صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

حافظ افسانه‌های خراسانی | درباره حمیدرضا خزاعی به مناسبت نخستین سال روز درگذشتش

  • کد خبر: ۲۲۶۹۱۳
  • ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۲:۱۹
حمیدرضا خزاعی چند دهه عمرش را صرف جمع آوری افسانه‌های خراسان کرد.

خادم | شهرآرانیوز؛ «فکر می‌کنم قدمت افسانه به قدمت عمر بشر است. انسان‌ها ازهمان ابتدای خلقت از زمانی که توانایی لازم برای ارتباط کلامی با یکدیگر را پیدا کردند باید در همان زمان‌ها افسانه متولد شده باشد. افسانه متولد شد تا پاسخی باشد برای توجیه دنیای پیرامون، شکستن مرز میان خواب و بیداری، راهی برای رسیدن به رؤیاها، فراموش کردن درد‌ها و مهم‌تر از همه پر کردن اوقات فراغت و تنهایی.»

جملات بالا از حمیدرضا خزاعی است که دلواپس افسانه‌ها بود. گفته بود افسانه‌ها با مرگ آدم‌ها می‌میرند اگر به دادشان نرسیم و ثبتشان نکنیم؛ چون افسانه ها، ادبیات شفاهی هستند که جز در سینه مردمان در جایی دیگر نمی‌شود ردشان را زد و اگر پیش از مرگِ حافظِ آن، افسانه به نسل بعدی منتقل نشود، برای همیشه از یاد می‌رود.

او که هجدهم اردیبهشت سال گذشته در ۶۸ سالگی از دنیا رفت، شاید بزرگ‌ترین حسرتش ناتمام ماندن کارش بود؛ اینکه بتواند چند صد ساعت افسانه‌هایی را که برای ضبط کردن آن‌ها به صورت صوتی به بسیاری از روستا‌های دور و گاه پرت افتاده خراسان سفر کرده بود به چاپ بسپارد. البته انتشار بیست و چند جلد افسانه، میراث پر باری است که از او برجای مانده است. از جمله ۱۰ جلد «افسانه‌های خراسان»، ۶ جلد «زیباترین افسانه ها» شامل پریان، طنز، کچل ها، گل ها، شاه عباس و گل ها، و چندین جلد افسانه‌های دیگر.

رسیدن از داستان نویسی به افسانه

حمیدرضا خزاعی که پنجم مهرماه سال ۱۳۳۴ در روستای دولت آبادِ تربت حیدریه به دنیا آمده بود، پیش از غریق دنیای افسانه‌ها شدن، داستان نویسی را تجربه کرده بود. سال ۱۳۶۸ گروهی از نویسندگان خراسانی مجموعه داستانی با نام «دریچه تازه» را منتشر کردند و همین جمع سال بعدش مجموعه دیگری به نام «خوابگرد» را به چاپ رساندند. 

در هر دوی این مجموعه‌های گروهی داستانی از حمیدرضا خزاعی چاپ شد. سال ۱۳۷۲ نخستین مجموعه داستان مستقلش را با نام «نقش خیال» منتشر کرد. دومین کتاب مستقلش مجموعه شعری بود به نام «باغ سرخ و سبز» که سال ۷۳ منتشر شد. در همه این سال‌ها افسانه‌ها هم در ذهن او حضور داشتند تا اینکه سال ۱۳۷۸ نخستین جلد مجموعه افسانه‌های خراسان از او منتشر شد.

او دانش آموخته رشته علوم اجتماعی از دانشگاه تهران بود و پس از پایان تحصیلات در شرکت «مهندسین مشاور طوس آب» مشغول به کار شد و مسئولیت تمامی مطالعات اجتماعی و جمعیتی این مشاور تا سال ۱۳۹۰ بر عهده او بود. خزاعی سال ۱۳۹۰ همکاری اش را با طوس آب قطع کرد و به جمع همکاران «مهندسین مشاور ری آب» پیوست.

همکاری با این دو شرکت برایش شرایطی فراهم آورد تا سفر‌های بسیار زیادی به شهر‌ها و روستا‌های خراسان و دیگر نقاط کشور داشته باشد. حاصل این سفر‌ها گردآوری اطلاعات فرهنگی اجتماعی بسیار زیادی از گوشه گوشه خراسان بود. او نوشتن را هم هم زمان با فعالیت‌های شغلی انجام می‌داد.

این‌ها رؤیا‌های من است یا همه مردم سرزمینم؟

او در گفت وگویی در پاسخ به این پرسش که چه شد که از داستان به افسانه رسید، گفته بود: «در مقدمه جلد اول افسانه‌ها گفته ام: سال‌ها پیش رمان یا داستان بلندی نوشته بودم به نام «جان جان» که تماما رؤیا‌ها و خیال‌های من بود. وقتی می‌خواستم داستان را بازنویسی و آماده چاپ کنم این سؤال برایم پیش آمد که «این‌ها رؤیا‌ها و خیال‌های من است یا این رؤیا‌ها می‌توانند رؤیا‌های جمعی قوم من باشد؟»

 برای رسیدن به این پاسخ، یگانه مرجعی که وجود داشت افسانه‌های چاپ شده و مراجعه به آن‌ها بود. در جست وجوی اولیه چیز دندان گیری که بتواند به این نیاز پاسخ گوید پیدا نکردم و اگر هم وجود داشت به افسانه‌های خراسان نپرداخته بود و اگر پرداخته بود دارای زبانی پیچیده و... بود که به جای جذب خواننده بیشتر او را فراری می‌داد.

چنین شد که تصمیم گرفتم آستین‌های همت را بالا بزنم و کار گردآوری افسانه‌های خراسان را آغاز کنم. کاری شیرین و در عین حال سخت و طاقت فرسا. حاصل هفده سال تقلا در این وادی [تا زمان این گفتگو یعنی سال ۱۳۸۵]، حدود ۳۷۰ ساعت نوار ضبط شده افسانه است. باید بگویم با همه این تقلا‌ها هنوز در ابتدای راه هستم و به روشنی نمی‌دانم چه زمانی کار به پایان خواهد رسید. آیا عمر من کفاف خواهد داد که مجموعه‌ای بزرگ از افسانه‌های خراسان را برای کودکانی که در فردا‌ها متولد می‌شوند به یادگار بگذارم؟»

افسانه‌ها بین ما و رنج فاصله‌ می‌اندازند

به باور او افسانه‌ها کمک می‌کنند برای لحظاتی هم که شده از روزمرگی و رنج و درد فاصله بگیریم، چون می‌توانیم با شخصیت‌ها و قهرمان‌های افسانه‌ها همذات پنداری کنیم. کارکرد دیگر افسانه را هم کارکردی آموزشی می‌داند، اینکه پندی به صورت غیر مستقیم و در قالبی دلنشین منتقل می‌شد.

مرز‌ها سد راه افسانه‌ها نیستند

خزاعی به افسانه‌های خراسان می‌پرداخت، اعتقادش این بود که مرز‌های جغرافیایی و حتی فرهنگی سدی بر مسیر افسانه‌ها نیستند و این ادبیات سینه به سینه نقل می‌شوند و نشت می‌کنند در سرزمین‌ها و فرهنگ‌های مختلف و گاه با تغییراتی دوباره به زادگاهشان باز می‌گردند: «یکی از اصلی‌ترین کارکرد‌های افسانه‌ها شکستن مرز‌ها و ورود به سرزمین‌های دیگر بوده است. 

نمونه‌های متعددی می‌توان مثال آورد: در قرون اولیه هجری افسانه‌های هزار و یک شب از ایران به میان اعراب رفت و جایگاه ویژه‌ای در میان اعراب پیدا کرد. در آنجا بالید و افسانه‌های زیادی به آن اضافه شد. سال‌ها بعد در دوره قاجاریه از راه ترجمه دوباره به سرزمین مادری خود بازگشت و دوباره جایگاه ویژه خود را در میان ما ایرانیان پیدا کرد.»

اهمیت پرداختن به افسانه‌ها در داستان نویسی

اما خزاعی داستان نویس کارکرد مهم دیگری هم برای حفظ و پرداختن به افسانه‌ها قائل بود و آن تأثیری بود که می‌تواند بر داستان نویسی فارسی داشته باشد: «زیربنای داستان نویسی امروز و فردای ما همین افسانه‌ها هستند. افسانه‌ها نه تنها نوع نگاه، جهان بینی و شیوه روایت را به ما یاد می‌دهند، بلکه بازتاب فرهنگ، هویت و ریشه‌های ما هستند. باید بدانیم دیروز که بوده ایم تا بتوانیم از انسان امروزمان تعریفی درست به دست بدهیم. 

افسانه‌ها گوهر‌های گران بهایی هستند که از گذشته‌های دور می‌آیند، گوهری که در طی تاریخ تراش خورده در هر دوره رنگ و بوی آن دوره را به خود گرفته بی آنکه اصل خود را فراموش کند و امروز به صورت گوهری گران بها و خوش تراش در اختیار ما قرار گرفته است. توجه به افسانه‌ها می‌تواند تحولی عظیم در داستان نویسی امروز و فردای ما ایجاد کند. تحولی که به آسانی خواهد توانست مرز‌های جغرافیایی ما را درنوردد و جهانی شود. 

نمی‌گویم به دستاورد‌های ملل دیگر بی توجه باشیم. باید یاد بگیریم که راه‌ها و روش‌های نوین را از دیگران بگیریم آن را از هزار توی هویت قومی خود عبور داده و روش‌های خاص این اقلیم را آفرینش کنیم، همان کاری که در آمریکای لاتین اتفاق افتاد و رئالیسم جادویی متولد شد. آن‌ها نه تنها به فرهنگ و افسانه‌های خود بسنده نکردند، تا جایی که برایشان امکان داشت، در فرهنگ و تمدن دیگر اقوام نیز به کنکاش و جست وجو پرداختند. آن‌ها امروز بهتر از ما «هزار و یک شب» را می‌شناسند و آن را باور دارند. 

آن‌ها بهتر از ما مولوی را می‌شناسند و او را باور دارند. آن‌ها داستان نویسی مدرن خود را از هزار توی افسانه‌های سرزمین خود و افسانه‌های دیگر ملل عبور دادند و رئالیسم جادویی متولد شد. در سرزمین ما نیز باید این اتفاق بیفتد و خواهد افتاد. گام‌های اولیه برداشته شده، تقلا‌هایی اینجا و آنجا به چشم می‌خورد، اما کودکی که منتظرش هستیم هنوز متولد نشده است.»

حسرت افسانه‌هایی که با مرگ آدم‌ها دفن شدند

آنچه شاید انگیزه حمیدرضا خزاعی برای سال‌ها استمرار در کار جمع آوری افسانه‌ها بود را می‌شود در این گفته هایش هم دید؛ گفته‌هایی که هم هشدار دارد و هم حسرت: «در طول سال ها، سفر‌های بسیاری به قسمت‌های مختلفی از خراسان داشته ام. پای نقل افسانه گو‌های بسیاری نشسته ام. 

گاه در این سفر‌ها به روستا یا روستا‌هایی رسیده ام و وقتی از روستاییان سراغ افسانه گو‌های روستا را گرفته ام اول پنداشته اند که قصد شوخی و مسخره کردن دارم و وقتی توضیح داد ه ام که چه هدفی را دنبال می‌کنم با دریغ و افسوس گفته اند: «اگر یک سال پیش یا شش ماه پیش آمده بودی فلانی و فلانی بودند که دریایی از افسانه بودند.» افسانه‌ها بخشی از هویت ملی فرهنگی ما بوده و ریشه در گذشته‌های دور دارند. 

میراث شفاهی، میراثی نیست که بتوان آن را در گوشه صندوقچه‌ای پنهان کرد و سال‌ها بعد از سر اتفاق کسی سر صندوقچه را باز کند، غبار از چهره آن برگیرد و دوباره آن را بر لب تاقچه خانه بگذارد. میراث شفاهی اگر روایت نشود، اگر به تکرار نرسد، از حافظه فرد و حافظه جمعی قوم پاک خواهد شد. میراث شفاهی در طی هزاران سال سینه به سینه و از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است تا به امروز رسیده است، اما امروزه روز مورد بی مهری و کم توجهی قرار گرفته است.»

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.