به گزارش شهرآرانیوز، محمدرضا مروارید، مترجم مشهدی، در سالهای اخیر، بیشتر، به برگردان فارسی آثاری از فرهنگ و ادب عرب مشغول بوده است که اغلب، هم در بازار کتاب و هم در نزد مخاطبان، مقبول افتادهاند.
ازاینجمله میتوان به «زیستن با کتاب»، اثر طریف خالدی، و «نخستین بهار: خوانش راهبردی-سیاسی سیرهٔ نبوی»، نوشته وضاح خَنفر، اشاره کرد. اما آخرین کار مروارید ازایندست ترجمه رمانِ زندگینامهای «الحَدَقی» از احمد فالالدین است که عمده آن به احوال جاحظ (درگذشته به سال ۲۵۵ یا ۲۵۶ هجریقمری)، دانشمند بزرگ جهان اسلام، اختصاص دارد، و فارسی آن را نشر «هرمس» با عنوان «دیدهور» چاپ و منتشر کرده است. مترجم، بهخواهش «شهرآرا»، روایتی از این کتاب و ترجمه آن بهدست داده است که در ادامه میخوانید.
در نام، شباهت به «حافظ» میبرَد، با همان وزن و نزدیک به همان حروف. جایگاهش در میان گویشوَران عربی نیز چیزی در همان ردیفِ حافظ نزد ما فارسی زبانان است؛ «جاحظ» را میگویم، ابوعثمان عَمرو بن بحر که برخلافِ حافظ هیچ گاه شعری نسروده، اما همان رندی و زیرکی و نکته سنجی را در پهنه نثر چنان درپیش گرفته که «پادشاه نثر عربی» اش خوانده اند.
تفاوت دیگرش با حافظِ ما در این است که اگر ما از چهره شاعرِ شیرازی خود چیزی نمیدانیم و آن را تنها با تصویرهایی که نگارگران برایمان کشیده اند میشناسیم، در سیمای ظاهریِ جاحظ مشخصهای بوده است که هرجا تصویری از او به دست داده یا هرگاه توصیفی از او کرده اند همان را نشانه رفته اند: چشمانی درشت و برجسته، چندان که گویی از حدقه بیرون زده، و برای همین به «جاحظ» نام آور شده که به معنای درشت چشم و کسی است که ــ به قول ما مشهدی هاــ چشمانی «وَرقُلپیده» دارد.
جاحظ خودش هم در جایی و به مناسبتی، بااشاره به همین ویژگی ظاهری، نام «حَدَقی» را بر خود نهاده است. اینها را گفتم تا بگویم که اگر نویسندهای عرب زبان از کشور موریتانی در غربیترین کشور عربیِ قاره آفریقا دست به کار شده و زندگی و زمانه جاحظ را که دوازده قرن پیش از این، در شرقیترین شهر عرب زبان، یعنی بصره، میزیسته به رشته داستان کشیده، دلیلش همین آوازه بلندی است که جاحظ ازآنِ خود کرده و عنوانِ پادشاهی نثر عربی را به دست آورده است، و بگویم که اگر دوست موریتانیاییِ ما نام داستانش را «حَدَقی» گذاشته، اشاره به همین چشمان درشت و البته نازک بین و دیده ور جاحظ دارد و همین است که منِ مترجم هم عنوان آن را به «دیده ور» برگردانده ام.
جاحظ را میشناختم و با «البیان و التبیین» و «الحیوان» و «البخلاء» و دیگرآثارش آشنا بودم، اما وقتی در ترجمه «زیستن با کتاب» دیدم که طریف خالدی، تاریخ شناس معاصر عرب، او را «جهانی بنشسته در گوشه ای» خوانده که زیربنای فکریِ ژرفی را در فرهنگ عربی پایه ریزی کرده و دانشهای گونه گون عصر خویش و باورهای جامعه اش را درنوردیده و آنها را زیر ذره بین خرَد و تجربه و نقد گذاشته و انسان را از شیفتگی به گذشته پرهیز داده و به شیفتگی دربرابر آینده و یافتههای بی پایان عقل واداشته، برای آشنایی بیشتر با چنین شخصیتی دیگر چه جای تأمل داشتم؟
بگذارید پیش از آنکه از «دیده ور» بگویم، بازهم برایتان از شخصیت جاحظ در نگاه دکتر طریف خالدی نقل کنم که «هرجا ردپایی از جاحظ باشد، نشان اندیشه تابان و نقاد او هم ــ که در بسیاری از موارد برای محکوم کردن آرای پوسیده و نابخردانه به طنز و تمسخر روی میآوردــ دیده میشود. او در تاریخ اندیشه ما نمونه برجسته کسی است که امروزه آن را ‘روشنفکر متعهد’ میخوانیم، روشنفکری که مسئلههای زمانه خویش را در حوزههای سیاست و اجتماع و فکر و ادب میکاود تا مرز آنها را مشخص کند، مخاطب هریک را بشناسد و هرکدام را در بستر تاریخی خود جای دهد.»
این حرفها را در توصیف جاحظ کسی میگوید که به دلیل دهها سال مطالعه و پژوهش در میراث اندیشه بشری، اگر نگویم همه، بیشتر آثار بزرگان تمدنهای انسانی را خوانده و سرانجام جاحظ را چنین شناسانده است: «اگر بخواهیم وی را به انسانِ غربی معرفی کنیم، باید بگوییم جاحظ آمیختهای از سقراط و مونتنی با اندکی چاشنی از وُلتر است؛ با این حال، هیچ یک از این شبیه سازیها حق او را ادا نخواهد کرد، چراکه او بر همه دورانهای پس از خود سایه افکنده است.»
حالا احمد فال الدین قلم به دست گرفته تا بر همین دیده وریِ جاحظ پرتوی بیفکند و آن را درقالب داستان به عرب زبانان معاصر نشان دهد. او به درستی معتقد است که شهر بصره در روزگار جاحظ به منشوری چندوجهی میمانست و حالتی از چندفرهنگی بر همه مناسبات شهر حاکم بود و، به رغم سختگیریهای کارگزاران عباسی، پیروان فرقهها و گرایشها و ادیان مختلف در آنجا تعاملی تعریف شده باهم داشتند.
نویسنده داستانِ «دیده ور» را در دو خط روایی پیش برده، یکی در بصره آستانه سال ۲۰۰ هجری، و دیگری در دوحه سال ۲۰۰۰ میلادی، و با این دو روایت خواسته است بر طیف چندفرهنگی دوحه نیز همچون بصره تأکید کند؛ قهرمان خط بصره جاحظ است و قهرمان خط دوحه جوانی که سرویراستاری یک شبکه خبری ماهوارهای را برعهده دارد و، به دلیل وسواس در واژهها و جمله بندیها و چینش اخبار، ازسوی همکارانش استقبال چندانی از وی نمیشود.
ترجمه را که شروع کردم، نویسنده نیز همپا و راهنمای من بود و اولین پیشنهادش اینکه خط روایی دوحه به کارِ شما فارسی زبانها نمیآید و حذف آن هیچ آسیبی به خط اصلی داستان، یعنی زندگی جاحظ، نمیزند؛ وانگهی، یک سوم از حجم کتاب هم میکاهد و فهم آن را راحتتر میکند؛ بنابراین، آن را حذف کنید و فقط به جاحظ بپردازید که آشنایی با وی برای ایرانیها بایسته و شایسته است، چراکه او در بصره با ایرانیان بسیاری دمخور بوده و در کتاب هایش هم واژههای فارسی بسیاری به کار برده، تاآنجاکه پژوهشگرانی درصدد برآمده اند که آنها را استخراج کنند و به نشانه روابط گسترده زبانیِ آن روزگار میان ایرانیان و اعرابْ تحقیقی را سامان دهند.
احمد فال الدین در مقدمه اش بر ترجمه فارسی نوشته است: «جاحظ در روزگار خود با گویشوَران فارسی هم میزیست و دوستان و استادان و شاگردان و هماوردانی فارسی گو نیز داشت، چه، در آن دوره عباسی، ارتباط میان زبانهای عربی و فارسی، نه ارتباطی ازسر چالش و رقابت، که پیوندی ازجنس پشتیبانی و هم افزایی بود.»
این نکته و چندین مطلب دیگر را نویسنده در مقدمهای که برای ترجمه فارسی کتاب نوشته یادآور شده و از اینکه برگردان کتابش به فارسی زمینه ساز آشنایی بیشترِ ایرانیها با این شخصیت برجسته جهان عرب، بلکه تمدن اسلامی میشود اظهار خرسندی کرده است. او پس از انتشار «دیده ور» هم در صفحه شخصی اش نوشت که امیدوارم در خراسان از «دیده ور» استقبال شایستهای بشود و دیدگاههای یکسونگرانه جاحظ در کتاب «بخیلان» را، که از بخل و زفتی خراسانیان داستانها آورده، از ذهن و زبان آنان بزداید.