دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی: تقویت فرهنگ عمومی راهی برای افزایش هم‌بستگی اجتماعی است فرهنگ عمومی، زیربنای سلامت جامعه است درگذشت «کوئینسی جونز» تهیه‌کننده آثار مایکل جکسون در ۹۱ سالگی تسهیلات تبصره ۱۸ وزارت فرهنگ به چه کسانی تعلق می‌گیرد؟ اکران سیار «آسمان غرب» میلیاردی شد «سعیداسلام‌زاده» مدیر روابط عمومی معاونت هنری شد دلیل تعطیلی برنامه «شیوه» شبکه چهار چه بود؟ نگاهی به مجموعه‌داستان «نیمۀ تاریک ماه» هوشنگ گلشیری نگاهی به ذات سیال «فرهنگ عمومی» و آیین‌نامه‌های بدون ضمانت اجرایی صفحه نخست روزنامه‌های کشور - دوشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۳ «دزدان دریایی کارائیب» جدید بدون حضور جانی دپ پیام رئیس انجمن بین‌المللی تئاتر کودک و نوجوان منتشر شد انتشار نسخه مجازی آلبوم عاشقانه «نوازشگر» چرا «سفره ایرانی» کیانوش عیاری پس از ۲۰ سال هنوز اکران نشده است؟ حکایت آبی که صدراعظم نخورد درباره عکاسی تئاتر که پس از ۷ سال به جشنواره رضوان اضافه شد معرفی چند کتاب برای علاقه ­مندان به یادگیری وزن شعر | آراستن طبع موزون
سرخط خبرها

مرگ یک «کتاب‌باز»

  • کد خبر: ۲۱۴۸۷۸
  • ۱۲ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۲:۳۸
مرگ یک «کتاب‌باز»
دنیا جای عجیبی است، آدم نمی‌داند کجای این دنیا در حال قدم برداشتن است که ناگهان همه چیز وارونه می‌شود.

برای چند ثانیه یخ زدم. صبر کردم ببینم کلمات بریده‌اش همان‌قدر تلخ بود که من حس کردم و به همان اندازه برنده بود که از سرم عبور کرد؟ به سختی حرف می‌زد، اما نه به خاطر بیماری‌اش. بیماری آن‌قدر‌ها او را از پای نینداخته بود. این حس از دست دادن بود که نفسش را تنگ می‌کرد و کلمات را، چون قلوه سنگی سر راه گلویش می‌انداخت.

می‌گفت این روز‌ها در حال سوگواری برای از دست دادن چیزی است که هنوز اتفاق نیفتاده است؛ و پس از آن سری تکان داد که هم‌زمان خاکستر سیگارش هم تکانده شد.

دنیا جای عجیبی است، آدم نمی‌داند کجای این دنیا در حال قدم برداشتن است که ناگهان همه چیز وارونه می‌شود. مرد دلسوخته وسط یک کتابفروشی قدیمی در زیرزمین یکی از پاساژ‌های قدیمی مشهد ایستاده بود و داشت قرار و مدار می‌گذاشت تا یک نفر بیاید و کتابخانه شخصی‌اش را یک‌جا بردارد و به جایش مقداری پول بهش بدهد تا بتواند با آن دارو‌های گران سرطان را بخرد.

یک جای حرف‌هایش هم شنیدم که گفت: چیزی غیر از این توده بدخیم درونم را اذیت می‌کند.

تحمل آن حس خفه‌کننده سخت بود. هوا از میان کتاب‌های کهنه که روی هم بالا رفته بودند، عبور نمی‌کرد. حس می‌کردم آن مغازه کوچک بیش از این طاقت نخواهد آورد و شانه‌هایش زیر بار گلایه‌های مرد کتاب‌باز خم خواهد شد. مردی که ۴۰ سال تمام کتاب روی کتاب گذاشته و قفسه‌های کتابخانه‌اش را بالا برده است تا مثلا ۳۰، ۴۰ سال دیگر با افتخار آن‌ها را به کسی بسپارد، یا به جایی اهدا کند یا حتی کتابخانه کوچکی بسازد برای دیگران و فکرش را هم نمی‌کرد  که روزگاری این آرزو را هم به گور ببرد.

کاش مرگ این‌قدر بی‌پروا نبود و به قدر کافی به آدم‌ها فرصت می‌داد تا نامشان را زنده نگه دارند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->