به قول یک نفر، آدم اگر بخواهد کاری را انجام دهد، راهش را پیدا میکند و کسی هم که نخواهد بهانهاش را. همیشه تصور میکنیم خیلی از کارها را بعدها هم میشود انجام داد، هفته بعد، ماه بعد، سال بعد و به همین علت بیشتر اسیر دیرشدن هستیم. کتابخواندن را از برنامه زندگیمان حذف میکنیم به این بهانه که فرصت برای کتابخواندن زیاد است.
کنار خانواده و عزیزانمان بودن را به وقتی دیگر موکول میکنیم که گاهی زمان ناجوانمردانه فرصتش را میگیرد. برای کاشتن گل و گیاه در باغچه کوچک خانهمان امروز و فردا میکنیم، انگار هیچوقت قرار نیست وقتش بیاید. اما بهار برای ما از زمانی آغاز میشود که درختان جوانه میزنند.
حال میکنیم وقتی کارگرهای شهرداری ردیف گلدانها را در میدان میچینند و با صبر و حوصله به آنها نظم میدهند. فکر نمیکنم آدمی باشد که روزها و زندگی گلفروشها را دوست نداشته باشد، آنهایی که گلهای سنبل را پشت ویترین و نرگسها را بیرون مغازه میچینند که در خنکای نسیم آخر زمستان تاب میخورند و دل میبرند. فرقی نمیکند کجا، هر محله که گلفروشی داشته باشد پای آدم ناخودآگاه سست میشود و حال آدم خوب. انگار که جادویمان میکند.
حالا فکر کنید بهار که میشود، درختهای بوستانها پوست که میترکانند و شکوفههایشان را سردست میگیرند و دزدکی چشمکی میزنند، چقدر آدم را به تولد و هستی نزدیک میکنند. حس میکنی زیبایی تمام دنیا را یکجا میتوانند به پایت بریزند.
ماجرا درباره فضای سبز است و جشنها و مراسمهایی که قرار بود این هفته به مناسبت آن انجام شود و یک ویروس همه ماجراها را بههم زد. مسئولان فضای سبز برای سلامت افراد این برنامه را اجرا نمیکنند و به واقع ما محروم از این اتفاق خاطرهانگیز اسفندماه هستیم، اما دلیل نمیشود فراموش کنیم درخت چقدر برای ادامه زندگیمان حیاتی است. ما برای نفسکشیدن به فضای سبز محتاج هستیم. بوستانها کمک میکنند ما آسمان دودگرفته شهر را فراموش کنیم. گاهی که زندگی روزمره خستهمان میکند، حرکت دلنواز برگهاست که آراممان میکند و به همین علت اولین حرفی که در هر جلسه مردمی نقل میشود، مربوط به فضای سبز است.
درست است که خیلی از اهالی درباره کمبود فضای سبز در منطقه گلهمند هستند و شاید با توجه به تراکم و جمعیت، حرفشان بهحق هم باشد، ولی مدیران شهری تلاش کردهاند تا در هر قسمت از منطقه پارک یا بوستان محدودی پیدا شود. با اینهمه میشود ادعا کرد فضای سبز گستردهای در اختیار نداریم، بهویژه در ناحیه یک و مجاورت با بازار ایثار وکیف و کفش وحید. همین حالا هم خیلیها از این موضوع گلهمند هستند، اینکه در بازار بزرگ مانتو فضای کوچکی هم برای توقف و ماندن نیست.
ولی حرف سر این است که همین مقدار هم باعث گرفتاریهایی میشود. ناامنی در مکانهایی که قرار است آرامش روح و روان شهروندان را فراهم کند، پای خیلیها را برای رفتن به بوستانها سست میکند. همهچیز بستگی به خودمان دارد، میتوانیم این سرمایه محلی را از کف بدهیم یا برای توسعه و حفظ و نگهداری پارکها قدم برداریم و فکر کنیم تکتک درختان بوستان «بهشت»، «ارم» و «بسیج» داخل ملک شخصی خودمان است. میتوانیم همین حالا حتی اگر دلودماغی نداریم و حالمان خوش نیست، بلندشویم کار مفیدی انجام دهیم که به درد آن دنیایمان هم بخورد.
برفها آب شدهاند و باغچه کوچک خانه و محلهمان منتظر است. پس قبل از اینکه خودتان را به دست حادثه بسپارید، شادی تولد یک نهال را در باغچه کوچه و خیابانتان جشن بگیرید و حظش را ببرید. به قول شاعر تا باد چنین بادا.