صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

«نسیم» این تو و این میدان! | ناگفته‌هایی از آخرین ساعات عمر شهید «نسیم افغانی»

  • کد خبر: ۳۲۱۷۲
  • ۰۹ تير ۱۳۹۹ - ۰۹:۵۴
عملیات والفجر یک در فروردین سال ۶۲ انجام شد. من و شهید افغانی در گروهان‌هایی مجزا و درقالب گردان سیف‌ا...، ذیل تیپ ویژه جوادالائمه (ع) از لشکر ۵ نصر، عازم عملیات بودیم. نسیم، آرپی‌جی‌زن بود و من، بی‌سیم‌چی و شهید آخوندی، فرمانده گردان.
فرزانه شهامت/شهرآرانیوز - نسیم افغانی که امروز در حرم مطهر رضوی و در جوار امام هشتم (ع) آرام می‌گیرد، هیچوقت چهره ناشناسی نبوده. درست است که از همرزمان مانده کسی فامیلش را نمی‌داند یا کس و کارش را نمی‌شناسد، اما خیلی از رزمندگان مشهدی با همین نام می‌شناختندش. سردار شهید شوشتری جایی از خاطراتش از نسیم نقل کرده که گفته «من پیش‌مرگ شهید آخوندی می‌شوم» برای همین مهم نیست خبر پیداشدن احتمالی برادرش که از دیروز نقل محافل خبری شده، مهم اوست که می‌شناسیمش. مثل حسین رمضانی‌ثانی که در کنارش جنگیده و شهادتش را برای شهرآرا روایت کرده است.
عملیات والفجر یک در فروردین سال ۶۲ انجام شد. من و شهید افغانی در گروهان‌هایی مجزا و درقالب گردان سیف‌ا...، ذیل تیپ ویژه جوادالائمه (ع) از لشکر ۵ نصر، عازم عملیات بودیم. نسیم، آرپی‌جی‌زن بود و من، بی‌سیم‌چی و شهید آخوندی، فرمانده گردان. ما راه را گم کرده بودیم و دیرتر به عملیات رسیدیم. تا میدان‌های مین و کانال‌ها را رد کردیم و به نزدیک خط مقدم رسیدیم. شب دوم عملیات، صبح شده بود. بقیه گردان‌ها وارد عملیات شده بودند. با بی‌سیم، از فرماندهی کسب تکلیف شد. شهید آخوندی توضیح داد که الان هوا روشن است و عراقی‌ها صددرصد آماده اند، با این حال دستور رسید که گردان سیف‌ا... هم وارد عمل شود، در غیر این صورت سایر گردان‌ها نیز ناگزیر به عقب‌نشینی خواهند بود.

ابتدای کار نیرو‌های خودی با ریختن تعدادی خمپاره، ما را پشتیبانی کردند، اما بعد، این پشتیبانی کاملا قطع شد. شنیدم که منافقین گرای توپخانه‌های ما را به عراقی‌ها داده و عراقی هم آن‌ها را زده بودند. حجم آتش روی سرمان آن‌قدر زیاد بود که به‌خاطر دود و گردوخاک، در آن ساعت از روز فضای دوروبرمان مثل شب، تاریک شده بود. تعداد زیادی از بچه‌ها شهید شده بودند. با شهید افغانی و بقیه بچه‌ها، هرطور بود، خودمان را به تپه‌ای رساندیم که ارتفاعی حدود ۱۰ متر داشت. خودمان را به کناره‌های تپه چسبانده بودیم تا دیده نشویم، با این حال عراقی‌ها در فاصله‌ای ۳۰-۴۰ متری، کاملا بر ما مشرف بودند.
حدود ۲۰-۳۰ نفر از بچه‌های گردان، یک‌باره به‌سمت عراقی‌ها حمله کردند تا تپه را از بعثی‌ها بگیرند، اما تیربار عراق، همه را به خاک و خون کشید، طور‌ی‌که حتی یک نفر از بچه‌ها هم پایین نیامد. نیرو‌ها پراکنده شده بودند و تنها آرپی‌جی‌زن در آن تپه، نسیم افغانی بود. هنوز صدای شهید آخوندی، فرمانده گردان سیف‌ا...، توی گوشم هست که به نسیم گفت: نسیم! این تو و این میدان. ببینم چه‌کار می‌کنی.
شهید افغانی برای اینکه تیربار عراقی را خاموش کند و بچه‌ها را از آن وضعیت نجات بدهد، دست‌به‌کار شد. دیدم که آرپی‌جی‌اش را مسلح کرد. بلند شد تا سنگر عراقیِ مشرف بر تپه ما را بزند، اما تیربار عراقی، امانش نداد. آرپی‌جی‌اش به یک سوی تپه افتاد و خودش نقش بر زمین شد.

هنوز لحظه‌ای نگذشته بود که یک خمپاره ۶۰ بین ما چند نفری افتاد که در کنار تپه مانده بودیم. من، شهید آخوندی، شهید لگزائیان که از بچه‌های منطقه گلشهر بود و شهید قالیباف، از فرماندهان مخابرات تیپ جوادالائمه (ع)، همگی ترکش خوردیم. یکی نفس‌های آخرش را می‌کشید و یکی از ناحیه دست، دیگری از ناحیه گلو و من از ناحیه پا زخمی شده بودیم. نمی‌دانم شهید افغانی در آن لحظات زنده بود یا نه. فقط صدای او یادم هست که می‌گفت هر کس می‌تواند، به عقب برگردد و اگر نیروی کمکی بود، بفرستد. دست شهید آخوندی را بستم تا خونریزی‌اش کمتر شود. یکی از بی‌سیم‌ها را نزدیکشان گذاشتم و با رزمنده زخمی دیگری هر طور بود، خودمان را به عقب رساندیم. آن‌طور که از رزمنده‌ها شنیدم، نیرو‌های اطراف تپه تا ۷۲ ساعت زنده بودند و پیام‌هایی مخابره می‌کردند. برای رسیدن نیرو‌های کمکی، گرایشان را هم داده بودند، اما پیش از اینکه نیرو‌های خودی به آن‌ها برسند، عراقی‌ها روی سرشان ایستاده بودند. آخرین صدایی که از بی‌سیمشان شنیده شد، این بود: «عراقی‌ها رسیدند» و دیگر تمام. از ۴۵۰ نیروی گردان، چیزی حدود ۳۰۰ نفر شهید شدند. نسیم افغانی یکی از آن‌ها بود.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.