الهام ظریفیان | شهرآرانیوز؛ جشنواره هنرهای شهری مشهد که در سال ۱۳۸۸ با عنوان استقبال از بهار از سوی شهرداری کلید خورد، شانزدهمین دوره اش را پشت سر گذاشت. درحالی بیش از یک ماه از تازهترین اکران این جشنواره میگذرد که بسیاری از مشهدیها و زائران نوروزی هنوز با هیجان و شادی از خاطرات و عکسهای متعدد خود در دورههای مختلف این جشنواره یاد میکنند.
بااین حال، روند این جشنواره گاه با نقدهای کارشناسان و هنرمندان حوزه هنرهای شهری نیز روبه رو بوده است. ما در میزگرد پیش رو به سراغ سه متخصص این حوزه که از کارشناسان و هنرمندان شناخته شده مشهدی در حیطه هنرهای شهری محسوب میشوند، رفتیم و سعی کردیم در آسیب شناسی این جشنواره از تحلیلهای این افراد کمک بگیریم.
محمدهادی عرفان، دانشجوی دکتری معماری، کارنامه اجرایی پروپیمانی دارد که عناوین متنوعی مانند مسئول دبیرخانه ستاد بازآفرینی مشهد، قائم مقام مرکز پژوهشهای شورای اسلامی مشهد، دبیر شورای حجم و المانهای شهرداری مشهد دوره اول، مدیر و مؤسس مرکز مطالعات حکمت، دانش و فن شهرسازی و معماری ایرانی اسلامی را شامل میشود. او همچنین مدیر امور هنری شهرداری مشهد در سالهای ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۴ بوده است.
مصطفی معمی وند، طراح گرافیک، بیست سال در این زمینه سابقه دارد و تجربه همکاری با سازمانهای مختلف مانند شهرداری و آستان قدس رضوی را در کارنامه دارد. او از مؤسسان برند «پنجره فولاد» است که در زمینه تولید سوغات زیارت با محتوای فرهنگی و رضوی فعالیت میکند.
احسان مهدوی نیز مدرس دانشگاه و عضو انجمن طراحان گرافیک ایران است که تاکنون جوایز متعددی را در این حوزه از جشنوارههای داخلی و خارجی دریافت کرده است. او دبیر جشنواره سالانه هنرهای شهری استقبال از بهار مشهد (۱۳۹۱ و ۱۳۹۲)، دبیر شورای گرافیک شهرداری مشهد (۱۳۸۷ تا ۱۳۹۲)، دبیر اولین فراخوان هنرهای شهری ایران (۱۳۹۳)، داور بخش پوستر استقبال از بهار مشهد (۱۳۹۳) و چهار دوره جشنواره استقبال از بهار (۱۳۸۸ تا ۱۳۹۲) بوده است.
بعد از شانزده سال برگزاری جشنواره استقبال از بهار یا هنرهای شهری مشهد، اگر برگردیم به همه این سالها نگاه کنیم، آیا میتوانیم بگوییم تغییری در چهره مشهد رخ داده است؟ آقای عرفان، از منظر کالبد شهری و معماری که شما در آن تخصص دارید، چطور میتوان این جشنواره را ارزیابی کرد؟
عرفان: در آغاز انقلاب صنعتی و هم زمان با گسترش تفکر بازارهای جهانی، در شهرهای اروپایی سبکهای باروک و روکوکو در معماری رایج بودند. این سبکها التقاط فزایندهای را شامل میشدند. یعنی هر چیزی از هرجایی میآمد، به عنوان شی ء و نماد تزیینی در معماری مینشست. چند دهه جلوتر، جریانهای چپ و کمونیستی با شعار نجات اشیا از موزهها به نفع مردم، اشیای هنری را در مقیاسهای بزرگ میساختند و داخل شهرها میگذاشتند تا مردم آنها را ببینند و بی واسطه با آنها ارتباط بگیرند.
این اتفاقی است که در اروپای قرن نوزدهم و بیستم افتاد و شهرهای اروپایی از دوره بزک کردن و تبدیل شهر به مهدکودک، رد شدند و وارد فضای آراستگی جدی شهری با نماهای ماندگار و بازآفرینی شهری شدند؛ اما بعد از ۱۵۰ سال ما تازه به این نتیجه رسیده ایم که وارد مرحله بزک کردن و مهدکودک کردن شهر با انواع المانهای عجیب وغریب شویم و شهرداری مشهد شاید بدون مطالعه و پشتیبانی فکری جدی در سال ۱۳۸۸ و سالهای اولیه بعد، ذوق زائدالوصفی را در مشهد رقم زد.
هرسال موقع بهار قرار بود شهروندان شگفت زده شوند که این روند خودش نوعی فرایند ضدمشارکت بود؛ یعنی شهروندان در خلق اثر مشارکت نمیکردند. جامعهای از المان سازها با نگاهی صنفی نیز کم کم شکل گرفت که هرسال شب عید پروژه داشت. این جریان جدی و جدیتر شد تا اینکه اگر با نگاه نقادانه نگاه کنیم، گویی دیگر اصل قصه که این اتفاق چقدر به نفع شهر است، مهم نیست؛ مهم این است که جامعه المان ساز مشهد شب عید کار داشته باشد.
عرفان: من به دوستانی که در سالهای گذشته مسئولیت داشته اند، به صراحت گفته ام که به نظرم استقبال از بهار سال هاست که مرده است؛ چون دارویی بود که برای مقطع خاصی برای شهر تجویز شد، ولی سال هاست این دارو دارد تکرار میشود و دیگر برای شهر جواب نمیدهد. یعنی نه کسی را قلقلک میدهد و نه برانگیزانندگی برای مردم دارد. سیر نزولی آن از سال ۱۳۹۰ به بعد شروع شد و کم کم از ریل خودش خارج شد، هرچند ممکن است یکی دو سال به د لایلی مانند ترکیب داوران متفاوت بوده باشد.
دقیقا موازی با این ماجرا، تجربه موفق شهرهایی مانند اصفهان وجود دارد که اصلا سراغ استقبال از بهار با المانهای موقت نرفتند و بیشتر روی المانهای فاخر با هزینههای گران ولی ماندگار کار کردند. در مقام مقایسه، ما در این شانزده سال شاید دهها میلیارد تومان خرج کردیم، ولی تقریبا چیزی از آنها برای شهر نمانده است. اضافه بر آن، ذوق زدگی عوام باعث شد مدیران بی مطالعه فکر کنند راه درست سواد بصری همین است. حالا تغییر این سلیقه خیلی هزینه بر است.
این جریان از نظر سیما و منظر شهری هم نفعی برای شهر نداشت، چون به صورت مسکن و موقت میخواستیم خوانایی شهر را ارتقا دهیم، درحالی که با طراحی معماری و چشم اندازهای طبیعی ماندگار باید خوانایی شهر را ارتقا میدادیم؛ بنابراین شهر ما همچنان ناخواناست و شما در جاهای زیادی مانند قاسم آباد گم میشوید؛ چون معماری نتوانسته است کمکی به خوانایی شهر کند.
المانهای موقت هم نمیتوانند آن بار را منتقل کنند، چون اصلا توان و تحمل چنین مقوله جدیای را ندارند؛ بنابراین به نظرم خوب است که در این میزگرد از شهردار محترم و اعضای شورای شهر بخواهیم امسال رسما مراسم اختتامیه استقبال از بهار را برگزار کنند و آن را از برق بکشند. این دیگ دیگر ته گرفته است. بروند سراغ تکنیکهای متنوع فراوانی که در دنیای هنرهای محیطی وجود دارد و با انواع رویاروییهای مشارکتی، مردم را در خلق اثر درگیر کنند. این مسکنها باعث شده اند مدیریت شهری فکر کند نیازی به ساختن سیما و منظر شهر ندارد. در صورتی که بدون اینها شهر هیچ وقت ساخته نمیشود. سیما و منظر، نیاز کلان شهری مانند مشهد است.
آقای معمی وند، شما با این دیدگاه موافقید؟ حتی اگر به قول آقای عرفان، این دیگ ته گرفته باشد، فکر نمیکنید به هرحال بازاری را برای گروهی از هنرمندان ایجاد کرده است؟
معمی وند: کاملا با حرفهای آقای عرفان موافقم. فقط میخواهم برگردم و ریشه ایتر به آن نگاه کنم. هدف از این جشنواره نامعلوم است و، چون چشم انداز نداریم، مدام از مسیر منحرف میشویم و مدام مسکن تزریق میکنیم که این مسکنها عارضه دارند. تا یک جایی کبد شهر جواب میدهد. این مسکنها در اقتصاد هنرمندان هم همین کار را کرده است. وقتی به صورت موسمی پولی به هنر تزریق میشود، نمیتوان روی آن برای توسعه حساب کرد. حتی مشخص نیست سال بعد چقدر رشد یا کاهش دارد.
از آنجا که چشم انداز و نقطه مطلوب مشخص نیست، کیفیت کار ضعیف میشود؛ اما وقتی بخواهیم بازارسازی کنیم، قضیه فرق دارد، چون معنی بازار این نیست. بازار متناسب با تقاضا ایجاد میشود، ولی این تقاضا خودش گنگ است. جشنواره مانند یک سرم و آمپول تقویتی میآید، جانی به هنرمند میدهد و میرود. این باعث میشود هنرمند دنبال بازارسازی نرود، چون نمیتواند اقتصادش را به شکل دیگری تعریف کند.
معمی وند: به نظرم نباید جشنواره را حذف کرد، اما نکته اینجاست که به تنهایی کافی نیست و اتفاقا گویی همه تخم مرغها را در یک سبد گذاشته ایم. وقتی هنرمند به این وضعیت پرداختها تن میدهد، ایدههایی میآورد که ناب نیستند و تکراری اند. الان جایی در مشهد برای عرضه آثار هنرمندان هنر شهری نداریم. چه کسی میخواهد محصولش را از او بخرد؟ این بازاری که اکنون ایجاد شده است، یک بازار سالم و ارگانیک و قابل رشد نیست. برای مثال مگر مانتوفروشهای طلاب یا بازار تابلوسازها در کوچه شاهین فر را شهرداری ایجاد کرده است؟ این بازارها به صورت ارگانیک ایجاد شده و رشد کرده اند. درحالی که در عرصه هنر شهری چنین بازاری را الان نداریم.
آقای مهدوی، شما تقریبا از ابتدای شکل گیری جشنواره استقبال از بهار در کنار آن و در سالهای زیادی داور بوده اید. از لحاظ هنری، فکر میکنید این جشنواره توانسته است نظر اهالی فن را جلب کند و در مسیری روبه رشد قرار گیرد؟
مهدوی: من سال هاست معتقدم جشنواره استقبال از بهار روبه سراشیبی است، ولی اینکه بگوییم باید آن را از برق بکشیم، انصاف نیست. به این دلیل که نمیتوان همه را با یک تیر زد و بگوییم همه اینها بدند و مهدکودکی اند. قطعا لابه لای همینها میتوانم شاهکارهایی را به شما نشان دهم. من ترجیح میدهم جشنواره در همین شکل دست وپاشکسته، در افول و بدبختی برود، ولی با ازبرق کشیدن آن مخالفم. بگذارید کمی عقبتر برویم و ببینیم چرا این اتفاقات دارد میافتد.
اشتباه جشنواره استقبال از بهار از جایی شروع شد که بزرگترین ملاک قابل قبول برای المانها این قرار گرفت که چقدر شهروندان با آن عکس میگیرند. به شخصه فکر میکنم اگر این جشنواره گاهی هم موفق بوده، در زمانهایی بوده است که سعی کردیم یک جشنواره هنر شهری فارغ از بهار داشته باشیم و متأسفانه هروقت روبه سراشیبی رفته، زمانی بوده که دیگر جشنواره هنر شهری نبوده و به یک سرگرمی بهارانه تبدیل شده است. این تلخترین و رنج آورترین قسمت جشنواره است. یکی دیگر از آسیب هایش از آنجا شروع شد که عدهای از هنرمندان مشتری ثابت جشنواره شدند.
این خوب نیست که بعضی هنرمندان خودشان را مانند کارمند این جشنواره بدانند و رزقشان را روی آن ببندند؛ چون در این صورت خیلی محتاط عمل میکنند و این احتیاط کار را خراب میکند. این یک مسئله خطرناک بود که در حوزه طراحی اتفاق افتاد، اما در اجرا، همین مسئله دارای وجه خوبی بود. مثلا تعداد زیادی دروپنجره ساز که آدمهای باذوقی بودند، جذب جشنواره شدند یا تعداد زیادی فایبرکار داشتیم که سپر خودرو میساختند، سبدبافهایی داشتیم که صنایع د ستی کار میکردند و ذوقی داشتند؛ اینها درگیر این جشنواره شدند.
مهدوی: ضرر دیگری که به شدت به افول جشنواره دامن زد، معاونت خدمات شهری شهرداری بود؛ معاونتی که باید گل آرایی کند، درخت بکارد و شهر را به سمت شهر سبز پیش ببرد، به دلیل ناآگاهی از هنر شهری، شهر را پر از عروسک کرد و تیر همه اینها به خانه هنرمندان خورد. این روند هنوز هم ادامه دارد. با وجود این، آسیبی که از همه مهمتر است، این است که مدیریت امور هنری شهرداری خیلی اداره لاغری است.
این اداره به کارمندانی نیاز دارد که تحصیل کرده این رشته باشند. نیازمند پول و زور زیادی است. واقعیت این است که هیچ وقت مدیریت امور هنری آن قدر زور نداشته که بتواند جلو گل وگیاهیها و خیلی از معاونتها بایستد و همیشه بخش مظلومی بوده است.
فکر نمیکنید همین که بعد از شانزده سال این اداره توانسته جشنواره را حفظ کند، نقطه قوتش است؟
عرفان: نه، به هیچ وجه! من شخصا و همچنین با تعدادی از دوستانم، سه بار تلاش کردیم برای ایجاد سازمان زیباسازی شهرداری در مشهد مجوز بگیریم. حتی در مقطعی توانستیم مجوز شورا را هم بگیریم، ولی متأسفانه بعد لغو شد. من فکر میکنم ضرر مشهد از فقدان سازمان زیباسازی بیش از چندین هزار میلیارد تومان است.
درجایی از من پرسیدند مهمترین مسئله مشهد چیست، گفتم مهمترین مسئله شهر این است که هیچ جماعتی روی مهمترین مسئله مشهد اجماع ندارند. نمود این تفرق فکری در کالبد و هنر شهری نیز خودش را نشان میدهد. یعنی شما در تزیینات این شهر مجسمه گوسفند، مورچه و کلاغ را دارید، مجسمه میدان فلسطین را هم دارید.
این تفرق نشان میدهد که ما اصلا هم گرا نیستیم. اگر میگذاشتند سازمان زیباسازی شکل بگیرد، شما با تریبونی روبه رو بودید که میتوانست پاسخگو باشد. الان با هیچ تریبونی روبه رو نیستید؛ با یک بدنه به تعبیر آقای مهدوی، لاغر کم دانش کم نیرو مواجهید و حجم تقاضاهای عجیب وغریب از جناحهای سیاسی و قدرت که میخواهند یک جوری این مرده زنده باشد و راه برود، با هر کیفیتی. هرچه میگوییم این مریض است، کبد و معده اش مشکل دارد، میگویند نه، بالاخره باید راه برود. درست است که جشنواره حفظ شده، ولی از درون به شدت تهی شده است.
در مقاطعی شاید گلوگاهها و میان برهایی ایجاد شده که احجامی از جنس فلز که ماندگار است، به جای اینکه به کمیته حجم برود، از دل داوری در این جشنواره گذشته و در کالبد شهری نشسته است. این هم یک میان بر است، ولی راه درستش این است که کمیته حجم المانهای ماندگار را داوری کند.
ما شاید تنها شهر یا جزو معدود شهرهایی باشیم که شورای اول شهرمان به درستی تشکیل کمیته حجم را تصویب و فرمانداری آن زمان هم با آن موافقت کرد؛ وگرنه قانون گذار میگوید در همه شهرها برای تصویب نصب یک مجسمه شخص شهردار باید برود در اتاق وزیر ارشاد بنشیند و دفاع کند. ما در شورای شهر اول توانستیم این قانون را دور بزنیم.
این یک فرصت بی نظیر برای تجهیز شهری ما در حوزه هنر است، اما حالا کمیته حجم یا همان کمیته مجسمه سازی عملا تعطیل است و به جای آن با مخدرها و مسکنهای جشنوارههای بهاری میخواهیم جبران مافات کنیم که نمیشود؛ چون ساختار این جشنواره برای کارهای رویدادی و موقت است و برای کار دائم، هیچ رجحان و شاخص خاطرجمعی ندارد. ممکن است گاهی شاهکاری هم از آن درآمده باشد، ولی از دست دررفته که چنین اتفاقی افتاده و آن شاهکار قطعا ناشی از یک جریان نبوده است. این است که به نظرم این راهها درمان این قصه نیست؛ ما باید کمیته حجم را فعال کنیم.
معمی وند: به نظرم صحبت آقای مهدوی قضیه همان دارویی است که گفتم. کبد شهر تا یک حدی جواب میدهد. من در مسیر که میآمدم، عکسی از میدان تقی آباد گرفتم؛ دیدم پر از آشفتگی است. مگر فضاهای این شهر چقدر ظرفیت دارند که ما این همه المانهای خرد و ریز را در آنها بریزیم؟
هیچ فضای خالی در این شهر باقی نمانده است که بتوانیم نفس بکشیم. هرجای خالی که پیدا میشود، میخواهیم یک چیزی در آن بیندازیم؛ اما با چه قیمتی؟ من نمیگویم جشنواره نباشد، ولی میگویم این جریان باید اصلاح شود. الان شهر واقعا اوردز (بیش مصرفی) کرده است. وقتی هم که المانها فرسوده میشوند، واویلاست. چون المان فرسوده به حجم نازیبایی تبدیل میشود که یک گوشهای را اشغال کرده است.
عرفان: من در دوره مدیریت خودم همه تلاشم را کردم مسیر استقبال از بهار به مسیری عالمانه ختم شود. ابتدا گروهی از بچههای معماری را مجهز کردیم تا از سراسر شهر عکاسی کنند. از بیش از ۳ هزار نقطه عکس گرفتیم و به اصطلاح منظرها و پرسپکتیوهای بکر شهری را کشف کردیم.
بعد سعی کردیم با کسب نظر شهرداران مناطق و طبق عدالت توزیعی، المانها را اجرا کنیم؛ اما نکته تأسف بارش این بود که هر نقطهای را پیدا کرده بودیم، سال بعد که من بودم یا نه، میدیدیم با المانهای کریه و زشت خدمات شهری پر شده است. یعنی جایی که جذابیت منظری و از لحاظ پرسپکتیوی برای مردم خوانایی داشت، سال بعد با یک شیء عجیب وغریب پر میشد.
سال به سال این اتفاق بدتر و بدتر میشد تا جایی که حالا به جایی رسیده ایم که شهر به جای زیباسازی، به یک پیرایش همه جانبه نیاز دارد. نیاز دارد همه المانها را از شهر جمع کنیم تا شهر نفس بکشد. شهر مثل آدمی شده که سال هاست اصلاح نکرده است و حالا باید یک بار اصلاحش کنیم تا معلوم شود اصلا چه ریختی است، به ویژه که بعضی المانها مانند فایبرگلاسیها با تابش آفتاب مشهد از بین میروند.
با اینکه خیلی از اهل فن میگویند فایبرگلاس فاسد نمیشود، آفتاب مشهد آن قدر شدید است که فایبرگلاس هم بیشتر از پنج ساعت دوام نمیآورد و به تدریج از بین میرود و مسئله نگهداری اینها یا هبه کردنشان به شهرهای دیگر شاید فرایند درستی برای شهر نباشد. به تدریج یک المان ناقص تخریب شده و بی رنگ ورویی که میماند، به ضد خودش تبدیل میشود.
این است که آسیب شناسی این قصه خیلی ضروری است و خوب است که به ایجاد سازمان زیباسازی منجر شود یا اینکه بالاخره یک نسخه عالمانه برای فضا و محیط شهری داشته باشیم که در آن جشنواره براساس شاخصهای هنر شهری پایش شود و صرفا با یک تجویز تکراری سراغ این داستان نرود، آن هم بهاربه بهار.
معمی وند: به نظرم پیرایش الان یک ضرورت برای شهر است. خانه هنرمندان میتواند با هنرمند همان قرارداد هرساله را ببندد، ولی این بار برای پیرایش. یعنی اصلا قرار نباشد المان خیلی سنگین و حجیمی کار کنند. همین که بتوانند یک خیابان را سامان دهی کنند، خودش خیلی میتواند در ایجاد حس خوب در شهروندان اثرگذار باشد؛ ولی همان کار هم باید به دست اهل فن و طبق نظام آراستگی (۵S) انجام شود. هنرمند میتواند حتی با کمی مرتب کردن شهر، خیلی چیزها را درست و هزینه اش را دریافت کند.