گزارشمان قرار بود از یکی از آدمهای قدیمی محله باشد که فوت کرده است. زمانی که در محله ساکن بود آنقدر از خودش اثر به جا گذاشته بود که حالا وقتی که نیست به سراغ زن و فرزندش برویم و از او بنویسیم. روایت بودنش را بیرون بکشیم و بگوییم که چنین آدمی در محله بوده است. آدمی که شبیه دیگر آدمهای محله است، ولی نقش خودش را در زمان حضورش ایفا کرده است. کسی که سالها بعد از رفتنش هنوز مردم یادش کنند و از مرامش بگویند. قدیمترها اینطور زندگی میکردند. جوری که مردم میدانستند فلانی که در این کوچه و خیابان زیسته است فلان اخلاق خاص را دارد. یکی به دست دهنده مشهور است و دیگری به در خانه باز! یکی را به جوانمردی میشناسند و دیگری را به حسن اخلاق! وقتی پای صحبت قدیمیها بنشینی این گمان به ذهنت خطور میکند که همه آدمهایی که در گذشته زیستهاند افراد خاصی هستند و میشود کنجکاویات را در راستای شناخت بیشترشان به کار انداخت. همه آنها قابلیت دارند که دربارهشان حرف زد و برایشان نوشت. چرا از این آدمهای خاص در این دوره و زمانه کم یافت میشود؟ برای جوانترها وقتی بخواهیم روایتی بنویسیم میرویم سراغ تحصیلات و مدارکی که دارند! همه ویژگیهای خاصشان خلاصه میشود در دورهها و مهارتهایی که کسب کردهاند. چرا مثل پسر غلامحسین نیستیم که وقتی میخواهد از پدرش بگوید از بخشش بیحدش میگوید. کسی که دزد مغازهاش را میشناسد و با او روبهرو میشود، ولی به جای اینکه نگران مال رفتهاش باشد به دنبال آبروی دزد است که آسیب نبیند. چرا او از سختکوشی پدرش جوری تعریف میکند که ما به نظرمان افسانه برسد. افسانهای که مرا یاد پدربزرگ خودم میاندازد که تا وقتی رفت حاضر نشد بار زندگیاش روی دوش کس دیگری حمل شود. خودش ایستاد و زندگی کرد و مرد! زیستن بزرگترها انگار با ما فرق دارد. آنها همشانه زندگی هستند و با آن کنار میآیند و روی آن اثر میگذارند. مرد تا روز آخر فوتش به دنبال ساختن و رویش بوده است. در جستوجوی اینکه کاری کند و چیزی بیافریند. همین است که با پسر کوچکش تماس میگیرد و میگوید: برایم تخم کدو و خربزه بیاور! عجیب نیست. روز آخر زندگیاش به دنبال این است سر و صورتش مرتب باشد. در حالی که شاید خودش میداند دارد نفسهای آخر را میکشد به دنبال قاعده زندگیاش است.
حتی زمانی که به میهمانی مرگ میرود باید چهرهاش به هم ریخته نباشد. عجیب نیست؟ ما که بعضی زمانها حوصله خودمان را نداریم چه برسد به اینکه بخواهیم به ظاهرمان اهمیت بدهیم! همیشه از این اصول و قاعدهای که در زندگی قدیمیها جریان داشته است، شگفتزده هستم. انگارکه هر کدامشان کتابی نانوشته، اما معلوم هستند که میدانند از زندگی چه میخواهند و باید در آن چه کنند. یک روشمندی خاص با اصول مشخص که میدانند کجا باید رویش ایستادگی کنند و کجا باید از آن کوتاه بیایند. همین است که قدیمیترها را میشود یک صفت خاص را درباره شان بزرگ کرد. صفتی که همه محله آن را میدانند و از بزرگ محلهشان انتظار دارند. آنچه در ما جدیدها وجود ندارد این ثبات و مشی مشخص است. ما هر روز یک جور هستیم و هر روز با توجه به شرایط تغییر میکنیم. همین است که نهایت تعریف دیگران از ما مدارکمان است نه سبک زندگیمان!