آمار فروش سینما‌های خراسان‌رضوی در هفته گذشته (۷ تیر ۱۴۰۴) حضرتی: راه فرماندهان و دانشمندان شهید ادامه دارد کارگردان ایرانی نامزد جشنواره نالیوود کانادا و برنده جوایز سن‌دیگو شد هزار و ۲۰۰ ساعت برنامه رادیویی، ویژه محرم ۱۴۰۴ برنامه ریزی برای ساخت انیمیشن راتاتویی ۲ جدیدترین آمار فروش سینما‌های کشور (۷ تیر ۱۴۰۴) | فروش حدود هفت میلیارد تومان بلیت در ۳ روز استوری جدید حامد بهداد | تسلیت به مردم داغدار + عکس انتشار کتاب «مداح شو» برای کودکان و نوجوانان نگاهی به ضعف‌های سریال «ناریا»؛ از روایت آشفته تا قصه مبهم! سعید روستایی و پیمان معادی در فهرست رای دهندگان اسکار هشدار وزیر فرهنگ درباره صداهای تفرقه‌افکنِ پس از جنگ چرا آهنگ «بوم، بوم، تل‌آویو»؛ در پاسخ حملات موشکی ایران به اسرائیل جهانی شد؟ + ویدئو نقدی بر وضعیت کنونی شعر آئینی | احساسات و گریه در شعر سوگ‌محور باید همراه محبت ولایت و شعور باشد برگزاری نشست انتقال تجربه با حضور عادل تبریزی در سینما هویزه مشهد شعر افشین علا خطاب به رژیم صهیونی | عاقبت بیت‌المقدس را رها خواهیم کرد فریبرز عرب‌نیا: ترجیح می‌دهم در کنار مردم کشور عزیزم باشم + فیلم سریال محرمی «جایی برای همه» روی آنتن شبکه دو + زمان پخش
سرخط خبرها

مرگ یک «کتاب‌باز»

  • کد خبر: ۲۱۴۸۷۸
  • ۱۲ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۲:۳۸
مرگ یک «کتاب‌باز»
دنیا جای عجیبی است، آدم نمی‌داند کجای این دنیا در حال قدم برداشتن است که ناگهان همه چیز وارونه می‌شود.
مریم قاسمی
نویسنده مریم قاسمی

برای چند ثانیه یخ زدم. صبر کردم ببینم کلمات بریده‌اش همان‌قدر تلخ بود که من حس کردم و به همان اندازه برنده بود که از سرم عبور کرد؟ به سختی حرف می‌زد، اما نه به خاطر بیماری‌اش. بیماری آن‌قدر‌ها او را از پای نینداخته بود. این حس از دست دادن بود که نفسش را تنگ می‌کرد و کلمات را، چون قلوه سنگی سر راه گلویش می‌انداخت.

می‌گفت این روز‌ها در حال سوگواری برای از دست دادن چیزی است که هنوز اتفاق نیفتاده است؛ و پس از آن سری تکان داد که هم‌زمان خاکستر سیگارش هم تکانده شد.

دنیا جای عجیبی است، آدم نمی‌داند کجای این دنیا در حال قدم برداشتن است که ناگهان همه چیز وارونه می‌شود. مرد دلسوخته وسط یک کتابفروشی قدیمی در زیرزمین یکی از پاساژ‌های قدیمی مشهد ایستاده بود و داشت قرار و مدار می‌گذاشت تا یک نفر بیاید و کتابخانه شخصی‌اش را یک‌جا بردارد و به جایش مقداری پول بهش بدهد تا بتواند با آن دارو‌های گران سرطان را بخرد.

یک جای حرف‌هایش هم شنیدم که گفت: چیزی غیر از این توده بدخیم درونم را اذیت می‌کند.

تحمل آن حس خفه‌کننده سخت بود. هوا از میان کتاب‌های کهنه که روی هم بالا رفته بودند، عبور نمی‌کرد. حس می‌کردم آن مغازه کوچک بیش از این طاقت نخواهد آورد و شانه‌هایش زیر بار گلایه‌های مرد کتاب‌باز خم خواهد شد. مردی که ۴۰ سال تمام کتاب روی کتاب گذاشته و قفسه‌های کتابخانه‌اش را بالا برده است تا مثلا ۳۰، ۴۰ سال دیگر با افتخار آن‌ها را به کسی بسپارد، یا به جایی اهدا کند یا حتی کتابخانه کوچکی بسازد برای دیگران و فکرش را هم نمی‌کرد  که روزگاری این آرزو را هم به گور ببرد.

کاش مرگ این‌قدر بی‌پروا نبود و به قدر کافی به آدم‌ها فرصت می‌داد تا نامشان را زنده نگه دارند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->