کلبه بی نظیری بود. منصور گفته بود ببینی عاشقش میشوی. همانی بود که تعریفش را شنیده بود. دکتر حکم کرده بود ریه راحله تحمل هوای تهران را ندارد باید بزنند بیرون و دوماه طول کشیده بود تا اینجا را پیدا کرده بود. منصور پیدا کرده بود و گفته بود مال برادرم است که ایران نیست. یک دستی به سر و گوشش میکشم و بیایید. چمدانها را پیاده کرد که پیرمرد پدیدار شد. با چکمههایی گردویی رنگ و شلوار سبز لجنی و کلاهی حصیری و دولول مجارستانی بر دوش و دوتا قرقاول بر شانه دیگر:
-منصور گفته بود میآیید، اما فکر نمیکردم به این زودیها بیایین. خوش اومدین. من منوچهرم. سی سالی میشه اینجام. بچه هام که رفتن اونور آب. زنم تحمل نداشت اونم رفت. منم سه چارتا خونه داشتم. دوتاشو فروختم و دادم بهشون بزنن به زخم زندگی شون دوتاشم دادم اجاره اومدم اینجا. کلبه من اونور دریاچه اس... آدم اگه میخواد تنهام باشه باید درست و حسابی تنها باشه. ملتفتی که ...
آب گلو قورت داد و نفهمید چرا این صدا به جانش التهاب ریخت. حال احوال کرد و چند جملهای گفت و شنید. صدای سرفههای راحله گفت وگویشان را قطع کرد. چمدانها را برداشت و منوچهر از پشت سر گفت: من این شکارها رو پاک میکنم. خرد میکنم و با فرمول خودم میپزم میام. شمام اگه زحمتت نیست دوتا لیوان برنج بشور شام رو با هم بخوریم. گوشت قرقاول با اون مرغ آمپولیهای بازار تومنی صدتومن توفیرشه ملتفتی که ...
-ما شبا برنج نمیخوریم دست شما درد نکنه راضی به زحمت نیستیم حالا وقت هست. راحله هم نباید سرخ کردنی و ادویه بخوره. ریه اش تحریک میشه ...
منوچهر لبخندی موذیانه زد و دست دراز کرد به دست دادن. خون پرندهها لای درز ناخن هایش خشک شده بود.
چشم تیز کرد و شکش به یقین تبدیل شد. نقش عقرب خالکوبی شده پشت دست راستش را دید و آب گلو قورت داد. خداحافظی کرد و از توی کلبه گم شدن منوچهر را پشت افراها و زبان گنجشکها به تماشا نشست. چمدانها را توی کمد دیواری جا داد و کله چرخاند پی راحله. راحله حوله به سرش کشیده بود و داشت بخور درمانی میکرد، لپ تاپ را باز کرد. کارپوشه را باز کرد شروع کرد به نوشتن:
هوالکاشف
با سلام
احتراما به استحضار آن مقام عالی میرساند. جهانبخش سکویی معروف به دکترجهان از شکنجه گران و مأموران رده بالای امنیتی ساواک که به مدت سی سال مفقود شده بود و از او خبری نبود. در استان گلستان مشاهده شده و با نام مستعار منوچهر در کلبهای تنها زندگی میکند. شایان ذکر است ایشان در کمیته مشترک ضدخرابکاری بازجو و شکنجه گر خود من و بیساری از برادران مبارز انقلابی بوده و دستش به خون بسیاری از هم وطنان عزیزمان آلوده است.
مراتب جهت اطلاع تقدیم میگردد. شایان ذکر است. اطلاعات تکمیلی و نشانی دقیق در گزارشهای بعدی خدمتتان تقدیم میگردد؛ و من ا... التوفیق
ارسال را که زد. راحله با صورتی خیس و عرق کرده پدیدار شد. مردد و ترسیده گفت: حاج مجید میترسم از اینجا .. یه جوریه ... مرد گفت: چه جوریه دورت بگردم از چی میترسی؟ راحله زنانه و کرشمه دار گفت: نمیدونم حس میکنم این دور و بر گرگ داره میاد منو بخوره.. تو باید مراقبم
باشی ... مرد بلند شد دستی توی موهای راحله کشید. پیشانی اش را بوسید و گفت: آره گرگ داره، ولی پیر شده ... دندون هم نداره ... همین روزا هم به تله میافته .. نگران نباش شنل قرمزی من.