صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

کاش من هم عبور تو را دیده بودم | روایتی از پرسه زدن میان عاشقان امام رضا(ع)

  • کد خبر: ۱۶۷۰۲۱
  • ۰۹ خرداد ۱۴۰۲ - ۲۲:۳۲
خیابان امام رضا(ع) مملو از جمعیت مردمی بود که برای ارادت به محضر با سعادت عالم آل محمد(ص) از گوشه و کنار شهر به این سو آمده بودند.

به گزارش شهرآرانیوز، امسال جشن میلاد امام مهربانی ها در فضا و شرایطی متفاوت برگزار شده بود و خیل جمعیت مردم به سمت مضجع شریف رضوی در حال حرکت بود.

ساعت ۰۷:۰۸ دقیقه عصر است و در میانه میدان بسیج که مشهدی‌ها هنوز به آن «فلکه برق» می‌گویند ایستاده ام. قرار است یک ساعت دیگر، دقیقا در ساعت ۰۸:۰۸ دقیقه، آتش بازی میلاد پر نور علی بن موسی الرضا (ع) برگزار شود.

رو به سوی گنبد نورانی اش داشتم و مردم را نظاره می‌کردم. خیابان به آن عریضی، جای سوزن انداختن نداشت. همه خوشحال و شاد و خندان بودند و بلند بلند باهم حرف می‌زدند و شادمان از ولادت همسایه بزرگوارشان، همراه با جمعیت رهسپار حرم آقا بودند. قرارم این بود که تا یک ساعت دیگر در میدان بیت المقدس باشم؛ نزدیک‌ترین نقطه به گنبد شریف و زرین رضوی.

از ابتدای خیابان به راه افتادم. موکب‌های زیادی سر تا سر خیابان برپا شده بودن و هرکدام مشغول به خدمتی بودند؛ یکی بستنی و شربت پخش می‌کرد، یکی پرچم «یا امام رضا» به دست کودکان می‌داد، آن یکی مشغول ارائه محصولات فرهنگی و معنوی‌ای بود که بیشتر جوانان دهه هشتادی مشتری اش بودند. از کنارشان به آرامی گذشتم و به راهم ادامه دادم.

 


بیشتر بخوانید:

جشن بزرگ خانوادگی امام رضایی‌ها در مشهد برگزار شد | شادمانی زائران و مجاوران در شب میلاد امام مهربانی‌ها + فیلم

حال و هوای مشهد و حرم مطهر رضوی در شب ولادت امام رضا (ع) + عکس و فیلم (۹ خرداد ۱۴۰۲)

ویدئو | نورافشانی آسمان مشهد در شب ولادت امام رضا(ع)


دختران کوچک با چادر‌های رنگی، محو تماشای چراغانی خیابان‌ها بودند و هرچه مادر و پدر می‌گفتند: دختر راه بیا، مراقب باش، جلوی پای ات را ببین، انگار نه انگار! دختر خانم به میهمانی‌ای دعوت شده است که صاحب مجلس آن، حافظ قدم‌های کوچک اوست. پسر بچه‌ها هم دست کمی از دختران نداشتند و هی جست و خیز می‌کردند و از سر کول هم بالا می‌رفتند. شیطنت‌های کودکی آنجایش زیباست که هربار زمین می‌خوری، پر جنب و جوش‌تر بلند می‌شوی و می‌دوی. اینبار مسیر دویدن، مسیر رسیدن به امام مهربان و باصفای ما مشهدی‌ها بود. مسیر کوتاه و کوتاه‌تر می‌شد یا ما از سر شوق و ارادت، به سر می‌دویدیم؟

کمی آنطرف تر، دقیقا وسط چهارراه دانش، جمعیتی بیشتری از کودکان و نوجوانان ایستاده بودند. ایستگاه‌های توزیع خوراکی‌های متبرک، پر جنب و جوش و با سخاوت، بستنی یخی و نوشیدنی‌های گوارا پخش می‌کردند و بچه‌ها برای گرفتن خوراکی بالا و پائین می‌پریدند. عروسک گردان و صداپیشه اش، شعر‌های قشنگ می‌خواندند. بچه‌ها می‌خندیدند و والدین از این لحظه‌های دلپذیر عکسی به یادگار می‌انداختند. حالا ساعت ۰۷:۵۵ است.

دور میدان بیت المقدس ایستاده ام. برخی از مهمانان که مسیر طولانی و پر ازدحام را طی کرده بودند، برای رفع خستگی شان در گوشه‌ای از میدان اتراق کرده بودند و گرم گفتگو بودند. آنطور که شنیده می‌شد، از پذیرایی‌ها و نورافشانی‌ها و چراغانی‌های مسیر، حسابی خوشحال و راضی بودند و کیف شان کوک بود. کمی آنطرف تر، به مردم کیک تعارف می‌کردند، آقایی بود که جعبه شیرینی گردویی را دور می‌چرخاند و بلند فریاد می‌زد: «خشنودی قلب امام رضا جانمان بردارید و نوش جان کنید و صلواتی بفرستید». مردم دعایش می‌کردند و با صلواتی رسا پاسخ اش می‌دادند.

ساعت ۰۸:۰۷ شده بود. جوانی خنده رو به سمت ام می‌آید. به او سلام کردم و پرسیدم: اهل کجایی؟ با همان لبخند گفت: دزفولی ام برادر. گفتم برای میلاد امام رضا آمده ای؟ گفت: بله. البته به هر بهانه و مناسبتی به پابوس می‌آیم. پرسیدم سخت نیست این همه راه از جنوب تا شرق را طی کنی؟ گفت: عاشقی، سختی و آسانی نمی‌شناسد کاکا! اسم اش را پرسیدم، با لبخند گفت: بنویس عاشق دزفولی.

با عاشق دزفولی خداحافظی کردم که یک آن چرخ‌های یک ویلچر را روی پای ام رد شد. پیرمرد با آرامش و احترام عذرخواهی کرد. به صاحب ویلچر نگاه کردم؛ همسرش بود. نگاه مهربان و لبخند مادرانه اش حال خوبی به آدم می‌داد. طوری هم نشده بود. عید را تبریک گفت و به ازدحام جمعیت عاشق پیوست. ساعت ۰۸:۰۸ شد.

حالا تمام خیابان امام رضا (ع) نورانی بود. از هر سو، نور و آتش و صدا برمی خواست و مردم مشتاقانه به آسمان خیره شده بودند و کف می‌زدند. صدایی از بلندگوی داخل میدان می‌آمد که گفت: «میلاد با سعادت آقاجانمان مبارک».

لحظه‌ها بر قدوم تو سجده گذاشتند و ثانیه‌ها عطشناک تا اوج آسمان فواره کشیدند. آسمان آیینه بندان عشق بود و زمین زیر چترخورشیدی درانتظار به آغوش کشیدن مردی از تبار محمد (ص) بود. مشهد در آن لحظات جور دیگری زیبا بود. شهر امام مهربانی‌ها از همیشه مهربان تر، عاشق تر، دوستداشتنی‌تر و پر تحرک‌تر بود.

یاد بیت آخر شعری از قیصر امین پور افتادم که سروده بود:

«کاش من هم عبور تو را دیده بودم | کوچه‌های خراسان تو را می‌شناسند»

کوچه‌های خراسان و مشهد، امروز تو را که غریب الغربایی، بیش از جان و مال خود می‌شناسند. ضعفای شهر تورا که معین الضعفا هستی، با عشق می‌شناسند. به راستی آقاجان شما واقعا انیس النفوسی؛ چرا که هر صدای محتاجی را با جان و دل می‌شنوی. تولدت مبارک‌ای مهربان‌ترین مهربانان.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.