صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

هر محتکر، یک مبتکر است!

  • کد خبر: ۱۷۴۷۶۸
  • ۲۷ تير ۱۴۰۲ - ۱۸:۴۸
آقای محتکریان وقتی از اتاق خواب آمد بیرون، دید یک نفر ناآشنا روی مبل نشسته است و خمیازه می‌کشد.

آقای محتکریان وقتی از اتاق خواب آمد بیرون، دید یک نفر ناآشنا روی مبل نشسته است و خمیازه می‌کشد. رفت کنارش نشست و پرسید:
شما؟
نمی‌شناسی؟
آقای محتکریان با دقت نگاه کرد و گفت: نه، اصلا به جا نمی‌آورم.
صدایم برایت آشنا نیست؟
نه.

حق داری صدایم برایت آشنا نباشد، چون هیچ وقت به صدای من توجه نکردی. من وجدانتم. چند سال پیش که چندتا نیسان اقلام خوراکی و این‌ها را می‌خواستی احتکار کنی، هی صدایت می‌زدم، ولی تو اصلا صدای من یعنی صدای وجدانت را نشنیدی. همان جا بودم که تصمیم گرفتم بخوابم.

وجدان آقای محتکریان دوباره خمیازه کشید. پس چندسال است تخت خوابیدی. البته آن موقع تخلیه آن اقلام، هی ماشین‌ها می‌آمدند و می‌رفتند و سروصدا زیاد بود، نمی‌شد آدم راحت صدای وجدانش را بشنود.
بگذریم، ولی الان که وجدان بیدارت دارد با تو حرف می‌زند و سروصدای مزاحم نیست، می‌شود بی خیال جنس انبارکردن و احتکار باشی. می‌شود این قدر خودخواه نباشی؟
خودخواه نیستم. هر چه سود کنم، مال زن و بچه ام است، برای رفاه آن هاست.

مگر زن و بچه بقیه آدم نیستند؟ مگر آن‌ها رفاه نمی‌خواهند؟ چرا می‌خواهی فقط با انبارکردن اجناس ضروری مردم و بدون هیچ کار و زحمتی به سود برسی؟
کی گفته احتکار ساده است. این هم سختی‌های خودش را دارد. باید مراقب باشی همسایه‌ها خبر ندهند که جنس انبار می‌کنی. باید حواست به جنس‌ها باشد و همیشه یک شیشه استون دستت باشد تا قیمت جنس را پاک کنی. تازه بعضی وقت‌ها کار سخت‌تر است، چون از بس زمان احتکار طولانی شده و شرایطش نبوده است بفرستیم بازار، تاریخ جنس گذشته و مجبور شدیم علاوه بر قیمت، تاریخش را هم پاک کنیم. گاهی هم بسته بندی جنس این قدر موقع احتکار خراب شده است که باید ابتکار به خرج داد و در بسته بندی جدید وارد بازار کرد.

حواست هست تا ابد زنده نیستی؟
حواسم هست، هر وقت مرگ بیاید، آماده ام. برای همین در وصیت نامه ام نوشته ام کجا انبار کیک هست، کجا انبار آب میوه هست، بروند از آنجا بردارند، بگذارند توی پک مراسم ترحیم.
وجدان آقای محتکریان دوباره خمیازه کشید و گفت: واقعا نمی‌دانم چرا از خواب بیدار شدم. بعد از روی مبل بلند شد که برود دوباره چند سال بخوابد.

آقای محتکریان هم خواست از روی مبل بلند شود و جلو رفتن وجدانش را بگیرد، ولی ناگهان انگار چیزی یادش آمد. دوباره نشست. موبایلش را درآورد، شماره‌ای را گرفت و گفت: این بار ماکارونی را زودتر ردیف کنید، یک زمزمه‌هایی هست که دوباره می‌خواهد گران شود!

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.