السلام علینا و علی عبادا... الصالحین. فکر کن چه خوشبخت باشی که هرکه هرکجای این کره خاکی نماز بخواند اعم از مستحب و واجب بر تو سلام دهد. سال ۶۱ هجری است، نشسته ام زیر سایه نخلی کنار شریعه فرات و قافله را میبینم. خیمهها بیشتر شده اند، زهیر هم آمده، این ور لحظه به لحظه بر سپاه حر هم افزوده میشود.
اصحاب همین لختی پیش آمدند و چند مشک پر آب کردند و اسب هایشان را سیراب کردند و برگشتند سمت سپاه حسین (ع) ... دارم غبطه میخورم به حالشان. یالیتنی کنت معکم فأفوز فوزا عظیما... جرئت این را ندارم که بگویم اگر بودم حتما توی سپاه حسین (ع) میرفتم. من خودم آدم رسانه ام و میفهمم چه قدرتی دارد. من ۱۴۰۰ سال این ورتر ایستاده ام و تجلی شکوهمند قیام حسین (ع) را دیده ام و حالا برایم روشن است که اگر بودم حتما در سپاه حسین (ع) شمشیر میزدم.
با سم پاشی رسانهای که در کوفه و سایر بلاد شده بود. با آن همه خدعه و نیرنگ و تطمیع فکر نکردن به برق سکهها و مناصب یزید لعنت ا... علیه خیلی دشوار بود، ولی اصحاب حسین (ع) کاری کردند کارستان. با حسین (ع) یاعلی خواندند و زلف گره زدند و شدند همان عبادا... الصالحینی که ابتدای نوشته عرض کردم.
میرزا اسماعیل دولابی که رضوان خدا بر او، یک جایی میگفت: با حسین که باشی عاشق میشی، بعد میسوزی، بعد خاکت کنند میشی تربت، بعد میشه والشفا فی تربته. میگفت: اصحاب حسین (ع) عاشق بودند اول حسینی شدند بعد حسین شدند. تربت شدند. من بغل شریعه فرات دارم به حرفهای میرزا گوش میکنم.
هر از گاهی حسین (ع) از خیمه بیرون میزند با عبا و عمامهای بشکوه. عمر سعد میآید حرف میزنند جلسه میگذارند. حسین میخواهد خوشبختش کند.
عمر سعد از گندم ری حرف میزند و آه که آدمیزاد هرچه میکشد از همین خوردن گندم است. چقدر آدم باید نفهمد که یکی قرار است تو را به سمت خوشبختی و سعادت ببرد و تو برای جیفه دنیا حرف هایش را نشنوی و کار خودت را بکنی. اصحاب حسین (ع)، اما پهلوانانی بودند که یاعلی گفته بودند و میدانستند که این جنون منطقی و عاقلانه و در عین حال عاشقانه ختم به خون میشود و نرفتند، ماندند و ماندگار شدند. تربت شدند. حالا تا قیام قیامت هرکس میآید زیارت حسین (ع) این جوانمردان را هم زیارت میکند. از سمت شریعه میروم سمت اردوگاه سپاه کوفه.
عدهای شمشیر تیز میکنند و عدهای توی دامن هایشان سنگ جمع میکنند. پیرمردهایی خشک مقدس که خشکی لب هایشان میگوید روزه اند ایستاده اند به نماز. عدهای حین تمرین شمشیر زدن قرآن میخوانند و چند صد متر آن طرفتر قرآن ناطق تکیه زده بر نیزه تنهایی اش. کلمهها داغ شدند حلقم میسوزد. بر میگردم به فرات شپهای آب به صورتم میزنم. بیدار شده ام. اذان میگویند.