لحظات نوشتن گاهی شبیه بغضی است که بی قرارت میکند، گاهی شبیه حس مرموزی است که از تک تک سلولهای مغزت میگذرد و زودتر باید به کلمه تبدیلش کنی و گاهی شبیه آرامشی است که پس از طوفان عظیمی در دل و جانت به آن پناه میبری! و قلم در این لحظهها شبیه شریک باوفایی است که یک لحظه تنهایت نمیگذارد که در آن دقایق پرآشوب و بی قرار، واسطه اتصال روحت با تن سپید کاغذ شود! و بعد از آن در جان سپید کاغذ روح آدمی است که جاری میشود... هنوز هم نویسندگان زیادی را میشناسم که قلم برایشان برکت دیگری دارد.
هنوز هم هر وقت اشتیاق نوشتن دارند، وفاداری شان را به قلم حفظ کرده اند. هنوز هم آن حسی را که میخواهند هنگام نوشتن داشته باشند، فقط با قلم و کاغذ در میان میگذارند. شبیه کتابها و روزنامهها که در عصر تکنولوژیها و فناوریها هنوز فراموش نشده اند، قلم را از ذهن و دل هیچ نویسندهای نمیتوان گرفت! قلم شریک لحظههای پرشوکتی است که به خلوت دل و اندیشه آدمی راه مییابد و پیام بری است که میتواند تا سالها و شاید قرنها بعد واسطه رساندن کلامی، سخنی، پیامی به دیگران باشد.
قلم یک استعاره است، حتی در روزهایی که شاید کمترکسی برای نوشتن به سراغش برود؛ استعارهای از نوشتن، اندیشیدن و با کلمهها زیستن. به قول دکتر علی شریعتی «هر کسی توتمی (نماد) دارد که با آن عشق میورزد، دوست میدارد، میپرستد، مینالد، دعا میکند، میگرید، اشک میریزد، انتظار میکشد، صبر میکند، اخلاص میورزد، ارزش مینهد، درد میکشد، رنج میبرد، ایثار میکند، میگدازد و توتم من قلم است.
روح من است که جسم یافته است. آدم بودن من است که شیئی شده است. آن امانت است که به من عرضه شده است.» امانتی که خداوند نیز به آن قسم یاد کرده است: «ن وَالقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ»؛ «نون سوگند به قلم و آنچه مى نویسند.» (سوره مبارک قلم: ۱)