درد مثل بختک به جانم افتاده است. از شقیقهها عبور کرده است و مثل اختاپوس چنگ انداخته بر فرق سرم. چشمانم دودو میزند. تمام بدنم را انگار در هاون کوبیدهاند. صدای قرچ قرچ استخوانهایم را میشنوم. از جایم به سختی تکان میخورم. سالهاست این درد کشنده لعنتی با من است و هر دکتری رفتم، هرکسی یک اسمی برایش گذاشت!
این درد زهرماری تکلیفش با خودش مشخص نیست و هر زمان بیاید، از نوک پا تا فرق سرم را درگیر خودش میکند، اما این روزها همه ترس یک ویروس به جانشان افتاده است و در این زمانه من بیشتر از هر زمان جای خالیات را احساس میکنم. هنوز در رؤیاهایم با تو زندگی میکنم. یادم نمیرود که همیشه این مواقع که درد سلولهایم را درگیر میکرد، میآمدی و با انگشتهای بزرگ و زبر مردانهات میزان تبم را از روی پیشانیام اندازه میگرفتی و با خنده میگفتی: پاشو دخترجان! خودت را لوس نکن. تو حالت از من بهتر است.
خدا میداند آن زمان در دلت چه میگذشت و به روی خودت نمیآوردی و میرفتی آشپزخانه و داروهایم را میآوردی و من را به انواع و اقسام قرص و شربت و داروی گیاهی میبستی و کنارم مینشستی و از قدیم میگفتی تا دردم کم شود و داروها اثر کند و به خواب بروم. از کشاورزی روی زمینهای مردم تا واکسزدن کفشهای زهواردررفته آدمها برای درآوردن چندرغاز برای اینکه پول کتاب و دفترت درآید، درس بخوانی و دانشگاه بروی. ماجرای عروسیات با مامان و آشناییات با او را که هزاران بار با آبوتاب تعریف کرده بودی. دلم برای تو و خندههایت و آغوش گرمت یک ذره شده است.
نمیدانم شاید در این روزهای سخت بیش از هر زمانی جای خالیات را حس میکنم. اصلا این وقتها که آدمها کلافه و سردرگماند، آدمی نیاز دارد یکنفر پیدا شود و یک لیوان آب دستت دهد و حالت را بپرسد و دارو و دوا و ماسک و ژل ضدعفونیکننده دستت بدهد و تو را تشویق کند تا کتاب بخوانی و اخبار نگرانکننده درست و نادرست خشونت و جنگ و نامهربانیهای آدمها با همدیگر و آمار و ارقام مرگومیر را دنبال نکنی.
حتما اگر بودی، این روزها که همه از شر این میهمان ناخوانده کرونا به خانههایشان پناه بردهاند، کیسهکیسه از میدان بار رضوی شلغم و پیاز میخریدی تا سیستم ایمنی بدنمان را تقویت کنی تا دردی به دردهای بدنم اضافه نشود یا تمام خانه را با اسپند ضدعفونی میکردی و شبانهروز داروی گیاهی به خوردم میدادی. وای پدر، چقدر دلم برای تو و شانههای مردانهات تنگ شده است.
اصلا میدانی این روزها با خود چه فکر میکنم؟ ترس در تنهایی مردن از این میهمان ناخوانده دوستنداشتنی، آنهم زمانی که نیاز داری کسی کنارت باشد، ما را میکشد. شاید به همین علت است که از وقتی کرونا شایع شده است، بیرون از خانه پا نگذاشتهام.
همینطور که روی تخت خودم را مچاله کردهام، باز هم یاد جمله معروفت میافتم که همیشه میگفتی انسان چه موجود ضعیفی است! به آه بند است و یک وقتهایی طوری میشود که قدرت دفاع از خود در برابر کوچکترین موجودات را ندارد.
واقعا هم راست میگفتی. این روزها همه سر در گریبان و گریزاناند از همدیگر و به دنبال پناهگاهی امن میگردند.
پدر! چقدر جایت خالی است این روزها! دلم برای تو و حرفهای امیدوارانهات تنگ است.