همه چیز در این دنیا عیاری دارد! دل آدمیزاد نیز عیاری دارد؛ گاه به محک رنج، گاه فراق، گاه محنت و گاه رحمت آزموده میشود. اصلا حکایت آدمیزاد و این دنیا حکایت آزمودن و عیارگرفتن است. خیال کن رنجهای روزگار همان صیقلی است که قرار است از دل آدمیزاد الماس بیافریند. برای همین است که سهم خیلی از خوبان و بزرگان رنج و محنت میشود که در محک تسلیم و رضا آزموده شوند.
در مقابل، برخی نیز به جز گله و شکایت، در رنجهای روزگار هم صحبت بهتری اختیار نمیکنند و تا همیشه در نقش قربانیای که فقط قسمتش مصیبت است، باقی میمانند. دریغ که خیلی از ما نمیدانیم رنج، رشته اتصال به حضرت دوست است و بهانهای برای خواستن!
خواستنی که گاهی ممکن است تا مدتها آدمی را به تضرع و ناتوانی امتحان کند. خواستنی که ممکن است به این زودی اجابت نشود، اما لذت عبادتی را به انسان میبخشد که هزاران بار از رسیدن به غایت آرزو دل نشینتر است؛ اگرچه ممکن است خیلی از این صبوریها و تحملها دست مایه سرزنش دیگران باشد که تا کی و تا کجا میخواهی چیزی را از خدا طلب کنی که به تو نمیبخشد؟ ممکن است به ناامیدی دعوت شوی که اگر امکان اجابتی بود، تاکنون رقم خورده بود!
ممکن است ته دلت را خالی کنند و همه تحمل و صبوری ات را به سرابی تشبیه کنند که خود را فریب میدهی. بالاخره آدمیزاد است و ظن و گمان خودش! اما آنچه در این خواستنها و رازونیازها قیمتی است، اعتماد و گمان خوشی است که میان انسان و خداست. گمانی که نمیگذارد سر سوزنی از رحمتش ناامید شوی و از طلب آنچه در دل داری، دست برداری.
حکایت یعقوب (ع) و یوسف (ع) را که شنیده ایم؛ همان که از فراق یوسف چنان گریست که خانه چشم را در انتظار دیدارش سپید کرده بود، اما هرگز از رحمت خدا نومید نشد.
حتی وقتی یعقوب (ع) را به واسطه رنجی که میکشید، سرزنش میکردند، از غم و اندوه خودش رشته اتصالی آفریده بود که به هیچ سرزنشی گسستنی نبود. چنان که در آیه ۸۶ سوره یوسف (ع)، یعقوب (ع) در پاسخ به سرزنشی که در این راه میشود، میفرماید: «گفت من شکایت غم و اندوه خود را پیش خدا مى برم و از [عنایت]خدا چیزى مى دانم که شما نمیدانید.»
*مصرعی از حافظ