صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

یک محله هویتی

  • کد خبر: ۲۶۴۱۱
  • ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۰۹:۲۳
معصومه فرمانی‌کیا - دبیر شهرآرامحله
حالا که خاطرات را مرور می‌کنم، یادم می‌آید دهه ۶۰ و حتی ۷۰ پرمکاشفه‌ترین سال‌های زندگی‌ام
بوده است؛ شاید برای خیلی‌های دیگر خارج از این محله هم همین‌طور باشد. این موضوع را در ورود به تقاطعی که پیرمرد‌های بازنشسته هنوز در مغازه‌های کوچک پای دستگاه در حال جاروبافی‌اند، بیشتر حس می‌کنم. آن‌هایی که از جوانی دل به کار داده‌اند و‌ نمی‌توانند دست از آن بکشند. دقت کرده‌اید؟ بنا‌ها و شغل‌ها، کوچه‌ها و خیابان‌ها با آدم حرف می‌زنند؛ همیشه و همه‌جا. حتی برای من که یک تازه‌وارد به این منطقه نیستم و سال‌هاست این محله را می‌شناسم. هربار که به محدوده جاروباف‌ها وارد می‌شوم، با آنکه هرکس سرگرم کارش است، انگار کلی تاریخ را روایت می‌کنند. عجیب نیست که احساس‌های ما در بنا‌های مختلف فرق کند. معماری و سنت‌های گذشته شیرینی دل‌چسبی دارند که آن را از خیابان‌ها و کوچه‌های عادی متمایز می‌کند. همیشه فرمان ماشین را که به این سمت شهر می‌چرخانم، انگار یک تکه از آن با بقیه محله فرق دارد؛ تلگرد برایم تداعی‌کننده حسی از روز‌های تابستان است که وقت سفر به شمال در روزبازار‌های آن می‌چرخم و همه جزئیاتش را تا رسیدن به مقصد به خاطر می‌سپارم؛ از فروشنده‌های زن مهربانی که با لهجه شمالی پرتقال کوهی تعارفمان می‌کنند تا بوی سبزی و رب انار و زیتون تازه.
 تأثیر بعضی از مکان‌ها و معماری‌هایشان شبیه دعا سبک و رو به بالاست؛ آدم احساس می‌کند روحش پرواز کرده است. شبیه همین چشم چرخاندن بین کلاه‌های حصیری آویزان بر سردر حجره‌های تلگرد که داخل حجره از موج دانه‌های جارو سرخ می‌زند و دنیای رنگی‌اش قبل از هر چیزی به چشم می‌آید. نصیرآقا که از وقتی آمده شهر، پاگیر این محله شده است،  می‌گوید: خیلی‌ها برای فیلم‌برداری و عکاسی آمده‌اند محله ما. برای خودمان عادی شده است، اما جذابیتش برای غریبه‌ها بیشتر است. خیلی‌ها هم از گرد و خاک دانه‌های جارو دلگیرند، اما این شغل هویتی است. تلگرد را با این نام می‌شناسند. مثل نصیرآقا خیلی‌ها هستند؛ هر اندازه که از شغل و پیشه‌شان حرف بزنند، باز داستان‌هایشان کم‌رنگ نمی‌شود و در زمان خودش کلی نعمت است. آن‌ها که سرشار از خاطره‌های شفاهی‌اند؛ از جریان حصیربافی‌ها و جاروبافی و حتی ماجرای کشت و برداشت آن در گذشته.    
نکته، اما سامان‌دهی این صنف است که در حد حرف باقی مانده است، اما قرار است جاروباف‌ها و حصیرباف‌ها از دل محدوده مسکونی جدا شوند. به نظرم حتی اگر این اتفاق بیفتد، نباید تمام اسناد مربوط به فرهنگ و نوع زندگی‌شان را از بین برد. فرهنگ زندگی این آدم‌ها را می‌توان به دقیق‌ترین صورت کالبدشکافی کرد. از پرتکرار بودن تزئینات مغازه‌ها با حصیر و بادبزن و جارو گرفته تا نوع زندگی مردمان این حوالی که کم‌حرف و جدی‌اند.
داشتم از چند دهه گذشته حرف می‌زدم و دنیای پرمکاشفه آن روزها. صدای قرقر حصیر‌ها و بالا و پایین رفتن‌های آن‌ها در صبح و غروب و بعد هم بوی نم پوشال‌های آبی کولری که نصب و وصلشان یک روز تمام وقت می‌گرفت و لحظه به راه افتادنش حس سبکی شیرینی توی رگ‌های آدم می‌دوید.
 تمام ظهر را تا غروب تابستان زیر باد آن می‌خوابیدیم. آن سال‌ها ما از هر چیزی برای احساس خنکی در خانه‌هایمان استفاده می‌کردیم؛ مانند حوض‌های لاجوردی که شب‌های تابستان هندوانه‌های بزرگ غوطه‌ور در آن خستگی روز‌های بلند را از تنمان درمی‌آورد یا همین حصیر‌هایی که پشت پنجره‌ها آویزانش می‌کردیم و خنکی سایه‌اش جان می‌داد برای یک چرت نیمروزی. این روز‌ها هوس کرده‌ام سری به این محله بزنم. دوست دارم یکی از آن حصیر‌ها با لوخ‌های بلند را برای پنجره اتاقم بخرم و در هجوم آفتاب تابستان زیر سایه دل‌چسب آن بنشینم. حتی همین لوخ‌های همیشه ساکت روایت‌های زیادی برای گفتن دارند از یک محله هویتی که آدم‌های سخت‌کوش و جدی دارد.  
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.