میدانید نقره خانم من خیلی وقتها به این فکر میکنم که این کلمههای زبانمان را اولین بار که ساخته است؟ مثلا چه شده که به زرد گفته اند زرد و به بنفش گفته اند بنفش یا مثلا اگر قهوه نبود به قهوهای چه میگفتند یا اگر زرشک نبود به زرشکی چه میگفتند یا به نارنجی چه میگفتند؟
همین دلتنگی مثلا نقره خانم ... اولین بار چه کسی گفت دلتنگی؟ یعنی چه دلتنگی؟ آدم با دلش که دلتنگ نمیشود ... میدانید نقره خانم وقتی آنکه که باید باشد نیست فقط دل که تنگ نمیشود ... همه زندگی ملال است و مرثیه ... سنگ نمیبینی دندان هایت را خرد کنی از ناوقتی و پریشانی ... بقیه را نمیدانیم، ولی نقره خانم ما وقتی دلتنگیم فقط دلمان تنگ نیست، چشممان هم شفاف نمیبیند. اطعمه و اشربه هم بی مزه میشوند و قبای ترمه زردوز با گونی زغال پوشیدن هیچ توفیر ندارد.
حالا شما هم در آن ینگه دنیا مشغول تلمذ و درس خواندنید نمیدانیم دلتنگ میشوید یاخیر...
دیروز همین مشت عبدا... را دیدیم که شال و کلاه کرده بود قدم زنان زیربازارچه میرفت. پرسیدیم اغور به خیر کجا به سلامتی؟ عرض کردند قبرستان دولاب میرویم سر قبر زوجه مرحوممان لیلی خانم ... میدانید نقره خانم وقتی گفت لیلی خانم یک آهی کشید که انگار همه غمهای جهان را در قلبش تریلی تریلی خالی کرده اند ...
این فقره دلتنگی زرنگ است نقره خانم ... زلزله نیست ... سیل نیست ... آتش نیست ... دلتنگی دزد است نقره خانم دزد ... آجر آجر از تو بر میدارد و انگار به نیل اندوه میاندازد و بعد ناغافل چشم وا میکنی و میبینی هستی و نیستی ... از دلتنگی بگریزید نقره خانم ... به دامش نیفتید ... مراقب آجرهای عمارت دل خود باشید ... دلتنگی دزد است ...
به قلم میرزاابراهیم خان شکسته نویس