنا باشد، به نظر میرسد استفاده از زبانهای جهان شمول تر، منطقیتر و پربازدهتر باشد.
نکته مهم اینجاست که زبان ابزار ارتباط و تعامل و انتقال معناست، اما مهمترین زیرساخت و سرمایه بنیادین فرهنگ هر کشور و هر تمدن، زبان آن است. بیایید از این زاویه به موضوع نگاه کنیم که من و شما وقتی از غنای فرهنگمان صحبت میکنیم و در رویارویی با جهانگردانی که به ایران میآیند میخواهیم در چند جمله داشتههای فرهنگی مان را به رخ بکشیم، سراغ چه جملههایی میرویم؟
احتمالا شما هم دارید به جملاتی از این دست فکر میکنید:
۱. ما در ایران شاعران بسیار بزرگی داریم که در دنیا شناخته شده اند، مثل حافظ و سعدی و مولوی و خیام؛
۲. ما در ایران دانشمندان بسیاری داشته ایم و داریم که کتاب هایشان قرنها مرجع علمی اندیشمندان دنیا بوده است؛
۳. ما در ایران گنجینه وسیعی شامل صدها دیوان و صدها کتاب فاخر ادبی داریم که سرشار از حکمت، معرفت و اخلاق اند.
و...
در این جملاتی که بر زبان ما جاری میشود تا غنای فرهنگی خود را به دیگران اثبات کنیم، یک عنصر مشترک و یک نخ نامرئی وجود دارد که آن هم زبان فارسی است. درواقع این زبان غنی و پرظرفیت و الهام بخش فارسی اگر نبود، نه آن شاعران تأثیرگذار و ماندگار در میان بودند و نه آن اندیشمندان و حکیمان نامدار، نه آن دیوانها و منظومههای گران سنگ نوشته میشد و نه آن سفرنامههای حکمت آمیز و ژرف پدید میآمدند. زیبایی و ارزش همه این متون در گرو روح متعالی و ظرفیت خوب و غنای کم نظیر زبان فارسی است.
به دیگر بیان، زبان فارسی پایه، بن مایه و زیرساخت اصلی همه آن داشتههای فرهنگی است که به آنها مباهات میکنیم. اما بازهم این همه ماجرا نیست. زبان هر کشور خط مقدم فرهنگ آن کشور است؛ یعنی اگر کشوری زبان خودش را یک باره یا آهسته آهسته به بیگانگان تقدیم کند، اگر از فرسایش و تضعیف زبان پیشگیری نکند و نسل جوانش با زبان بیگانه مأنوستر باشد تا زبان رسمی کشور خودشان، یک فاجعه رخ خواهد داد و چه فاجعهای بزرگتر از استعمار فرهنگی. کشوری که زبانش را از دست بدهد، فرهنگش را در اندک زمانی از دست خواهد داد.
ما وقتی با زبان فارسی زیست میکنیم، هم نفس با کلماتی هستیم که قرنها با توحید، عشق، حکمت، معرفت و جوانمردی همراه بوده اند و همچنان آن عطر و بو را دارند. اما اگر زبان ما مثلا انگلیسی شود، ما هیچ تعلق و وابستگی هویتی به آن نخواهیم داشت و رنگ وبوی فرهنگ غرب را در کلماتش خواهیم دید و کم کم با آن فرهنگ مأنوس خواهیم شد. در یادداشت بعد دراین باره هم خواهم نوشت که اگر پذیرفتیم که حفظ زبان فارسی اهمیت راهبردی دارد، آیا این مهم با روشهای کنونی و متداول تحقق پذیر است یا نه.