صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

حکایت یک حکیم و مجلس عروسی

  • کد خبر: ۱۷۰۳۰۹
  • ۳۰ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۸:۱۴
در روزگاران نه چندان قدیم، در مرکز یکی از استان‌های مرکزی، حکیمی خردمند زندگی می‌کرد که با حکمت هایش در‌های دانش را روی مردم می‌گشود و آن‌ها را به سرچشمه‌های زندگی رهنمون می‌کرد.

در روزگاران نه چندان قدیم، در مرکز یکی از استان‌های مرکزی، حکیمی خردمند زندگی می‌کرد که با حکمت هایش در‌های دانش را روی مردم می‌گشود و آن‌ها را به سرچشمه‌های زندگی رهنمون می‌کرد. روزی یکی از دوستان حکیم که تاجری خوش نام و مردم دار بود، حکیم را به مجلس عروسی فرزندش دعوت کرد. حکیم نخست استنکاف کرد، اما، چون با اصرار تاجر روبه رو شد، دعوت وی را پذیرفت.

در شب عروسی حکیم کت قشنگش را پوشید و به خودش عطر اصلی زد و تاکسی گرفت و به تالار رفت. پس از ورود به تالار متوجه شد همان طور که حدس می‌زد، مجلس عروسی مجلسی سراسر شادی و پای کوبی و دست افشانی است و جوانان به وسط مجلس رفته اند و حرکات موزون انجام می‌دهند و کودکان مشغول جنب وجوش و شادمانی اند و مهمان‌ها درحال پوست کندن خیار و موزند و داماد نیز به صورت خرکیف در وسط مجلس نشسته و به پرداخت شاباش مشغول است. پس آرام از کنار به گوشه‌ای رفت و روی یک صندلی که توی چشم مهمانان نبود، نشست.

دقایقی بعد پیرمردی که حکیم را می‌شناخت، از گوشه مجلس برخاست و گفت: ساکت باشید، مگر نمی‌بینید حکیم اینجا نشسته است؟ حرمت ایشان را نگه دارید و این قدر جلف بازی درنیاورید. ناگهان سکوتی عمیق بر مجلس حاکم شد. جوانان به حالت مجسمه در جایشان ایستادند و کودکان نزد والدینشان بازگشتند و مهمانان درحالی که نصف خیار و موز در دهانشان بود، به پیرمرد نگاه کردند. پیرمرد سپس به سوی حکیم رفت و بر صندلی کناری وی نشست و دست وی را بوسید و گفت:‌ای حکیم بزرگ، جمع را ساکت کردم و از جلف بازی برحذر داشتم.

شایسته است برای مهمانان سخنی بگویید و ما را اندرز دهید و بار دیگر به سرچشمه‌های زندگی رهنمون شوید. حکیم از جا برخاست و دکمه‌های کتش را بست و بالای سن رفت و نخست در گوش دی جی چیزی گفت و سپس رو به مهمانان کرد و گفت: عزیزان، ازدواج اتفاق میمون و مبارکی است. از سوی دیگر، شادی گم شده ماست، پس چه بهانه‌ای بهتر از این اتفاق میمون و مبارک، برای شادی کردن؟ شما اینجا جمع شده اید تا به پاس شادی این زوج شادمانی کنید.

اگر حضور من در این جمع مانع شادمانی شماست، بهتر آن است که بروم. مهمانان گفتند:‌ای حکیم بزرگ، این حرف را نزنید. حضور شما باعث مباهات این مجلس است. حکیم گفت: از من سن وسالی گذشته است، اما بدانید اگر جوان بودم و حکیم نبودم، اکنون خودم این وسط مشغول چرخاندن بودم. وی افزود: حال دست‌های بندری را بالا بیاورید. سپس رو به دی جی کرد و گفت: حالا؛ و دی جی شروع به نواختن بندری کرد.

سپس حکیم نیز از روی سن پایین آمد و به تماشای شادمانی مهمانان مشغول شد. پیرمرد معترض که ضایع شده بود نیز یک غذا گرفت و مجلس راترک کرد.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.