در روزگاران قدیم در روستایی واقع در مناطق دوردست مرد کشاورزی زندگی میکرد که به سختی در مزرعه کار میکرد و چراغ تولید را روشن نگه میداشت. مرد کشاورز با اینکه از ماشین آلات کشاورزی استفاده میکرد و از سیستم آب رسانی قطرهای که موجب صرفه جویی در مصرف آب میشد نیز بهره میبرد و به این خاطر تقدیرنامههایی نیز از مقامات استانی و کشوری دریافت کرده بود، اما به واسطه افزایش قیمت لوازم و مواد مصرفی کشاورزی که در نتیجه نوسانات نرخ ارز اتفاق افتاده بود و نیز خلف وعده مسئولان در پیش خرید محصولات کشاورزی، روزگار سختی را میگذراند.
شبی از شبها روباهی که در جست وجوی غذا بود وارد مزرعه کشاورز شد و از آنجا که روباه شر و شیطانی بود، تعداد زیادی از بوتههای مزرعه کشاورز را لگدمال و از حیز انتفاع ساقط کرد. فردای آن روز وقتی مرد کشاورز برای سرکشی وارد مزرعه شد، خوشههای لگدمال شده و جای پای روباه را مشاهده کرد و متوجه شد روباهی وارد مزرعه اش شده است.
از آنجا که مرد کشاورز روی مزرعه اش حساس بود، تصمیم گرفت در داخل مزرعه تله بگذارد و او را دستگیر کند و به سزای اعمالش برساند.
چند شب بعد روباه دوباره وارد مزرعه شد و همین طور که مشغول لگدمال کردن بوتهها بود ناگهان پایش در تله مرد کشاورز گیر کرد. فردای آن روز صبح زود مرد کشاورز به سراغ تله رفت و روباه را دید که در داخل تله گیر افتاده است. نزدیک روباه شد و گفت: خیلی خب، بوتههای مرا لگدمال میکنی؟ روباه گفت: باشه. تو بردی. مرد کشاورز با تعجب گفت: عه، تو حرف میزنی؟
روباه گفت: بلی، مثل بلبل. مرد کشاورز گفت: بلبل مگر حرف میزند؟ روباه گفت: خیر، آواز میخواند. مرد کشاورز گفت: حالا حرف توی حرف نیاور. روباه گفت: حالا تصمیم داری با من چه کنی؟ مرد کشاورز گفت: تو بوتهها و خوشههای نازنین مزرعه مرا پایمال و لگدکوب کردی. حال من هم تصمیم دارم از تو انتقام بگیرم. روباه گفت: مثلا چطوری. مرد کشاورز گفت: مثلا این طوری که دمت را آتش بزنم و رهایت کنم. روباه گفت: این طوری که من با دم آتش گرفته میدوم و آتش خشم تو در خوشههای خودت میافتد و آنها را خاکستر میکند.
مرد کشاورز گفت: راست میگویی. وی افزود: راستی تو چقدر قشنگ حرف میزنی. روباه گفت: نظر لطف شماست. مرد کشاورز گفت: پس یک کار دیگر میکنم. تو را در قفس میاندازم و در صفحه ام در شبکههای اجتماعی اعلام میکنم برای بازدید از روباه سخنگو به اینجا بیایند و به هرکس خواست تو را ببیند بلیت میفروشم. مرد کشاورز این را گفت و منتظر جواب روباه هم نشد و تصمیم خود را عملی کرد.
بدین ترتیب مرد کشاورز از کشاورزی به جاذبههای توریستی تغییر شغل داد و بدون تأثیر پذیرفتن از نوسانات نرخ ارز و خلف وعدههای مسئولان تا پایان عمر زندگی کرد.