میگفت هروقت در زندگی احساس کردی به آخر خط رسیده ای، به تاریکترین نقطـــه ممکــن کــه هیــــچ کورسوی امیدی نمیبینی و هیچ روزنهای برای رهایی ات نیست، به روشنایی فکر کن. شب در سیاهترین لحظه هایش به وصال نور میرسد و روشنایی از دل تاریکیها زاییده میشود. زندگی به اندازه همین سفر کوتاه میان شب تا روز و روز تا شب است.
تجربه تاریکیهای مطلقی که بدون شک پس از آن سپیده دم از راه میرسد و تجربه روشنایی هاست که پس از آن ممکن است به تاریکی کوتاهی آزموده شوی. اما آدمیزاد است و کم صبری! بی قراری در لحظههایی که خیال میکند در این دنیا به حال خودش رها شده است و بی کس و تنهاست. آدمیزاد است و فراموشکاری! همین که از سر پیچ یک تنگنا میگذرد و روزنه خلاص را مییابد، از یاد میبرد که چه کسی یاری اش کرده و تنهایش نگذاشته است.
آدمیزاد است و ناامیدی! کافی است به بن بستی در زندگی برسد و گرهی به کارش بیفتد، درمانده میشود و عاجز و ناامید کنج عزلت میگزیند و از زندگی دست میکشد. اما قرار زندگی بر مدار کم صبریها و ناامیدیها و فراموش کاریهای ما نیست که اگر این گونه بود، هرگز پس از شکستهایی که در زندگی مان تجربه کرده ایم، دوباره بلند نمیشدیم. هرگز از ناکامی ها، راه گریزی نمییافتیم و هرگز از تنگناهای زندگی جان سالم به در نمیبردیم.
پس هرگاه گرفتار آن نقطه سیاه مطلق شدی، آن لحظههایی که گمان کردی به آخر خط رسیده ای، به این فکر کن که شاید به سپیده دم روشنایی بسیار نزدیک باشی. آدمیزاد چه میداند که پس از هر سختی چه نعمتی به او داده خواهد شد. خداوند متعال در آیه ۵ سوره شرح میفرماید: «فان مع العسر یسرا؛ پس (بدان که به لطف خدا) با هر سختى البته آسانى هست.»