صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

توانشهر

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

سید قرقره فروش مشهد قدیم و خاطره‌ای که نیست!

  • کد خبر: ۲۶۲۹۱
  • ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۰۹:۱۱
رضا سلیمان نوری - سردبیر شهرآرا محله
قدیمی‌ها می‌گفتند ستاره برخی آدم‌ها انسان را می‌گیرد و برخی نه. این جمله بدان معنی است که هستند افرادی که در اوج شهرت و دارایی و جایگاه دنیوی قرار دارند، اما مردم کمترین رغبتی بدان‌ها ندارند و برعکس آن هم وجود دارد و برخی افراد هرچند به‌ظاهر از نعمت‌های دنیوی محروم هستند، اما در واقع وجودشان نعمت است و نفسشان گرم‌وگیرا؛ تا جایی که حتی وقتی از دیده می‌روند، در دل جای دارند. درباره گروه اول آن‌قدر نمونه زیاد است که ناگفته خودتان می‌توانید به‌اندازه دانه‌های تسبیح و بیشتر در کسری از زمان نام ردیف کنید، اما در مورد دوم نمونه‌ها انگشت‌شمارند و، چون در عزیز و وای به زمانی که یکی از این در‌ها از دست برود که به‌طور قطع شادی آن سفرکرده است و اندوه آنانی که نتوانسته‌اند به‌درستی از دامنش خوشه‌چینی کنند.
اکنون هم یکی از همان ایام است، زیرا جمعه‌شبی که گذشت، مرغ جان یکی از این مردان نورانی از قفس تن رها شد و به‌دیدار خالق رفت. او برحسب شناسنامه «سیدمرتضی موسوی» نام داشت، اما برای آنان که توفیق هم‌صحبتی‌اش را هرچند اندک کسب کرده بودند، «سیدرجبعلی خیاط‌مشهدالرضا» بود؛ پیرمردی نورانی که سال‌های سال تا آن زمان که میدان شهدا این‌گونه عجیب‌وغریب نشده بود و هنوز بوی مشهد قدیم می‌داد و پاساژ آیانی حاشیه میدان شهدا با دری در ابتدای خیابان امام خمینی (ره) و دری دیگر در ابتدای خیابان آیت‌ا... شیرازی برپا بود و خیابان‌های نام‌گذاری‌شده به‌یاد این ۲ مرجع بزرگ را به‌هم پیوند می‌داد، درست در محدوده ابتدای خیابان امام خمینی (ره) میان آن همه هیاهو، در یک راه‌پله کوچک بساط نخ و قرقره و جوراب داشت و به‌همین دلیل در نزد آنان که با حالات روحانی‌اش آشـــنایی نــــداشتند، «سیـــدقرقره‌فروش» شنــاخته می‌شد. اما برای آنان که می‌شناختندش، این راه‌پله کوچک نه‌تن‌ها آرام‌ترین محدوده میدان شهدا بود، بلکه مکانی برای تغییر فضـــای ذهنی و روحی بود.
درست به‌همین دلیل هم هرچند بساطش اندک تعرضی به پیاده‌رو نمی‌کرد، همیشه افرادی در پیاده‌رو دست‌به‌سینه و مرتب در نوبت بودند تا با این مرد نورانی هم‌کلام شوند. هم‌کلام که چه عرض کنم، بیشتر بگویند و حرف بزنند تا او با اندک سخنی آب بر آتش ذهن و روحشان بریزد. افرادی که قیافه‌هایشان اصلا به خریدار جوراب و قرقره نمی‌خورد و نام رمز اشاره به این پیرمرد نورانی در نزد آنان عنوان «سیدجوراب‌فروش» بود. سیدی که خیلی‌ها می‌گفتند حاجت می‌دهد، اما او در پاسخ به تمام درخواست‌ها انسان را به زیارت امام رضا (ع) راهنمایی می‌کرد؛ زیارتی که هر کس با هدایت او و با دلی پاک رفت، حاجت‌روا برگشت.
او روح معنوی میدان شهدا بود که با تخریب پاساژ آیانی و تغییر ماهیت میدان شهدا دیگر در جای قبلی خود نبود و صدالبته من و امثال من هم دیگر نگشتیم تا او را که هرازچندگاهی با هم‌کلامی‌اش روح‌وجانمان تازه می‌شد بیابیم؛ تا اینکه خبر رسید که سیدنورانی پاساژ آیانی شامگاه پنجشنبه آسمانی شد و به مولایش پیوست. خبری که برای او به‌قطع رحمت است و برای من و امثال من خسران که چرا قدر ندانستیم و از حضورش خوشه‌چینی بهتری نکردیم. یادش همیشه سبز باد.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.