صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

آموزش داستان نویسی | رج‌های ناتمام (بخش آخر)

  • کد خبر: ۳۰۳۵۶۴
  • ۱۳ آذر ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۸
اتمام نوشته‌های نیمه کاره از این جهت اهمیت دارد که تلنبارشدن آن‌ها روی هم ممکن است یک روحیه خاص را در شما تشدید کند.

به گزارش شهرآنیوز؛ خب، حالا این همه ترفند برای خودمان ردیف کردیم و کلی تردستی بلد شدیم و ــ بالفرض ــ هر مشکلی پیش آمد توانستیم حلش کنیم ... آخرش چه؟ اصلا چرا باید به خودم زحمت بدهم و نوشته‌های نیمه کاره و بی سرانجامم را به جایی برسانم؟! اگر تمام این انرژی و کلنجار را صرف نوشتن یک داستان جدید و تازه کنم، بهتر نیست؟

این سؤال‌ها و بسیاری سؤال‌های مشابه دیگر را چگونه باید جواب داد؟

از چند زاویه می‌توان نگاه کرد و به دنبال جواب این قضایا بود. قبل از هرچیز، بگذارید تکلیفمان را با چند مقوله روشن کنیم: اول از همه، باید به عنوان نویسنده بپذیرید که مغز شما و توانایی هایتان قابل پرورش و آموزش پذیرند، به این معنی که‌ می‌توانید با یک برنامه منظم یا حتی نامنظم خودتان را تمرین بدهید و در چند مهارت تقویت کنید.

دوم، زندگی یک تناقض خالص است. به شما اجازه نمی‌دهد با اقتدار در یک نقطه بایستید و با رویکرد و نگاه تک سویه تعریفش کنید. هر دیدگاهی که داشته باشید بازهم شما را به چالش می‌کشد و نقیض آن را از آستینش بیرون می‌کشد. این یعنی ناچاریم که سفید و سیاه، خوب و بد، این و آن، و تمام پدیده‌های دوگانه و چندگانه را باهم و درکنار هم قبول کنیم. سوم، شخصیت شما به عنوان یک فرد با نویسنده/ نویسندگان دیگر متفاوت است. 

این یعنی که‌ نمی‌شود برای همه یک نسخه واحد پیچید، بلکه باید رویکردی پویا و انعطاف پذیر برای خودتان تعریف کنید. باید حواستان به خودتان باشد که چطور لحظه و موقعیت را مدیریت کنید و درباره وضعیت درونی و ذهنی این شمایید که باید خوب و بد را تشخیص بدهید. این یعنی که، حتی اگر درعملْ شما را یک دست وپاچلفتی تمام عیار بدانند، درباب درونیات خودتان باید شم قوی و هوش تیزی داشته باشید.

این مقدمه چه بسا از چیز‌هایی که در ادامه می‌نویسم و متن اصلی مهم‌تر باشد. پس، با احتساب تمام این موارد، طرح‌های نیمه کاره ات را در یک نگاه حتما به پایان برسان، در نگاه دیگر آتش بزن و راهی درک کن، و در حالت سوم نگه دار و انبار کن. اما حالا چرا و چرا و چرا؟ بگذارید یک به یک بررسی کنیم.

اتمام نوشته‌های نیمه کاره از این جهت اهمیت دارد که تلنبارشدن آن‌ها روی هم ممکن است یک روحیه خاص را در شما تشدید کند. نه تنها در نوشتن، بلکه در هر کاری، اگر مغز عادت کند به نصفه نیمه رهاکردنِ کار، یک طرح واره در ذهن شکل می‌گیرد و مقوله‌ای به نام «مقاومت درونی» را در روان تقویت می‌کند. این مقاومت درونی باعث می‌شود آدم از هر چیز جدی و ساختارمندی گریزان شود؛ و اگر بیش از حد معینی رشد کند، سیستم تصمیم گیری فرد را کاملا مختل می‌کند.

با ملاحظه این مورد، ضرورت به پایان رساندن متن‌های نیمه کاره شفاف‌تر می‌شود، مخصوصا که یک نویسنده راهی طولانی و سخت را باید طی کند تا به مهارت کافی برسد. پس، از این دیدگاه، نویسنده، علی رغم میل به تنبلی و فرار از خلق اثر، خیلی از اوقات باید خودش را وادار به نوشتن و خواندن کند؛ به این ترتیب، وظیفه شناسی، پیگیری و تلاش در شما تقویت می‌شود که، در محور چهارم الگوی تیپ شناسی مایرز و بریگز، دراصل تقویت قطب ’judging‘ یا «قضاوتگری» (نه به معنای تحت اللفظی، بلکه به معنای ساختارمندی) است.

دستورالعمل بعدی می‌گوید «همه را بسوزان»، آتششان بزن و نابودشان کن. این توصیه دو بُعد متفاوت دارد. اولین بُعد درراستای توصیه قبلی است که در آن مستقیم و رودررو با مشکل مواجه می‌شویم؛ اما در این یکی صورت مسئله را پاک می‌کنیم، از ریشه می‌خشکانیم تا هیچ اثری از آن نماند. بُعد دیگر این ماجرا برخورد با مشکل به مثابه یک بیماری است: همان طورکه آدم ویرش می‌گیرد جوش‌های صورتش را بترکاند یا ماشین اصلاح را بزند به برق تا از شر مو‌های بدقلقش راحت شود. 

این کار برخوردی کاملا وحشیانه و خصمانه با ناقص الخلقه‌هایی است که آدم تا روز قیامت دلش نمی‌خواهد آن‌ها را ببیند، بلکه می‌خواهد آتششان بزند و تبدیلشان کند به تلی از خاکستر، تا مثل یک فاتح از تپه اجساد دشمنانش بالا برود که بنشیند به تماشای غروب. آدم باید بترسد از اینکه مدتی طولانی، کاملا قاعده‌مند و منظم، با مسئولیت پذیری خدشه ناپذیر، وظیفه اش را دنبال کند و چنان دقیق باشد که حتی به اندازه یک نقطه هم از خط بیرون نزند. شاید بگویید این کجایش بد است و در جامعه و خانواده همیشه همین‌ها را‌ می‌ستایند و برعکسش را نکوهش می‌کنند. بدی این‌ها در کورکردن چشمه خلاقیت است. چشمه خلاقیت شما نیاز به تقویت دارد و باید آزاد و وحشی و لاقید بجوشد. 

وقتی در ظرفی حبسش کنید، آن وقت بلایی سر مغزتان می‌آید که قدم از قدم نمی‌توانید بردارید، مگر اینکه با فلان قانون یا بهمان قاعده همخوانی داشته باشد، وگرنه احساس گناهی نابخشودنی خواهید کرد و وجدانتان مثل اسید جمجمه را‌ می‌خورد و یک لحظه آرامتان نمی‌گذارد. این آتش زدن و ویرانگری دقیقا عمل کردن علیه و ضد همین خصیصه هاست که، اگر رشد کنند، فلج خواهید شد؛ و در انتها پیشنهادی که چشم به فردا دارد، اینکه با فراغ بال متن‌ها را رها کنی و اصلا به آن‌ها فکر نکنی، نه یقه خودت را بچسبی که غیورانه بنشینی پای کار و نه در توحشی نخستین آن‌ها را از بین ببری، بلکه با بی خیالی تمام نادیده شان بگیری تا زمانی که خودشان بیایند سراغت، مثل بورخس در «پایان دوئل»، مثل مارکز در «عشق در سال‌های وبا» و مثل خیلی‌های دیگر.‌

می‌دانم ... می‌دانم ... نه جمع کردن این‌ها در کنار هم منطقی است و نه درکشان ساده؛ اما زندگی همین است: خودت باید تشخیص بدهی در این لحظه باید چه کار کنی، چطور باید عملکردم را مدیریت کنم که شلخته بار نیایم و بتوانم چیزی بنویسم و ــ از طرف دیگرــ چطور باید از خلاقیتم مراقبت کنم و چیزی نو و غیرکلیشه‌ای بیافرینم، ذهن و وجود من در کدام لحظه به کدامین این نسخه‌ها نیاز دارد. تمام این‌ها مثل حرکت پابرهنه روی لبه تیغ است؛ اما انسان چاره دیگری ندارد.

با احترام عمیق و ستایشی همیشگی به ابراهیم که بسیار از او آموخته‌ام و برایم از مرتفع‌ترین قله‌های هستی است: زیبا، باشکوه، عظیم و دست نیافتنی.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.