دولتها و حاکمیتها به امور مختلف و پرشماری میپردازند. در این بین فقط دولتهایی موفق میشوند به اهدافشان دست یابند که به جای پراکنده کاریهای بیهوده و پرداختن به امور فرعی، توان و همت خود را صرف مهم ترین، اصلیترین و مؤثرترین امور میکنند.
فرض کنید دولتی، مبلغ مشخصی را به عنوان بودجه سالیانه حوزه ادبیات در نظر گرفته باشد. تأمین زیرساختها نیازهای سازمانی، چاپ و نشر آثار ادبی، آموزش و پرورش شاعران و نویسندگان، تأمین نیازهای معیشتی اهالی ادبیات، ترویج آثار شاخص و برتر حوزه ادبیات، کادرسازی از طریق مؤسسات مردمی و خصوصی و برگزاری جشنوارهها و مسابقات، از جمله اموری است که میتوان به آن پرداخت.
اینکه سیاست گذار برای هر سرفصل چه بودجهای اختصاص دهد و کدام برنامهها را با ضریب بیشتری حمایت کند، به عمق نگاه و رویکرد او به ادبیات بستگی دارد. در واقع هرچه فهم خط مشی گذار از ادبیات عمیقتر باشد، احتمال اینکه بودجه ادبیات مصروف امور اصلی شود و بیشترین بازده به ارمغان بیاید، بیشتر خواهد بود و بالعکس هرچه خط مشی گذار نسبت کمتری با مسائل عمیق حوزه ادبیات داشته باشد، احتمال هدر دادن بودجه در امور فرعی و نه چندان مهم تقویت خواهد شد. در همین مثال گفتنش خالی از لطف نیست که بیشترین بودجههای ادبی در سالهای گذشته به شوره زارها ریخته است.
مدیر باید انتخاب کند که توان و هزینه خود را صرف چه برنامهای کند. مدیر برنامه منتخب خود را چگونه انتخاب میکند؟
برنامههایی که بیشترین بروز رسانهای را دارند، در اولویت اند؟ برنامههایی که بیشترین جامعه مخاطب را درگیر میکنند؟ برنامههایی که مورد پسند مدیران بالادستی اند؟ برنامههایی که زود بازده اند و مناسب بیلانهای نمایشی و پرطمطراق اند یا برنامههایی که حل اصلیترین مسائل را به بهترین شکل و کمترین هزینه دنبال میکنند؟
شوربختانه در بسیاری از اوقات، ملاکها و شاخصهای کاذب و غیر اصولی برنامههای هدف را پیش روی مدیران و خط مشی گذاران قرار میدهند. در این حالت برنامههایی انتخاب میشوند که درجه اهمیت کمتری دارند و برنامههای اصلی مغفول میمانند.
اصل گرایی امروزه یکی از اصول مهم مدیریت است. چه در تدبیر امور شخصی و چه در تدبیر سازمان ها، اگر نتوانیم امور اصلی را از امور فرعی جدا کنیم و وقت و توان محدود خود را صرف امور اصلی کنیم، محکوم به شکست خواهیم بود و ممکن است باوجود تلاش نفس گیر نتوانیم به بازدهی مقبول و مطلوبی برسیم.