تا در یخچال را باز کردم، یخچالمان داد زد:ای بابا. چرا فرت و فرت در اینجا رو باز میکنی؟ مگه چیزی گذاشتی که ثانیه به ثانیه میای اینجا رو چک میکنی؟
گفتم: صداتو واسه من بلند نکنی ها. کاری نکن از خونه بندازمت بیرون.
یخچالمان گفت: آدم این حرفها نیستی. تو کارتن منو از پانزده سال پیش تا الان دور ننداختی. گفتی شاید یک روز به کارت بیاد، بعد خود منو میخوای دور بندازی.
گفتم: داری عصبی ام میکنی. اومده بودم یک لیوان آب خنک بخورم، برم. بعد هم محکم در یخچال را بستم.
یخچال عصبانی شد و گفت: اولا این دریخچاله. بعد هم تو که همیشه با شیشه آب میخوری نه با لیوان. اندازهای که تو آب خنک میخوری، زندانیها توی زندان آب خنک نمیخورند. من تو خانه شما دقیقا همون کاری رو انجام میدم که آب سردکن انجام میده. از یخچالهای مردم یاد بگیر که تلویزیون نشون میده. درشون رو باز کنی داخلش کیک توت فرنگی داره، شیر کاکائو داره، آب میوه داره، خلاصه کلی اطعمه و اشربه هست داخلش.
گفتم: باور کردی؟ تبلیغه همشون.
گفت: ماست و پنیر و کره و اینها که دیگه تبلیغ نیست. چرا محض رضای خدا یک دونه از اینارو نمیذاری این داخل.
گفتم: این قدر فهمت پایینه که دهک پایین اقتصادی منو میزنی تو سرم.
گفت: دهک تو پایینه؟ فکر کردی خبر ندارم یارانه چهارصد هزار تومانی تون شده ۳۰۰ هزار تومن. حتما دهکتون رفته بالا، که یارانه تون اومده پایین.
گفتم: باور کن علتشو خودمم نمیدونم. ولی یخچال هم فقط یخچالهای قدیم. این قدر پررو نبودند.
گفت: پررو نبودند، ولی پرمصرف بودند.
گفتم: خودت هم معلوم نیست وقتی درتو میبندم اون چراغ داخلت خاموش میشه یا نه!
در همین حین در خانه باز شد و همسرم وارد شد و به من گفت: چیه باز شما دو تا به هم پریدین. صداتون تا توی پلهها میاد.
به یخچال گفت: شما هم خیر سرت بزرگتر تمام این لوازم خانگی هستی. ما باید توقع دیگهای ازت داشته باشیم.
بعد هم رفت توی اتاقش.
یخچال گفت: خانمت راست میگه. ببخش ناراحتت کردم. حالا شربت آبلیمویی، خاکشیری، پرتقالی هم این تو نیست که بگم بخوری یکم حالت سرجاش بیاد.
گفتم: عیبی نداره. این آب میوه پرتغالیها بعضی هاش مزه دیفن هیدارمین میدن. منم این دیفن هیدرامین داخل در رو برمی دارم میخورم، انگار آب پرتقال خوردم.