به گزارش شهرآرانیوز گاهی برخی تصاویر هیچ وقت از ذهنمان محو نمیشوند. تصاویر به یادماندنی لازم نیست ویژگیهای خاصی داشته باشند. شاید قابی ساده و بی آلایش از مکانی یا فردی چنان در ذهن ما جاودان شود که خودمان هم راز این جاودانگی را ندانیم. رو به رویم نشسته بود. از دریچه چشمان من قابی کاملا ساده بود. مردی آرام که کمتر سرش را بلند میکرد. به میز خیره شده بود و در آن مدتی که روبه رویش نشسته بودم سخنی نگفت.
این ابهت معنادارش من را جذب خودش کرد. نمیشناختمش، اما همین جذبه کافی بود تا از
بغل دستی ام بپرسم: اون آقا رو میشناسی؟ - آره، یکی از چهرههای شناخته شده هنری مشهده! سید محسن مصطفی زاده. تا آن روز این نام به گوشم نخورده بود. تعجب کردم. مردی که چنین جایگاهی در میان اهل هنر و ادب مشهد دارد چطور میشود که بعد از این همه سال آشنایی با اهالی هنر نام او به گوشم نرسیده باشد؟ اشکال کار کجاست؟ آن موقع متوجه نشدم، اما بعد از اینکه زمانی از آشنایی ام با این مرد اهل معنا بیشتر گذشت راز این نشناختن را متوجه شدم.
او همیشه به دنبال گمنامی بود. در طول این همه سال فعالیت هنری آن هم در سطوح بالا هیچ وقت نخواست تا نام خود را پرآوازه کند. البته که پرآوازه بود، اما خودش به دنبال این نبود. گمنامی اکسیری ناب است که در عصر ما باید چراغی در دست گرفت و به دنبال آن گشت.
در دورانی که برخی با هر وسیلهای به دنبال شناخته شدن هستند و فضای مجازی را بهترین حربه برای رسیدن به مقصود خود میدانند، برخی، چون او از شهرت طلبی گریزان اند. استاد بحق مصداق این مصرع زیبا بود که «جهانی است بنشسته در گوشه ای».
خاطرم هست در یکی از جلسات غزلی خواند که انگار به این گره ذهنی من در همان دیدار اول جواب داد.
در راه حق هر آنکه ز نام و نشان گذشت/ شرط فضیلت است وجوب ستودنش
او بحق یکی از مصداقهای این شعر بود.
سید محسن انقلابی بود و هیچ گاه این تفکر از ذهنش پاک نشد. او عاشق امام خمینی (ره) بود و قلبش برای او میتپید. این عشق و علاقه زیاد را میتوان در شعری که در وصف این رهبر بزرگ سروده بود دید. او این غزل را در سال ۱۳۵۷ سروده بود.ای از دهان گرمت پیغام حق شنیدن
در تو نظاره کردن روح خدای دیدنای آیت الهی فریاد دادخواهی
خود یک تنه سپاهی در کفر بردریدنای آنکه جان فدایت سهل است از برایت
با منطق رسایت چشم فتن خلیدنای تو نشانه حقای آیت محقق
«از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن»
سید ما سالها در محضر چراغ عقل خراسان، سید جلال الدین آشتیانی، زانوی ادب زده و از حکمت این فیلسوف بزرگ بهره برده بود. او سالها به شوق دیدن استاد، مشتاقانه در محضر او حاضر میشد. در وصف این اشتیاق چنین مینویسد: «در آن سالها که دانشجو بودیم و استاد هم چنان استاد، فقط شوق دیدارشان مرا به کلاس میکشاند که لحظه دیدار آغاز اوج علاقه و محبت بود و دل در سینه یارای فعالیت اندیشه در سر را سد میکرد و من به دیدار قانع بودم.
حال آنکه دیگران میآموختند و باده حکمت و معرفت و فلسفه در کام هم کلاسیها قطره قطره پلههای تحصیلاتشان را به تعالی میکشاند و من چشم درچشم ساقی و حیران و بی پروا از ادامه تحصیل، هرچند آنچه از استاد آموختم بیش از آنچه دیگران آموختند بود که اساس آموخته هایم درسی نبود و در سینه ماند.»
سید ما در همان سالهایی که در دانشکده الهیات دانشگاه فردوسی تحصیل میکرد، در نخستین مسابقه قصه و نمایشنامه نویسی دانشجویان کشور در سال ۶۶ رتبه نخست را با نمایشنامه «ابدال» کسب کرد.
پس از گذشت سال ها، روی به عرصه شاگردپروری آورد و در دبیرستانهای مشهد شروع به تدریس کرد. همو که در وصف استادش قصیدهای با نام «معلم» سرود، شاگردان زیادی را تربیت کرد که تا آخرین روزهای عمر بابرکتش دور شمع وجودش حلقه میزدند. یکی از این شاگردان که زمانی در کلاس درسش زانو زده است حامد بهداد، بازیگر سینما و تلویزیون، است. او در سال ۱۳۷۱ با استاد مصطفی زاده درس تعزیه خوانی را با نمره خوب گذرانده بود.
داریوش ارجمند، چهره نام آشنای سینما و تئاتر، خاطرهای شنیدنی درباره رفاقتش با استاد نقل کرده است. او میگوید: زمانی که آقای میرباقری بازی در نقش مالک اشتر را به من پیشنهاد کرد، ترس عجیبی داشتم، چون بازی در این نقش کار راحتی نبود. به یکی از دوستانم که استاد فلسفه، محقق و شاعر بزرگی است، سید محسن مصطفی زاده، گفتم که هرقدر مطلب درباره مالک اشتر در منابع هست برایم جمع آوری کن و بفرست.
بعدها این مطالب در قالب کتابی با عنوان «حدیث ولایت مالک» منتشر شد. بعد به مشهد رفتم و در حرم امام رضا (ع) از سید محسن خواستم برایم استخاره کند. بلند شد، وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و قرآن را باز کرد. رو به من کرد و گفت: داریوش نمیدانم نیت استخاره ات چیست، اما نمیتوانی قبول نکنی. گفتم: چرا؟ چه آیهای آمده؟ گفت آیه فرمان ساخت کعبه به حضرت ابراهیم (ع) آمده است. وقتی متوجه شد که پیشنهاد بازی در این نقش به من داده شده است، گفت: برو و حرفی نزن و نقش را قبول کن.
به راستی استاد یکی از مصداقهای این روایت زیبا بود. او بندهای از بندگان گمنام حق تعالی بود که با وجود برجستگی علمی و عرفانی، در گوشهای مینشست و قلم میزد. او فاش کننده اسرار نبود. استاد در یکی از شعرهایش چنین سروده بود:
در راه حق هر آنکه ز نام و نشان گذشت
شرط فضیلت است وجوب ستودنش
سرباز باوفای امام زمان شدن
گمنام خوشتر است حدیث سرودنش